مامان حسین👼🏻 مامان حسین👼🏻 ۳ سالگی
مامان علی اصغر مامان علی اصغر ۵ سالگی
مامان 🐾🐻AmirAli🐾🐻 مامان 🐾🐻AmirAli🐾🐻 ۳ سالگی
مامان محمدطاها مامان محمدطاها ۴ سالگی
ی جمله ایی خیلی بهش اعتقاد دارم


میگه( کار خوبه که خدا درست کنه سلطان محمود خرکیه…)

اینجا توی گهواره بچه ها همون ی نوعیم دقیقا ی هم نوع و هم جنس

دروغ و کلک خیلی زیاد شده تو هم نوع خودمون

چقدر از بچه ها فیک در میومدن تاپیک میزدن و دروغ بقیه براشون گریه میکردن

ی بنده خدایی الکی میگفت خودکشی کرده ی بنده خدایی عکس های فیک میذاشت فقر میفروخت ی بنده خدایی فحش مینوست

ولی بعضی ها هستن مثل بقیه از درد دلشون میگن از کارای روزمره شون میگن مثل من ولی یکم که متفاوت ترن سبک زندگیشون نسبت به بقیه هم درخواست دوستی شون زیاد تر میشه هم مسخره کردنشون

روزایی که با همسر سابقم بودم من بالا ۱۰۰۰تا دوست داشتم از کارام میگفتم

که با دوستام بیرون بودم یا دورهمی هامون یا حالا چیزای دیگه من هست میگرفتم تاپیک میزدن دروغ میگه با این که سبک زندگی من بود
الانم که مجرد شدم بازم ی جور دیگه هیت میگیرم

اینجا بخدا پولی به کسی نمیدن تو چ ۱دوست داشته باشی چ ۱۰۰هزار تا هیچ فرقی نمیکنه برا تو

‌کیا دوست دارن من صفحه مو ببندم با ی صفحه جدید با ی اسم جدید ولی زندگی خودم شروع کنم ؟؟؟؟
مامان 😘😍😘 مامان 😘😍😘 ۶ سالگی
دیشب پدر و مادر شوهرم از شهرستان اومدن شب بود می‌خواستیم بخوابیم که صدامون کردن انگار پدرشوهزم فشارش افتاده سرگیجه گرفته برادر شوهرم اینا بردنش دکتر منم همون لحظه که شنیدم حالش بده رفتم پایین لباس میپوشیدن عیادت کردم سرپا و برگشتم مادرشوهرم تنها بود پسرمو خوابوندم رفتم ۴۰ذیقه با مادرشوعرم نشستم تا ساعت۱و یه ربع اینا نشستم پیشش بعدش واقعا خواب نزاشت بشینم اومدم بالا صب هم رفتم سرپا ننشستم احوال پدرشوهرمو پرسیدم که دکتر چی گفتن و الان بهترین و فلان اومدم دیگه نرفتم از صب بعد ظهر شوهرم اومد گفت تدارک برا شام نبین زیاد من پایین خونه مادرم میخورم داداشام هم هستن گفتم باش دیگه گفتم یه چیز سبک می‌زارم برا خودم و پسرم بعد الان مادرشوعرم زنگ زد که شام بیا اینجا گفتم نه ممنون مزاحم نمیشیم گفت نه بابا جاریت هم میاد گفتم عه اونا هم میان فک کردم فقط پسرا هستن آخه جاریام هر دو شهرستان بودن خونه مادرانشون نمی‌دونستم اومدن فک کردم پسراش هستن شوهره منم دیگه قراره بره اینو هم به مادرشوعرم گفتم گفتم فک کردم فقط پسرا هستن باش ممنون میاییم گفت من دعوت نکردم مریم یعنی جاریمو خودش زنگ زد گفت میام هم برا شام هم عیادت پدرشوهرش میاد
نمی‌دونم چرا حس بد گرفتم از گفتش یعنی باید من بیشتر میرفتم پایین ؟؟؟
هم دیشب رفتم کلی موندم خبر نشده اومدم هم صب رفته ولی ننشستم سرپا احوالپرسی کردم اومدم خونم نمی‌دونم چرا حس کردم تیکه انداخت