مامان ماهلین مامان ماهلین روزهای ابتدایی تولد
مامان پسلی مامان پسلی ۸ ماهگی
مامان آیهان  اِئلمان مامان آیهان اِئلمان ۱۱ ماهگی
سلام‌مامانایی ک بچهاتون قبل از ساعت ۱۲ مبخابند چیکارکردین ب۰هاتون میتونن سرتایمش بخوابه بخدادارم روانی میشم بچه اولم ک اینجوری نبود پرپرش بییت دیقه بعد تکون دادن وخانوشی میخابید

بچه من‌نه غذامبخوره نه.میوه هرچی مبزارم دهنش درعرض نیم ثانبه اصلا مزشو نمیچشه سریع بازبونش هول میده تف میکنه
خداییش دیگ افسرده شدم.
ه چی درست میکنم نمبخوره دستشو میاره توغذا میپاشه روزمین اخرشم‌گریه میکنه ک چرانزاشتم باهاش بازی کنه مثلا یوپ یاخرچیزی رو میخاد بریزه روزمین وهمحارو کثیف کنه دریغ تزیه قاشق
هرمدل غذایی ک قبلن میخورد برنج کته بامرغ
سوپ ابگوشت حلیم هرچی میدادم‌دیگ‌ نمیخوره
هروز یوپ درست میکردم ح اقل ده قاشق مبخورد
الان تنهاچیزی ک‌میخوره شیز وپستونکش
کلا هم اسهال مدعوعش ابکی چون هیچی نمبخوره


این همه مشکل نمیتونم درستش کنم
یکی خوابش ک یه ساعت روزمین داره غلت میزنه موهامومیکشه سه بار خابوندم بانیش خند بیدارمیشه میره تو اشپرخونه میاد میپره روسر پسربزدگم
خداشاده کم اوردم خیلی نظم زمندگیم بهم ریخته خ دمم کلن بهم ریختم ن روزا صبحونه میخورم نه ناهار خمش درحال خابوندنم یا کارخونه یا غذاپختن ک اخرشم نمیخوره
مامان روشا گلی😋 مامان روشا گلی😋 ۷ ماهگی
پارت هجدهم
زندگی همینطوری می‌گذشت بدون هیچ حرفی بدون هیچ حقی بدون خرید تفریح حتی یه خنده کوچیک وقتایی که نبود من با دخترم خوش میگردوندم تا قبل اومدنش سعی میکردم دخترم بخوابونم ‌ خداروشکر هیچ وقت دستش رو دخترم بلند نشد
بعد از سه سال فهمیدم باردارم
این دفعه کلی دکتر خصوصی و آزمایش شو سونوگرافی رفتم .
همه چی خوب بود کلی برام خوراکی می‌خرید دخترمو بیشتر بیرون یمزرد پارک میرفتن . مادرش هرازگاهی بعد چندسال مارو مهمون کرد .
سونوگرافی چهارماهگی
فهمیدم خدا یه پسر بهم داده
برعکس بارداری اولم اصلا ویار نداشتم اصلا نه حالت تهوع و اینا نه چیزی دلم بخواد
بارداری بدون درد و کتکی داشتم
تو بهداشت تازه مشاوره اومده بود
باهاش دوست شدم خیلی پیشش میرفتم خیلی . همه چیزو بهش تعریف کرده بودم خیلی باهم دوست شده بودیم . روش اینکه بچه دار نشمم از اون یاد گرفتم .
خلاصه پسرم تو یه سزارین دو ساعته دنیا اومد
اسم پدر بزرگش . یعنی بابای باباش رو روش گذاشتن . خیلی اسم قشنگ و خوبیه ‌
بیست روزگی پسرم مجبور شدیم ختنه کنیم
جیش کردنش مشکل داشت
بعد از ختنه درست شد
بعد از ختنه پسرم
دعوای پدر و مادرم شروع شد حدودا شش هفت ماه دعوا داشتن
بعد از ۳۸ سال زندگی مشترک طلاق گرفتن
پدرم رفت کردستان زن گرفت
مادرم رفت هشتگرد شوهر کرد
و منی ک از روز اول بدبخت تر شدم
چون همسرم پسر عموم بود
کلا در مورد مادرم به قدری حرف میزد و تو سرم میزد و حاکم میزد که باعث شد سرم لخته خونه بیاره و من بیماری صرع گرفتم ‌