۴ پاسخ

ماهم رفتیم خونه پدر شوهر.
ولی کمکی زیاد داشتم بچمه بگیره.
قبل شامم همکاری کرد خوابید بعدشم که بیدار شد بازی کردن خداروشکر اذیتم نکرد اونجا
ولی برگشتیم خونه خودمون از دماغم دراوردش تا خود صبح نق زد و گریه کرد

برای من خوب بود تقریبا زیاد گریه نکرد

من تو بیمارستان با پسرم گذشت . یبدای تلخی بود تب ۴۰ د جه بسری شد . الهی هیچ وقت بچه ها مریض نشن

والا مام دیشب دعوت بودیم ولی خیلی خسته شدم بچه ام همش گریه کرد و من تو اتاق خواب تنها در حال شیر دادنو خوابوندنش طوری که همه خوردنی هام سرد شد و از دهن افتاد ولی خوب اینکه دور هم بودیم خوب بود خوش گذشت

سوال های مرتبط

مامان یاشار مامان یاشار ۱۲ ماهگی
ی چیزی یگممممم من الان یادم افتاد تجربه زایمانمو ننوشتم😐😂😂
بیایید بنویسم براتون
شنبه ها شوهرم تعطیله شنبه بود یک دی ماه با شوهرم رفتیم بیرون ب مناسبت روز مادر رفتیم خونه مامانجونم خاله و دایی ها جمع بودیم همه شام اونجا بودیم مادرجونم گوشت قرمز پخته بود ب من ابشو داد گفت بخور گرمه دردات شروع میشه
38 هفته و 6 روزبودم و اصلا درد هم نداشتم تازه شیاف گل مغربی گرفته بودم همون شب تاپیک گزاشتم چجوری استفاده کنم ک اسلا ب استفادش نرسیدم😂
ساعت دوازده ظب رفتم تو اتاق لباس بپوشم ک بریم خونه یهو زیر دلم تیر کشید مادرجونم متوجه شد گفت چیظد گفتم هیچی نبود ی ریزه تیر کشید
بعد ک رفتم خونه کمر درد شدید داشتم نسبت ب بقیه دردام شدید تر بود تا ساعت سه بیدار بودیم ساعت سه خابیدم چهار و نیم با حس مدفوع از خواب بیدار شدم انقباضام شروع شده بود پنج دقیقه ای میرفتم دستشویی وقتی دیدم همش میرم دستشویی توالت فرنگیمم برداشتم😑😑گفتم همزمان با دستشویی اسکاتم نیزنم ورزش میکنم اما شما نکنین من بچمم ریز بود شانس اوردم تو دستشویی زایمان نکردم😂😂
بعد تا پنج و نیم تحمل کردم اما دردام داشت شدیدار میشد
پنج و نیم همسرم و بیدار کردم شوکههه شده بود گفت چیکار کنم بچه داره میاد از اینور میدویید اونور گفت برم طبقه پایین بیدارشون کنم گفتم نه حالا زوده بمون(مادرجونم گفته بود درداتو تو خونه بکش منم حرفش تو گوشم مونده بود تا لحظه اخر تو خونه بودم عسل نازنازو دختر شجاع قصه ظده بود اونشب😌😂
ادامه تاپیک بعد