۱۷ پاسخ

مثل اینکه تنها نیستم ما یدونه بچه نداریم در اصل شوهرمون اولین بچس

مردا کلا شعور ندارن انگاری اگه یکم کمک کنن میمیرن

شوهر منم زورش میاد
کمک نمیکنه بزرگ کردن بچه ها تا اینجا خیلی سخت بود

تو زمانی که همچی خوبه با هم درموردش حرف بزنید
و بگو شما هم وظیفه داری پیش بچه باشی و مراقبت کنی
با آرامش و با زبون خود شوهرت
بگو میدونم خسته میشی اما اگر وقتی گریه میکنه تو بغلت نگه داری منم با آرامش زودی کارم را میکنم میام





واینکه حتماحتما برید مشاوره حتی اگر شده فقط خودت برو

توام نشورررر دست نزننننن اومد زر هم زد بگو بچرو نگه دار تا بشورم ...وقتی شعوررر ندارن باید اینجوری رفتار کرد مگه ادم چندتا دست داره ادم اهنی ک نیستیم ...من بارهاااا شده اومده خونه ترکیده ظرفشوی هم پررر ظرف وجود داره حرف بزنه ..هه تا بکوبم دهنش ..انگار ما تنهایی خاستیم بچه دارشیم

چی بگم
غصه نخور نود درصد مردا همینن

عزیزم شوهر همون بچه گندست چه انتظاری داری ازش طفلی رو‌

بزار هرکار خواستن بکنن غذا درست نکنین تا بفهمند . ما خانم هستیم ناز عشوه داریم باید کمک کنن یعنی چی بشینن فقط بخورن . شوهرا بچه دوم ما هستن . ما هنوز بچه نداریم . هم جا بچه ام استفتاء میکنه هم شوهر. 😂😂😂

دقیقا مشکل من🥲🤦🏻‍♀️
بهش میگم تو بیشتر رو اعصابمی 😐
اخرم باید گوشیشو بکوبم ب دیوار تادلم خنک شده🫠😂

بیشعورن کلا یوقتایی همه جاییه خواهر

کارای خونه رو نکن خودتو اذیت نکن

اصلا انگار به گوشی حساسن انقد معتاد گوشیا شدن نمیشه گفت گوشیتو بذار که آقایون عصبانی میشن😏رو گوشیشون غیرت دارن خدا نکنه بگی گوشیتو بذار بدتر لج میکنن من که دیگه ول کردم هردفعه گفتم گوشیتو بذار و انقد سرت توش نباشه دعوامون شده😐

وااا توام هیچ کاری نمیکردی یعنی چی کی بچه رو گذاشت ‌رفت 😕

این شوهرا خوب پس کیان

ای داد بیداد....

اگر راهی واسه این مشکلت پیدا کردی به منم بگو منم واقعا شوهرم درکی نداره 😢💔

عزیزززمممم چقدر سختههه واقعا

سوال های مرتبط

مامان امیرطاها مامان امیرطاها ۱۱ ماهگی
امشب مهمون دارم از صبح مشغول کارام بودم
پسرک بزرگم امروز یکم آبریزش بینی داشت و مهد نرفت
یعنی نگم که چه اوضاعی داشتم با دوتا بچه 🤦🏼‍♀️
اول صبح که پستونک طاها رو پرت کرد توی صورتش
یه فصل بچه گریه کرد و دور چشماش قرمز شد
ظهر موقع خواب پیشبندش رو اومد کنارش تکون بده یهو خورد توی چشم طاها و چشمش قرمز شد و باز کلی گریه و ....

الان داشتم برنجم رو درست میکردم
دیدم نشسته کنار کریر طاها و باهاش حرف میزنه
یه لبخند زدم و رد شدم.
۵ دقیقه بعد صدای جیغ و گریه های طاها رو شنیدم
برگشتم دیدم از توی کریر پرت شده بیرون روی زمین 😭
صدبار بهش گفتم نرو روی کریر وایسا بچه میفته بیرون
ظاهرا همین کارو کرده و طفلک بچه م از توی کریر پرت شده بیرون 😭
سرش یه دایره بزرگ سیاه شده
اینقدر گریه کرد دلم براش ریش شد 😭
یعنی هرکاری باهاش بکنه من اوکی ام ولی ضربه به سر خیلی خطرناکه
الان آرومه دیگه داره پستونکش رو میخوره و باز نیشش رو به داداشش باز میکنه 🙄
واقعن نمیدونم در این شرایط با پسر بزرگم چه برخوردی باید داشته باشم
خودش تا گریه طاها رو درمیاره میترسه و فرار میکنه میره توی اتاق قایم میشه ولی بعدش من هیچ واکنشی هم نشون ندم و تذکر ندم بهش فکر میکنه اوکی این قضیه !!!

خیلی خسته م ..
کاش زود تموم شه امروز ..
از بس فشار روحی و جسمی روم‌ بوده .. 😔