۵ پاسخ

کاش اینم شیفت بود

ایکاش این خیر ندیده منم نباش نمون نبینمش

منم شوهرم مغازه داره هیچ وقت خدا خونه نیس تنهاییم

عین من منم تنهام عزیزم

چه خوشگلههههه کیکه

سوال های مرتبط

مامان آیهان وآیلین مامان آیهان وآیلین ۵ سالگی
سلام دوستان بالاخره یکم وقت کردم بیام اینجا از زایمانم براتون بگم

توی ۳۸ هفته ، دو روز قبل زایمانم رفتم برا معاینه لگن که اونم ماما گفت دهانه رحمت کاملا بسته هس برام قرص گل مغربی گذاشتن گفتن دو روز دیگه باز بیا برا معاینه منم خیلی نگران بودم آخه از هفته ۲۲ به خاطر کوتاهی طول سرویکسم شیاف استفاده میکردم و استراحت نسبی بودم نگران بودم که زایمانم خیلی سخت میشه از هفته ۳۶ هم ورزش میکردم ، با خودم گفتم برم پیاده روی شاید دهانه رحمم باز بشه روز اول با پسرم رفتم یکم پسرم اذیت شد روز دوم تنها رفتم بعد موقع برگشت یه سگ ولگرد بهم حمله کرد و افتاد دنبالم خیلی ترسیدم بعدش دیگه انگار فلج شده بودم یه جورایی لگنم قفل شده بود اصلا یک سانت هم نمیتونستم تکون بخورم یا پامو تکون بدم کل شب بیدار بودم نمیتونستم بخابم بعد ساعت ۳ و نیم شب اینا بود دیدم یه درد پریودی شکممو میگیره و ول می‌کنه منظم هم بود ساعت ۴ گوشی شوهرم زنگ خورد میخواست بره سر کار گفتم حالم خوب نیس یکم بمون همون موقع کیسه آبم پاره شد منم خیلی وحشت زده شده بود یه فامیل دور داریم اینجا بنده خدا توی بارداریم کمک حالم بود رفت اونو با موتور بیاره پیش پسرم منم آماده شدم
مامان یکی یدونم مامان یکی یدونم ۴ سالگی
سلام خانوما نشستم گریه میکنم لطفا زودتر راهنمایی کنید


امروز مهد. دخترم جشن داشتن بعد من دیشب دخترمو بردم وسایلشو به مادرشوهرم نشون بده
هی گریه کرد من چرا نمونم دوست دارم شب بخوابم
چقدر بهش گفتم که بیا بریم جشن داری گوش نکرد
مادرشوهرمم دوبار درست و حسابی نگفت نمیتونم نگه دارمت
تقریباً تا یک تصفع شب من موندم تا راضی شد بیاد خونه
همین ک رسید تو آسانسور باز گریع کرد چرا اومدم خونه
منم بردمش جلو در مادرشوهرم گذاشتمش با شوهرم برگشتیم


کلاسشون ساعت دوعه امروز مادرشوهرم ساعت یک اوردش

همین کع اومد خونه باز گفت من چرا اومدم

منم گفتم اسمتو از جشن خط زدم به معلمتون گفتم نیستی
برو با مامان بزرگت
مادرشوهرم گفت چرا خط زدی چرا دیشب اوردینش بالا گفتم چون دوست نداشت بمونه خونه
منم دارم میرم بیرون کار دارم ببرش با خودت
دخترم گفت الان جشن چیزی بهم نمیدن گفتم نه برو با مامان بزرگت استقبال کرد و رفت


از یک تا الان دارم گریه میکنم چون اولین سال جشن دخترم بود ذوقشو داشتم کلی وسیله اماده کردع بودم
از ی طرفم میگم اگه دوست داشته باشه جشنشو بره چی

خیلی از شوهرم و مادرشوهرم عصبانی شدم من گفتم دخترم جشن داره باید آماده ش کنم نمیتونه بمونه
ولی یبار حتی شوهرمم نگفت بیا خونه

هم عذاب وجدان گرفتم براش
هم ذوقمو کور کردن

چکار کنم بنظرتون


دلمم نمیخواد زنگ بزنم به مادرشوهرم که با دخترم حرف بزنم