پارت ۱۳
از طرف ما کسی رو دعوت نکردیم اما خانواده مهدی خیلی از فامیلارو دعوت کرده بودن که اومدن و کلی رقصیدن و کادو دادن از خاله و عمو عمه و دایی برادرا و خواهرای مهدی همه طلابهم کادو دادن پدر مادرش هم ی نیم ست خوشگل برام خریده بودن مهدی هم ی تک پوش اونشب کلی طلا بهم آویزون کردن اما من دوست نداشتم اذیت میشدم آخرشب ازشون تشکر کردم که برم خونمون مهدی همراهم اومد تا درخونه و ی گوشی بهم داد و گفت اینم همراهت باشه سیم کارت هم داره گفتم نیازی نیست دارم تعجب کرد گفت نیاز نیست تازه فهمیدم چی گفتم خندیدم گفتم شوخی کردم تشکر کردم بعدش رفتم خونه اینقدر خسته بودم اما اول از همه طلاهارو درآوردم بعدش هم سریع ی دوش گرفتم و سرم تارسید ب متکاخوابم برد اونروزا پشت سرهم میگذشت و مامان مشغول جهاز خریدن بود از وقتی عقد کرده بودم دوست نداشتم پام از خونه بیرون بزارم
چند باری هم ب ساراپیام دادم و تماس گرفتم اونم گله میکرد که بی معرفت شدم و میخاد که برم ببینمش ی روز همراه مامان رفتیم خونه مامان سارا

۱ پاسخ

ادامه
چقدر خوشحال شدیم از دیدن همدیگه و کلی حرف داشتیم اون از زندگی مشترکش و خانواده شوهرش میگفت و منم از عقد و جشن اتفاقاتی که برام افتاده بود حس عجیبی داشتم یاد اون لحظه افتادم که همین جا یک روز اشکان ب غل کردم فکر میکردم تاآخرعمر باهم می مونیم اما سرنوشت جور دیگه رقم زد برای ما سارا عکسای عروسی و فیلمش آورده بود باهم دیدیم چقدر خوش گذشت اونشب نزیک عصر بود که مامان گفت بریم دیره واز سارا خواستم ی روز حتما بامامانش بیادخونمون
توکوچه بودیم که دیدم اشکان سوار ی ماشین شده و خیره ب من نگاه میکنه برگشتم سمت سارا گفت ببخش بخدا دوست داشت ببینت مجبور شدم بگم اینجایی حرفی نزدم و خدافظی کردیم اومدیم خونه

سوال های مرتبط

مامان رادین مامان رادین ۳ سالگی
دیگه خستم نمیدونم باید چیکار کنم . واقعا در برابر لجبازیای پسرم خیلی کم میارم .مقاومتش توی لجبازی بسیار زیاده .ساعت ۱ کلاس داشته امروز پدرش مارو رسوند اونجا که بره سرکار ولی گفت باید بابا هم با مابیاد کلاس. دیگه هرراه و روشی رو من و مربی کلاسش انجام دادیم نرفت که نرفت .اسنپ گرفتم بزور و بلا هم که شده سوارش کردم اومدیم خونه.تا نیم ساعت تو پارکینگ فقط گریه کرده که باید بریم بیرون چرا اومدیم خونه .اما گفتم چون کلاس نرفتی بیرون نمیبرمت .بعد از کلی مقاومت هم هرجور شده بعد نیم ساعت اومدیم خونه .که طبقه پایین ما بابامینا میشینن . جلو در خونشون گریه و زاری کرده که باید بریم بیرون .مامان منم که همش منو سرزنش میکنه .حتی جلو روی بچم اینکارو میکنه که اونم فکر کنه واقعا من مقصرم .وبی من اومدم خونه خودمون پسرم رفت اونجا . اینقدر خودمو کنترل کردم که بخاطر این رفتارش دعواش نکنم به قفسه سینم فشار اومده نمیدونم معدمه یا قلبم . آخه پسرم از ساعت ۱ تا ساعت ۲ همه این برنامه هارو داشت با گریه شدید و مداوم
مامان رادمهرورادوین مامان رادمهرورادوین ۳ سالگی
سلام خانوما یه سوال دارم اگه یکی پیش بچه شما گاهی وقتا حرفای بد بزنه شما چیکارمیکنید؟همسرتون چیکارمیکنه؟
من یه دونه برادردارم قبلا هم اینجا گفتم که اخیرا خیلی بداخلاق شده وداره همه رو اذیت میکنه، بچه ی منو خیلی دوست داره اگه یهو بچهه م جلوش زمین بخوره با من دعوا میگیره که حواست کجاست وقتی میرم خونه مادرم ،اگه گوشی دست بگیرم یا گرم حرف بشم بپه شروع کنه به بازی های خطرناک،مثه از مبل بالا رفتن ، داداشم به من تذکر میده که حواست به بچه باشه درشرایطی که خودشم حواسش هست یعنی تا وقتی توی اتاق خودش نباشه حواسش به بچه ی منه، بچه هم اگه بره اتاقش دست از کارمیکشه باهاش بازی میکنه براش شعرمیخونه، ولی از قدیم یه مشکلی بوده اونم اینه که بچه رو زیادمیبوسه اوایل خیلی سروصورتشو بوس میکرد پوست بچه قرمز میشد چندین باربهش گفتم ریش تو بچه رو اذیت میکنه ماهم دست وپاش رو میبوسیم، چندباربا من بداخلاقی کرد که توبه بچه یاد دادی بگه دایی منوآخ میکنه چون بچه رو فشار هم میده،ولی من یادش ندادم بچه خودش اینجوری میگه یا قبلا که حرف نمیزد از دستش فرارمیکرد، دیشب مادرموداداشمو یه دختردایی م که چندوقته خونه م نیومده حدودیه ساعت اومدن خونه ی ما، موقع اومدنشون برق رفت، وپسرمن با پدرش پایین بود چهارطبقه رو بدون آسانسور اومدن توی تاریکی بالا، کل مسیربردارم سعی کرده بود دست بچه رو بگیره که نیفته بچه هم طبق معمول دستشو نداده بود رسیدن پاگردآخری دیدم داداشم دیگه کلافه ست بهش میگه به خدا می افتی خیلی تاریکه بیا دست منوبگیر