مامان سفیدبرفی مامان سفیدبرفی ۱ سالگی
من مادرشوهرم طبقه بالامونه شاید هفته ای یه بار در حد سر زدن برم چی بشه دو هفته سه هفته یه بار شام برم خونشون کلا دیر ب دیر میرم چون اینقد تو زندگیم درگیرم وقتشو ندارم. بعد امروز سه تا جاری هام اومده بودن یکیش ک قطع رابطه کرده نیومد سه تا خواهر شوهر هم دارم.. من رفتم بالا ب مناسبت روز مادر دیدم خواهرشوهرام زحمت شام رو کشیدن و گفتم بعد این هرکاری لازم باشه من انجام میدم آقا چایی خاستن ریختم شیرینی پخش کردم سفره رو کمک کردم کلی ظرف شستم همونارو جاری بزرگم خشک کرد منم چیدم بعد جاری کوچیکه ام اصلا از جاش بلند نشد نشسته بود پاستور بازی می‌کرد و بچه کوچیک 18 ماهه هم داره اصلا بهش اهمیت نمی‌داد من حواسم بود بیشتر بعد یه دقیقه نشستم خواهرشوهرم برگشت گف بلند شو چایی بریز منم گفتم ب اون یکی بگو بریزه برگشت گف اون داره بازی میکنه بچه خودشو گردن نمیگیره تو بریز منم بلند شدم ریختم بعد خسته کوفته بودم خواهر شوهر وسطیم داشت میرفت خونشون یهو تو گوشم گف برو جاروبرقیتو بیار خونه مامان رو جارو بزن بی زحمت منم گفتم جارو برقی رو میارم ولی من نای جارو زدن ندارم مادر شوهرم خونه اش 100 متره واقعا دیگ خسته بودم از صبح من همش در حال بدو بدو بودم خواهرشوهرم هیچی نگف رف اما اینو میخام بگم همون جاریم میشه آدم خوبه فردا میگن کیمیا آدم بدیه بخاطر همین من فقط تو مراسم ها شام میرم خونه مادرشوهرم روزای دیگ در حد سر زدن میرم
مامان سلین مامان سلین ۱ سالگی
مامان دل،سان مامان دل،سان ۱۶ ماهگی
مامان مهرداد مامان مهرداد ۱۲ ماهگی