مامان مهیار مامان مهیار ۴ ماهگی
زایمان طبیعی - پارت 9


بعد اینکه اینا رو برای من وصل کردن، همه رفتن و گفتن عرموقع درد داشتی، نفس عمیق بکش (یه تکنیک خاص داره)
مامانم رو هم فرستادن تا برام خوراکی بیاره.
من واقعا سردم بود، یکی از پرستار ها رو صدا زدم، بهش گفتم سردمه. گفت زنگ زدیم تعمیرکار بیاد پنجره رو درست کنه. و به پنجره آیی که باز بد اشاره کرد. فهمیدم واقعا هوا سرد بوده و من مشکل نداشتم.😢
ازش خواستم یه پتو روم بندازه. چون هم سردم بود و هم یه مرد قرار بود بیاد، منم همینطور لخت، لنگا هوا 🫠
پتو انداخت روم و رفت. درد من و می‌گرفت و ول میکرد.. وقتی می‌گرفت من فقط چنگ میزدم به دسته های تخت و آبروداری میکردم جیغ نزنم...
مرده اومد و پنجره رو درست کرد و رفت و بنده خدا اصلا نگاه ننداخت ببینه کسی تو این اتاق هست یا نه 🥲
کم کم باقی اومدن. ماما همراهم، مامانم، مادر شوهرم، پرستارا.. دورم پر آدم شد. ( در حالت عادی اجازه نمیدن کسی همراهت بیاد، اما چون من تنها زائو بودم و کس دیگه نبودم، و اینکه ماما همراهم، خودش از پرسنل همونجا بود، پارتی بازی کردیم و اومدن )
دکترا و پرستارا من و بچت و وضعیتم رو چک میکردن، مامانم و مادرشوهرم مدام خوراکی میچپوندن دهن من 😂 خرما، کاچی، حلوا، کاچی شیر، برشتوک، آب، آب میوه...
یکم که گذشت، دیگه مامانا رو فرستادن بیرون و خودشونم رفتن. یهو من تنها شدم.. دردم میگرفت، از ته دل جیغ میزدم. نه بخاطر اینکه درد داشتم، بخار اینکه یکی بیاد سراغم تنها نباشم 😂
اما اونا انگار براشون عادی بود و هیچکس واکنشی نشون نمیداد، من الکی داشتم خودم و پاره میکردم 😂🫠
یکم بعد، یه پرستار اومد و گاز درد آورد برام، هرموقع درد داشتم سه بار از اون تنفس میکردم و یکم آروم میشدم.
ادامه داره...