یه درددل مادرانه کوچیک...
پسرکم دوماه و نیم هست که اعتصاب شیر کرده و یک ماهه خیلی بدتر و‌سخت شده.. دیگه اصلا اصلا داخل بیداری شیر نمیخوره و داخل خواب میخوره و بعضی وقتا خوب میخوره آخر خواب و بعضی وقتا خیلی اذیت می‌کنه و نمیتونه بخوره و نمیخوره.. شده شش ساعت هفت ساعت و بعضاً نه ساعت شیر نخورده اونموقع ها من فقط اشک میریزم که خدایا من چیکار کنم براش..
داخل شهر غریبم به دلیل نظامی بودن همسرم و شغلش قبل از بچه دار شدن اذیت نبودم داخل شهر غریب از وقتی پسرکم اومده ثانیه به ثانیه بعضی گلوم میگیره که چرا مامانم نباید پیشم باشه
بعضی وقتا فقط دلم میخواد یک ساعت یکی نگهش داره من چشمامو رو هم بزارم ..
هر روز ضعیف تر میشم اینقدر که برای وضعیت شیر خوردنش حرص می‌خورم و ناراحتم،خیلی سخت میگذره خیلی زیاد و‌من خیلی خسته ام
این همه بچه دیدم هیچوقت نه شنیدم و دیدم بگن اعتصاب شیر کرده واقعا نمیدونم میشه یه نی نی کوچولو شش ساعت نه ساعت احساس گرسنگی نکنه و ....
مادر شدن یه حس خیلی عجیب و شیرین و پر از استرس و خستگی
ببخشید سرتونو درد آوردم گفتم اینجا حرف بزنم بلکه مامانا یکمی صحبت کنن منم بدونم فقط من تنها که نیستم هر کسی با یه مشکلی داره میجنگه و می‌سازه

تصویر
۹ پاسخ

وقتی دخترم بدنیااومده بود انقدر گریه ئو بود هیچکس علاقه نداشت نگهش داره خیلی خوشگل و تپلی بود اما بخاطر گریه های مادامش هیچکس تاکید میکنم هیچکس نمیخواست اگرم میخاست نمیتونست چون دخترم خیلی لجباز و گریه ئو بود از نوزادی.گاهی همسرم هم عصبی میشد و داد و بیداد میکرد که چرااین بچه یه لحظه اروم نمیشه.ارزو به دلم مونده بود خواب راحت.افسرده شده بودم.همسرمم کم کم از زندگی بامن که بقول خودش ارامش نداشت کارای دیگه میکرد.درکت میکنم من ارزو داشتم فقط یک ساعت یکی نگهش داره من ارامش داشته باشم

منم همین مشکلو دارم میبینم بچم بخاطر گرسنگی داره گریه میکنه ولی تو بیداری اصلا نمیخوره نکسیومم داره میخوره ولی فرقی نکرده دیروزم بردم وزنش کردم استپ کرده بود😔😔😔ادم دیوونه میشه

من پسرم خوراکش خوبه ولی رفلاکس داره کسی هم پیشم نیست که حتی نیم ساعت نی نی بذارم پیشش اصلا خوابش خوب نیست من یادم نیست کی خوابیدم واقعا تازه کارای خونه ازهمه بدتر🤦

خب عزیزم چهار ماه داره دیگه کمکی رو شروع کنید خوب می‌شه ان شاء الله

عزیز دلم من خانوادم پیشمن اما خب مامانم مریضن هر کاری هم بکنن شب تا صبو باید خودمون پیششون باشیم و سروکله بزنیم با بیخوابی بچه هامون
همسرمم مریضه درگیر رفت و امد دکتر و دوا و هزینه های کلانیم
خدا روزی رسونه مغازه داریم من با همسرم باهم میچرخونیم مغازرو از بدو بارداری تا زایمانم میرفتم مغازه تا یوقت کم نیاریم تو خرجمون
من عاشق همسرمم و خدا پسرمونو بعد هفت سال بهمون داد سخت بود بعد زایمانمم از روز دهم باز در مغازه ایم باهم پسرم الان نه ماهشه یه پسر لاغر و نهیفه چون غذا هیچی لب نمیزنه شیرم به سختی میخوره
مدام جوش همسرم و پسرمو میزنم فشار اقتصادی برا همه هست اما نه وقتی خانواده همسرت میلیاردن و حتی ذره ای جون بچشون براشون مهم نیست ....دلم سخت درد داره و پر از بغضه ...خدا همسرو پسرتو حفظ کنه ایشاللع برات بگزره سختیا یروزی به این روزا بخندی

دختر منم رفلاکس داره شبا تا صبح صدهزار بار با گریه بیدار میشه و من کلا شاید یک ساعت بخوابم واقعا دارم نابود میشم از بی خوابی ولی چه کنیم که راهی جز تحمل نیست....من فقط با فکر اینکه چند ماه دیگه رفلاکسش خوب میشه و درست میشه زنده ام

من یه بارداری خیلی سخت گذروندم و میگفتم خب دنیا بیاد بغلش کن بشوره ببره همه ی این استرس ها و سختی ها ...
دنیا اومد و گفتن اکسیژنش مشکل داره تند تند نفس میزنه یک شب اکسیژن باید بگیره اونموقع من قلبم تو دهنم بود از همونجا شروع شد من با شکم پاره بلند شدم راه رفتم خیلی زودتر از وقتش که برسم به بچم‌چون گریه میکرد...
من تا یک هفته اول نتونستم بچمو‌ بغل بگیرم😭
اون یک شب شد شونزده روز هر روز یه چیز جدید میگفتن داخل بیمارستان عفونت ریه گرفت بچم و چون باید طولانی اکسیژن می‌گرفت بعد از یک هفته داخل بیمارستان بعثت که خیلی خیلی اذیتمون کردن و چه چیزایی با چشمم دیدم اونجا انتقالش دادن بیمارستان نمازی اونجا دیگه خودم کلا پیشش بودم اونجا دادنش بغلم بعد از یک هفته شیر بهش دادم و من به مادری که یادم رفته بود من زایمان کردم و شکمم بخیه های تازه داره خون‌ریزی زیاد دارم از روز اول من یک ساعت در شبانه روز نمیخوابیدم و همش در رفت و آمد بودم
خلاصه چقدر عجیب که داخل بیمارستان نمازی حالش هر روز رو به بهبود بود و اونجا خوب شد خیلی زود بچم و بی نیاز از اکسیژن
اینارو گفتم که بگم من خیلی استرس ها کشیدم خیلی یه شب داروی اشتباهی یا بهتره بگم دارویی که به بچم نساخته بود بیمارستان بعثت بهش زد و بچه من نتونسته بود تحمل کنه سه بار احیا شد اون شب
خیلی دردا و زجرا کشیدم که الان بغلم دیگه طاقت ندارم ببینم اینقدر داره اذیت میشه برای یه شیر خوردن کولیک شدیدی که داشت هم که به کنار و رفلاکسی که همچنان باهاش هست هم.....

بچه ی منم اعتصاب به شیر کرده منم کمکی ندارم سنم کمه تجربه اولمه دیشب تا حالا چشم رو هم نزاشتم همش دارم راه میبرمش
تو تنها نیستی مادر
روزگار خیلیامون با این فرشته ها عوض شده

حرفای دل من وگفتین دقیقا شرایط شما رو دارم ولی چی میشه کرد 😔

سوال های مرتبط