مامان نوراخانوم🫀👸🏼 مامان نوراخانوم🫀👸🏼 ۱۳ ماهگی
شد شب سومی ک جداخابیدیم ازهم🙂
ازصب یکم کل کل کردیم هرچی گف جوابشم شنید حتی رفتم پیش مامانش هم گله کردم گفتم همه چیو گقتم تافکر مهریه دادنم رفتع گفتع ۷تابهت بیشترنمیرسه اونم قسط بندی منم بهت نمیدم بچرو میگیرم فلان گف کی میخاد نگه داره بعدم بچه تا۱۲سالگی بامامانشه گفتم من اینارو نمیدونم خلاصه دیونه نیستم باکسی ک ن کاردارع ن اخلاق ن رفتار زندگی کنم توهییت امام خسین بدوبدو کنه توخونه زنشو بزنه.....دیگ تابدظهر حرف نزدیم باهم بدرف بیرون منم بانورا رفتم حموم یکم خونه پدرشوهرم نشستم یعداومدم خونه شام گرم کردم...رفتیم تابیرون خرید کالابرگ اومدیم شام خوردیم رفتم توحیاط ظرف شستم داداشش اومد یکم نشست رف نوراخابید منم مث شبادیگ تشک انداختم بالشتشو گزاشتم نزدیک تشک خودمم درازکشیدم چون گرمه بدون لباس میخابم...اومد رف دوبارع زیر پاهای منو نورا خابید جلو تلویزیون🙂چقددیگ دلم نمیخادش.چقد متنفر بودم ازین جور زندگی هایی ک زنوشوهر ازهم جدابخابن چون میدونستم یعنی میشه ته زندگی ته ته تهش..چرا ترس همون چیزایی ک داری سرت میاد ولی اتفاقای خوب نه🥲