۲ پاسخ

خیلی سخته تو ی ساختمون باشین منم همین طورم خیلی اذیت میشم پیر شدم تو همه چی زندگیم دخالت میکنن خسته ترینم ب خدا

ی چیزی فقط پیش مادر شوهرت بگین
بزارید اون به همه بگه ی چیزی مثل تبریک خرید چیزی یا بارداری ک بقیه بهتون تبریک بگن یا ازتون سوال کنن
قبلش به شوهرت بگو فقط اینو به مامان بگیم اگه گفت میفهمیم حرف این بچه درسته اینجوری خیلی راحت شوهرت می‌فهمه پیش مادرش نباید هیچ حرفی یا حرکتی کنه

سوال های مرتبط

مامان 👶💙علیرضا 💙👶 مامان 👶💙علیرضا 💙👶 ۱۵ ماهگی
مامانا سلام

ما قراره یکشنبه از مشهد راه بیفتیم بریم شمال اونم نوشهر
تا اونجا هم ده دوازده ساعت راهه به نظرم
با ماشین خودمون میخایم بریم که مامان و بابای شوهرم باهامونن
از طرفی یه دختر پنج ساله و خودمم هستیم تو ماشین
پراید هست ماشین

یه نوزاد نه ماهه دارم
__________________________
به شوهرم میگم من نمیتونم علیرضا رو ده دوازده ساعت تو ماشین یکسره نگه دارم
روماتیسم دارم مچ دستام خیلی درد می‌کنه و کمرمم اذیت می‌کنه
نمیتونم یکسره بچه بغلم باشه اونم نه ، دوازده ساعت
باید کریر بردارم
و الا اینجوری دستام می‌شکنه و کمرم از پا در میاد
کسی هم نمیتونه بغلش کنه
نه تو ، نه مامانت

من بدبخت چجوری دوازده ساعت اینو بخام بغل کنم
بالاخره خسته میشم ، میخام بخابم
چکار کنم
اینجوری خیلی از اذیتم
_____________________________

میگه کریر تو ماشین بزاریم که نمی‌توانیم همه بریم
باید بغلنمونجور بغلت باشه

آخه من چکار به نظر شما ؟؟
اینجوری اصلا بهم خوش نمی‌گذره

شما باشین چکار میکنین

ممنون میشم راهنماییم کنین
مامان فینقِلی مامان فینقِلی ۱۰ ماهگی
دخترکِ من...
تو نمی‌دونی اولین بار که گفتی «ماما»، با اون صدای نازک و شیرین، چطور اشک از چشم‌هام سرازیر شد.
انگار تمام شب‌ بیداری‌هام، تمام گریه‌های یواشکی کنار تخت کوچولوت، تمام درد زانو‌هام از نشستن‌های طولانی، و تمام خستگی‌های بی‌پایانم، با همون یک کلمه، معنا پیدا کرد.
هشت ماهه شدی عزیزم...
اما من کنار تو، هزار بار بزرگ و هزار بار خُرد شدم.
از روزهایی که با قطره‌ی امپرازول و دل‌دردهای بی‌وقفه‌ات می‌جنگیدیم،
تا شب‌هایی که فقط روی پا‌هام آروم می‌گرفتی و من با چشم‌های خسته بیدار می‌موندم، همه‌ش شد قصه‌ی مادر شدنم.
دخترم، تو معجزه‌ی کوچولوی منی.
تو همون "چرا"ی تمام صبرهای منی.
وقتی صدای گریه‌ت میاد، دلم می‌لرزه، ولی همون گریه‌ت یعنی "من هستم"، یعنی "با من بمون".
و وقتی می‌گی "ماما"...
دنیا برای چند لحظه، قشنگ‌ترین جای ممکن می‌شه.
من خیلی وقت‌ها حس کردم تنهام.
بین کارتن‌های اسباب‌کشی، بین غربت، بین بی‌خوابی و بی‌تابی.
اما تو نگاهم کردی...
و انگار خدا بود که بهم زُل زده بود و می‌گفت "ادامه بده، من کنارتم" .
تو فقط یه نوزاد هشت‌ماهه نیستی، قشنگِ من...
تو دلیل ادامه دادن منی.
دلیل خندیدن زنی که با هر لبخند تو دوباره زنده می‌شه.
تو آرامشِ خسته‌ترین زن دنیایی،
و من خوشبختم که تو رو دارم،
که صدای “ماما”ی تو، صدای امیدِ منه. 🤍