مامان حبه مامان حبه هفته هفدهم بارداری
مامان فندق مامان فندق ۳ سالگی
پارت ۱۳
از طرف ما کسی رو دعوت نکردیم اما خانواده مهدی خیلی از فامیلارو دعوت کرده بودن که اومدن و کلی رقصیدن و کادو دادن از خاله و عمو عمه و دایی برادرا و خواهرای مهدی همه طلابهم کادو دادن پدر مادرش هم ی نیم ست خوشگل برام خریده بودن مهدی هم ی تک پوش اونشب کلی طلا بهم آویزون کردن اما من دوست نداشتم اذیت میشدم آخرشب ازشون تشکر کردم که برم خونمون مهدی همراهم اومد تا درخونه و ی گوشی بهم داد و گفت اینم همراهت باشه سیم کارت هم داره گفتم نیازی نیست دارم تعجب کرد گفت نیاز نیست تازه فهمیدم چی گفتم خندیدم گفتم شوخی کردم تشکر کردم بعدش رفتم خونه اینقدر خسته بودم اما اول از همه طلاهارو درآوردم بعدش هم سریع ی دوش گرفتم و سرم تارسید ب متکاخوابم برد اونروزا پشت سرهم میگذشت و مامان مشغول جهاز خریدن بود از وقتی عقد کرده بودم دوست نداشتم پام از خونه بیرون بزارم
چند باری هم ب ساراپیام دادم و تماس گرفتم اونم گله میکرد که بی معرفت شدم و میخاد که برم ببینمش ی روز همراه مامان رفتیم خونه مامان سارا
مامان ماهان مامان ماهان ۲ سالگی