۶ پاسخ

..........
روزا مث برق و باد میگذشتن ....
_محسن ؟؟
_هوم ؟؟
_محسن ؟
_هان بگو ؟
_محسن ؟؟
_بله ؟؟؟
_بگو جونم .. محسن ؟؟
_هوم ؟؟.
_فردا جشن فارق التحصیلیه ... میای ؟؟
_تو انگار دیوونه شدی رسما
_چرا ؟.
_من هزار کار دارم هزار قول دادم مردم پروژه هام هنوز تموم نشدن ... کلی کار سرم ریخته اس میگی بیا جشن ؟؟
_خب خوشحال میشدم توام باشی
_خوشحال نشو ... .
و چشمشو دوخت به صفحه ی گوشیش .. همزمان پوسته تخمه رو شوت کرد تو بشقاب ‌‌‌..
چقدر دلم میخواست فردا محسنم بیادش ... بلاخره بعد ۴ سال درسم تموم شده بود کلی ذوق داشتم ..

این محسن رو باید رسماً به فنا داد😂

خاک برسر محسن یه جایی سرش گرمه

❤️❤️❤️❤️❤️❤️

از محسن یه بوی بعدی میاد معلوم میشه گند میزنع

❤❤❤❤❤❤

سوال های مرتبط

مامان حسام مامان حسام ۴ سالگی
پارت ۷۵
سریع لباساشو عوض کردم و چندتا لکه ی چادرم رو با دستمال مرطوب پاک کردم ...
سریع برگشتم پایین ...
محسن رو مبل نشسته بود و سرش تو گوشیش بود از طرفی پشتش سمت من بود ... همینکه بالاسرش قرار گرفتم صفحه ی گوشی رو خاموش کرد ...
واضح بود که داره چت میکنه ...
لبخند مصنوعی زدم _پاشو بریم عزیزم
_دوساعته منو اینجا معطل کردی ...
اگه آدم قبل بودم هیچ حرفی نمیزدم .. میگفتم نمیفهمه یا بعدا متوجه اشتباهش میشه اما خیلی فرق کرده بودم
_سامیار بچه توام هست .. تو میبردی لباسشو عوض میکردی که معطل نشیم ...
همزمان بچه رو دادم بغلش و راه افتادم ...
همینکه از ورودی باب الجواد وارد حرم شدم نسیم خنکی به صورتم زد ..
نفس عمیقی از سر آرامش کشیدم ...‌
دستمو رو سینه ام گذاشتم و سلام دادم ...
نگاهی به سامیار انداختم که به تقلید از من و باباش دستشو رو سینه اش گذاشته بود ...
فداش بشم الهی ... اشاره کردم به محسن نگا پسرمون رو ... اونم لبخندی زد ... و سامیار رو محکم به خودش فشار داد ...
محسن _بچه رو بگیر میخوام برم زیارت
_به من چه ؟بچه خودته ...
_بگیر اینو مردونه شلوغه نمیتونم ببرمش ..
_زنونه ام شلوغه .. مردا رو هم راه نمیدن ...
اشاره کردم به سامیار و به سرعت ازشون فاصله گرفتم
محسن _خیلی احمقی...
صداشو از دور شنیدم بااینکه یواش گفت ... احمقم باشم بچه رو باید نگهداری.... انگار خیلی بهش خوش گذشته دیگه نمیخواد بچه رو بگیره ...
واه واه
مامان روفیا مامان روفیا ۳ سالگی
سلام عزیزان من تجربه از پوشک گرفتن دخترم رو خلاصه نوشتم ،امیدوارم کسی که نیاز داره استفاده کنه و کمکی براش باشه
اینقدر ناراحت میشم پیامهایی رو میخونم که موفق نشدن و هم خودشون و هم بچه داره اذیت میشه😔

بزار تجربیات خودمو بگم و دوره ای که شرکت کردم
اول از همه شرایط مادر باید اوکی باشه و بعد شرایط بچه
اینکه از دو سالگی شروع کردم کم کم با قصه و کتاب آموزش دادم و هر موقع که مثلا حمام می‌رفتیم به دلخواه خودش میگفتم جیش کن و این ماه های آخر هم دیگه توی روز یکی دوبار تا جایی که خودش همکاری میکرد پوشکشو باز میکردم و میبردمش دستشویی بعضی وقتها هم نمیومد،که یکی دوبارم پی پی کرد ولی ترس داشت، حالا پی پی رو براش اسم اعضای خانواده و شکل هایی که دوست داشت میزاشتیم و بای بای و اینا،با خمیر بازی پی پی درست کردم و از باسن عروسکش مثلا میومد توی توالت فرنگیش و رنگ بنفش خیلی دوست داشت یک شرت بنفش گرفتم براش و خلاصه به مرور تا نزدیک سه سالگی گرفتمش از پوشک به دلخواه خودش چون منزلمون رو جابجا کردیم نمیشد زودتر بگیرم باید به خونه جدید عادت میکرد