امشب بدترین تصمیم زندگیمو گرفتم. اونم رفتن و ختم دادن ب این زندگی لعنتیه.
میدونم گناهه میدونم سخته، ولی سختتراز اینی نیست ک دارم میکشم.
امشب شوهرم بخاطر اینکه بعد نه ماه رفتم خونه پدرم، تنبیهم کرد و گفت تا اخر عمر فقط همخونه میمونیم. خسته شدم دیگه نمیکشم.
کارم شده عصبانیت و داد و فریاد رو بچهام

مردا عصبانی میشین ی چیزی میگن بعدش یادشون میره... برو راحت بخواب بفکر بچه خودتون باشید تا چند روز صبر کنید ان شاءالله مشکلتون حل میشه.. الان شما عصبانی هستید توی شرایط اصلا تصمیم گرفتن اشتباه هست. بفکر بچه تون باش انقدر زود تصمیم نگیر

لطفاااااااا چرت و پرت نگوووو ب بچت فکر کن.اونم عصبانی بود ی چی گفت.
بچه نشو صبح بیدار میشی میگی وا این همون منم ک دیشب داشت اون حرفارو میزد؟

آدم وقتی عصبانی میشه خیلی حرفا میزنه .فردا بیدار شدی ب روش نیار.ولی تو رو خدا با بچه هات بد نباش اونا چ گناهی دارن

نشون بده برات مهم میس جلوش اصلااا با بچه هات بد رفتاری نکن اتفاقا باهاشون بازی کن و خوش اخلاق باش ببینه شادی حالت خوبه پشیمون مبشه

بهتر بگو هم خونه شیم بعد تو خوشکل کن ب خودت برس بهش اهمیت نده بیین عین چی میاد سمتت

منم امشب به تهش‌ رسیدم ‌و هر موقع فکر خو د ک شی میاد تو ذهنم میگم دل مادرم و امنیت بچم چی

منم میخواستم بمیرم خیلی فشار رومه کلی قسط وبرهی نزدیک بود بازداشت بشم بخاطر دیرکرد اقساط،ولی چشم معصوم بچه هام نگاه کردم گفتم کی مهربونتر از من برای اینا میشه،هرکی بیاد صد برابر تو داد میزنه کته میزنه میشن خوار وذلیل زیر دست همه

همین الان زنگ بزن اورژانس اجتماعی

نکن خواهر من راهش نیست ،تو بری نامادری میاد بچه هات گنلع دارن

شوهرت مریضه