مامان پسر شیطون مامان پسر شیطون ۲ سالگی
مامان آقا دانیال مامان آقا دانیال ۱ سالگی
مامان عسل مامان عسل ۱۷ ماهگی
پارت دهم ازدواج سنتی من خلاصه از خواهرم میخواست یواشکی عکس بگیره و من مطمئن شدم بی دلیل نیس این همه شوخی و حرف زدن باهاش روحیم داغون تر شده بود احساس بی ارزش بودن میکردم اعتماد به نفسم صفر شده بود شوهرم فقط با خانوادم قبول میکرد بیرون ببرتم محلم نمی‌داد من براش فقط در حد را... بودم خیلی ناراحت بودم تا اینکه کلی اصرار کردم عروسی بگیره چون مامانم خیلی بهم فشار می آورد میگفت عروسی بگیرین شوهرم گف صبر کن اول میخوام ببرمت خونه مادرم قم خلاصه رفتیم اونجا من و شوهرم با اتوبوس رفتیم ماشین گرفت تا برسیم خونه مادرشوهرم روز مادر هم بود منم دست خالی نرفتم با پول کادو های عقد یه لباس برا مادرشوهرم گرفتم یه لباسم برای مادر خودم کادوی مادرمو زودتر دادم بعدش هم کادوی مادرشوهرم کلی تشکر کرد گفت چقد سلیقه ات خوبه تحویلم گرفتن خلاصه تا اینکه شب موندیم فرداش مامانم ایناهم اومدن قم خاهرشوهرم که با خواهرم دوست شده بود صمیمی شده بودن به شوهرم گفت بریم دنبال خواهرم بیاریمش ماهم رفتیم سر جایی که مامانم گفته بود همینجوری یک ساعت تو آفتاب وایسادیم حالا فکر کنین شوهرم منو هیچ جا نمی‌برد آنوقت به خاطر خواهرم یک ساعت وایساد برسه ببریمش خونه ی مادرشوهرم بعدش اوردیمش سریع بردنش بالا خانواده شوهرم خواهرمو خیلی خیلی تحویل گرفتن شوهرم ولم کرد رفت تو اتاق خوابید من موندم تنها هیچکسی محلم نمی‌داد همه بالا پیش خواهرم بودن روم هم نمیشد منم برم بالا دلم خیلی شکست مادربزرگ شوهرم گفت انشالله یه بچه بیاری شبیه خواهرت بشه یا ازاینجور حرفا که تو انتخاب من نبودی ها رضا انتخاب کرد خیلی ناراحت شدم تا اینکه