مامان محمد وعلی وحلما مامان محمد وعلی وحلما ۴ سالگی
مامان گل پسر مامان گل پسر ۴ سالگی
ما همیشه میریم مسافرت شوهرم رفیقاش همه مجردی میرن ولی از وقتی ازدواج کردیم منو شوهرم میریم بعد اونا همش میگن چرا همش زنت این سری نوبت ماست و این سری نوبت ماست خلاصه امشب سر حرکت بودیم بریم سمت مشهد رفیق شوهرم زنگ زد ک منم میام باهاتون بعد شوهرم گفت واقعا میای اون گفت آره متاهل بوده طلاق گرفته همیشه میگه من جدا شدم حالم اوکی نیست بجایی ک منو ببری حالو هوا عوض کنم شوهرمم هی غصشو میخوره و به من میگه گفته نوبت منه فلان منم ب مسخره می‌گرفتم میگفتم همینه که هست اونا همیشه مجردی میرن دو سری فقط تو این چند سال گذاشتم بره باهاشون بعد خلاصه امشب ک زنگ زد گفت میام این هیچی نگفت گفت باشه بعد گف فلان ساعت حرکت میکنم اون گفت چرا همش زنتو میبری تو اتاق بود داشتم گوش میدادم با حالت تأسف گفت هعی چیکار کنم دیگه منم گفتم دارین اینکارارو میکنید ک من نیام؟ خب مث آدم بگو نیا ن اینکه حس اضافه بودن بهم بدی گف داشته شوخی میکرده فلان گفتم می‌تونستی بگی خانم منه ازین حرفا نکه بگی هعی چیکار کنم با ناراحتی بعد گفتم برید خوش بگذره من نمیام گفتم نقشتون جواب داد برید دیگه فهموندی بهم ک من اضافی ام بعد دیگه وسایلامو در آوردم گذاشتم سر جاشون سه ساعتی هست میگه بریم و من قبول نمیکنم بنظرتون کارم و حرفام درست بود یا ن الان هم رفتع تو اتاق دیگه اعصابش خورده خیلی بنظرتون چیکار کنم کارم درست بود یا آماده شم برم چیکار کنم