در آن زمان عاشق شدنِ یک دختر ۱۵ ساله خود معصیتی بود که می توانست خون به پا کند!
چه رسد به نامه نوشتن!!!
چه رسد به رد کردن خواستگارها!!

عاشق شدن؟؟؟
آن هم عاشق شاگرد نجارِ سرِ گذر؟؟
این که دیگر واویلا بود
آن هم برای دختر بصیرالدوله !!
با شاخ غول درافتادن بود که من درافتادم و نامه نوشتم

کاغذی برداشتم و چند قطره کوچک عطر به آن زدم
یادم نیست چه عطری بود ! عطری بود که مادرم به من داده بود ! فرنگی بود ؛ گرانقیمت بود ؛
برای روزهای خواستگاری بود...

دور و بر کاغذ را گل کشیدم و رنگ کردم ؛
روبان کشیدم و بلبل کشیدم

آن شب باز دمِ غروب بود و پدرم مهمان مردانه داشت ؛
به بهانه ای از خانه بیرون رفتم و خود را به دُکان نجاری رساندم؛

از دور ایستادم و رحیم را تماشا کردم که چوب ها را ارّه می کند و موهای خوش حالتش آزاد و رها روی پیشانی افتاده و تاب می خورد...
وای چوب ! چه عطری بود ! تمام آن دکان کوچک نجاری برای من چه قصری بود!!

متن بالا 👆 برشی بود از کتاب رُمان عاشقانه( بامداد خُمار )
داستان عشق دختری به نام محبوبه از خانواده اعیان و اشراف به جوانی نجار از طبقه پایین جامعه در دوره تهران قدیم را روایت می‌کند
اگه دوست داشتید عضو بشید کانالم بشید و این کتاب صوتی رو گوش کنید یا فایل پی دی افش رو مطالعه کنید 🙏⚘

تصویر
۸ پاسخ

در کانال کتاب صوتی من‌ عضو شوید و این کتاب و کتاب های صوتی دیگر رو گوش کنید

تصویر

کتاب بامداد خمار سال ۷۴ منتشر شد و یکی از پرفروش ترین رمان های معاصر ایران است این رمان بیش از پنجاه بار تجدید چاپ شده و به زبان های ایتالیایی یونانی و آلمانی بازگردانده شده است

تصویر

اینم آیدی منه تو ایتا

تصویر

مامانای گل من تو ایتا کانال دارم کتاب های صوتی میزارم 🎧🎧🎧📚📚📚

و همچنین فایل های پی دی اف کتاب و رمان های قشنگ و آموزنده و عاشقانه 💞💞

تصویر

اینم فایل پی دی اف کتاب رُمان بامداد خُمار
اگه دوست داشتید مطالعه کنید 📚

تصویر

اگه دوست داشتید عضو کانالم بشید و این کتاب صوتی بامداد خُمار رو گوش کنید 🎧🎧🎧📚📚📚

تصویر

من این کتاب و فک کنم وقتی ۱۵ سالم بود خوندم دوم یا سوم راهنمایی بودم ..الانم مشتاقم فیلمش کامل بیاد همشو یه جا ببینم ..کتاب شب سراب هم هست ک از زبان رحیم نوشتن اونم خیلی قشنگ بود ..

عزیزم من فایل پی دی اف رملن و تو کانال پیدا نکردم .خواهشا سنجاق کن .

سوال های مرتبط

مامان ❤جوجه کوچولو❤ مامان ❤جوجه کوچولو❤ ۵ سالگی
فرزندپروری ریفلاکس تب سرماخوردگی
نوستالژی
عکس اسباب بازیهای کودکیتون رو اگر دارید بذارید ، خودم عاشق این دوتا هستم . هر موقع نگاه میکنم یاد کودکیم میافتم و احساسی که اون موقع داشتم🥺 خیلی با برادرم که تقریبا یکسال خودم کوچیکتره خوب بودم و وابستگی به هم داشتیم یعنی شیر به شیر بودیم ، برخلاف بچه های الان جونم به جونش بند بود اونم همینطور 🥲 خواهرم پنج سال از من کوچیکتره و من و برادرم خیلی مراقبش بودیم . تو خاله بازیای کودکانمون برادرم وقتی میرفتیم خونش خسابی ازمون پذیرایی می کرد . اون موقع بیسکوییت کرم دار نبود اما برادر من دو تا بیسکوییت ترد رو بر میداشت وسطش الو میذاشت ما میرفتیم خونش پذیرایی می کرد🥺 خدا میدونه چقدر دلتنگ غون روزا میشم که چقدر زندگی خوب و شیرین بود 🥲
بابام عر موقع نی خواست صبح بره سر کار زیر بالشت هر کدوممون به تناسب سنمون پول میذاشت هیچ کدوم گله نمی کردیم 🥺
دانشگاه تهران درس نخوندم اما با برادرم دانشگاه تهران دو سال شایدم بیشتر مهد کودک رفتیم خیلی دوران خوبی بود ،میان وعدمون بیسکوییت پتی بور با شیر بود . ظهرا باید حتما می خوابیدیم . نقاشی داشتیم و بازی با دوستامون ،تو محیط خیاط دانشگاه زیر کاجای خوشگل حیاط قایم موشک بازی می کردیم . یادم نمیره چقدر همه چی عالی بود . یادم نمیره ابله مرغون گرفتم بابام رو گردنش منو تا سر تهرانسر برد تا به درمانگاه ببره برگشتنی برام ی جوراب بلند سفید با ملی ستاره بنفش کم رنگ خرید 🥲 یادم ننیره به دیوار تکیه داده بودم و بقیه سر سفره بودن و غذای منو با سینی اوردن من خوردم ‌، پنج سالم بود . یادم نمیره جونم به جون خواهر و برادرم بند بود و خیلی چیزا که یادم نمیره و یادش میافتم دلتنگشون میشم🥲🥺
فرزندپروری ریفلاکس تب سرماخوردگی