۲۶ پاسخ

صددرصد از عمد نبوده عزیزم. روش نشده بهت بگه ترسیده لابد🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️

اگ میخای جاش نمونه روغن حیوانی ینی روغن زرد قدیم اصل اشو بزن هم خوبش می‌کنه هم جاش نمی‌مونه من دخترم جلوی چشاش سوخته بود از شهرستان گفتم روغن اوردن زدم اصلن جاشم نموند

عزیزم این سوختگی مال چند روز پیش هست اصلا از جای خشکی هاش مشخصه.

الهی بگردم برات کوچولو جونم 😢

به مادرشوهرت هیچی نگفتی

خواهش میکنم عزیزم

ترمیم کننده درمالیفت هم بزن چن بار درروز

عزیرم از عمد ک بچه رو نمیسوزونن مادرشوهرم باشه بالاخره نوشونه دگ.پماد بزن خوب میشه

بفرما عزیزم ولی روغن حیوانی اصل هم خیلی کمک کرد زود جاش رفت

تصویر

بفرمایید

تصویر

بیچاره بچه😭😭😭😭بگردم الهیییی

ولی این سوختگی به نظرم تازه نیستا
مث جای سوختگی میمونه ک انگار یکی دو روز گذشته اینجوریه

الان عزیزم

منم اونروز بچه خواهرشوهرم نیشگون گرفته دخترمو 😐بعد دوماه فهمیدم

پماد الفا از داروخونه بگیر
ببین میشه به نوزاد۹ماهه زد

این خورده ب بخاری
مادرشوهرت این کارو کرده
هر چند هواسشم نبوده غلط کرده این کارو کرده😡😡

با چی سوزونده🥺

برین دارو خونه بهشون بگین بهتون یک پماد خوب میدن

پسر من سوخت ازین بد تر. پماد. نیتروفورازون.ترمیم کننده درمالیفت . و روغن حیوانی زدم هیچ ردی ازش بچه نموند

ازش بپرس خب

پماد آ دی بخر یا آلفا بزن خیلی خوبه

وا با چی سوزونده از عمد یا چی

مامانت سوزونده ؟؟؟ازقصد؟؟؟

خورده بخاری؟؟

عزیزم🥲 برا همین چیزا دخترم و به هیچ کس نمیسپرما🥲🥲

کی سوزوندتش با چی؟

سوال های مرتبط

مامان امیرحسین مامان امیرحسین ۱۳ ماهگی
‍✨داستان امشب ✨
یسنا مداد رنگی هایش را روی میز گذاشت، دفترش را باز کرد.
یک مامان کانگورو کشید که توی کیسه اش یک کانگوروی کوچولو استراحت می‌کرد. مامان کانگورو داشت برای کانگورو کوچولو کتاب می خواند.
یسنا نقاشی اش را رنگ کرد، دفترش را برداشت و از اتاق بیرون رفت.
مامان داشت کتاب می خواند، یسنا جلو رفت. گفت:« مامان چشمانت را ببند» مامان چشمانش را بست. یسنا نقاشی اش را جلوی صورت مامان گرفت.
مامان محکم او را بوسید گفت:« آفرین خیلی نقاشی قشنگی کشیدی! تو یک هنرمندی!»
یسنا نقاشی را روی مبل گذاشت. ماهان کوچولو را که تازه خوابش برده بود دید. رفت و کنار ماهان دراز کشید. کم کم خوابش برد.
وقتی از خواب بیدار شد ماهان را کنارش ندید، سریع از جایش پرید. یاد نقاشی اش افتاد، اما نقاشی روی مبل نبود! این طرف و آن طرف را نگاه کرد.
صدای خنده ماهان را شنید. ماهان را دید که گوشه ای نشسته و تکه های پاره نقاشی یسنا روی پایش ریخته است.
یسنا اخم کرد ، چشمانش پر از اشک شد. سریع به سمت ماهان دوید.
تکه های نقاشی را از ماهان گرفت، بلند گفت :«چرا نقاشی من را پاره کردی؟»
اما ماهان که حرف زدن بلد نبود! اخم یسنا را که دید بغض کرد.
می خواست گریه کند اما یسنا خیلی ماهان را دوست داشت.
تکه‌های نقاشی را روی میز گذاشت. ماهان را بوسید و گفت:« نازی! نازی!»
بعد هم با چشمان گریان و نقاشی پاره پیش مامان رفت.
مامان لیوان را داخل کابینت گذاشت، دستش را روی موهای یسنا کشید و گفت:« می‌دانم که از این کار ماهان خیلی ناراحت شدی! اما من یک فکری دارم»
مامان اشک های یسنا را پاک کرد، با هم به اتاق رفتند گفت:« ببین دخترم تو الان یک جورچین داری یک جورچین کانگورویی! جورچینت را بچین! »
یسنا خندید و جورچین کانگرویی اش را چید.😍