مامان سه‌گل‌دخترم🇮🇷 مامان سه‌گل‌دخترم🇮🇷 ۴ سالگی
چشممو باز کردم دیدم برگشتم ولی کجا برگشتم تو خونه ای ک نمیدونم چند نفر اومدنو رفتن آیا شوهرم با کسی بوده وقتی من نبودم هیچ لباسی ندارم انگار از اول من تو این زندگی نبودم جهازمو آماده کرده بودن ک بیام ببرم. همونجوری با پالتو نشستم شوهرم گفت برو لباستو عوض کن گفتم کدوم لباس لباسی دارم ؟ گفت مگ از خونه مامانت لباساتو نیاوردی گفتم مگ من لباس برده بودم؟ رفت ک برام لباس بخره منم با تعجب به همه جا نگاه میکردم خونه بوی سیگار میداد یه خونه ی کوچیک ک وسایلارو مثل انبار چیده بودن توش دلم ب بچها سوخت اینجا چجوری زندگی کردید این مدت عزیزای دلم. با این ک خودمم همچین جای خوبی نبودم خونه مامانمینا زیاد جالب نبود اونموقع خب ولی من جام بهتر بود غذای پرستارو نمی‌خورم. بچهای عزیزم ک حتی یه شب بدون من نخوابیده بودن سه ماه بدونه من موندن. و یکسال بدون مادر . ...خب گذشت اشکال نداره
الان داشتم لباسارو تا میکردم همیشه یادم میوفته ک اون دختر بهم گفت من با رضا لباساتو جمع کردیمو بردیم انداختیم آشغالی . در جواب بهش گفتم خودم گفته بودم یکیرو بیار وسایلای کهن خونرو جمع کنه ببره . خب آیا الان من لخت موندم. از قبل بیشتر لباس دارم نمیتونم انتخاب کنم کدوم مانتو کدوم پالتومو بپوشم خدارو شکر هم اینجا هم اون یکی خونه پره لباسه بعضی وقتا یادم میاد عه من همچین لباسی داشتم حتی نگه داشته بودم برای دخترام همرو ریخته بودن دور اشکال نداره ما هم خدایی داریم . میخوام اینو بگم دلتون نسوزه میگذره بعد سختی آسونی هست خدا هم هست میبینه یادش نمیره نترس فقط صپبر کن