مامان فاطمه زهرا👩‍🦰 مامان فاطمه زهرا👩‍🦰 ۳ سالگی
مامان عروسک مامان عروسک ۴ سالگی
سلام ناهار خورشت کرفس گذاشته بودم تاساعت ۴منتظر موندیم تا هنسرم بیاد دورهم بخوریم شوهر بی لیاقتمم اوند سراینکه یه تیکه گوسفندی دخترم انداخت توبشقابش گفت این دنبه داره من نمیخورم
باباتو بخور بعد چنددقیقه دیدم شوهرم داره میگه اینو جرا این شکلی انداختی توخورش گفتم واخب گوشت گوسفندی همینطوری میشه دیکه این همه مکعب و۴گوش داره توش این یکدونه حالا اضافه گوشت بود انداختم توش مکه چیه حالا بخاطرش بحث راه میندازی ! دوباره بلندتر داد زد گفت صددفعه گفتم گوشته جوجه ست چهار گوش درش بیارمنم کفتم مکه شور شده یاسوخته اینقدر شلوغش میکنی اصن منو باش که تا۴صبر کردیم توبیای باتوبخوریم اینم اخرش عوض تشکر وقدردانیته پسند نمیکنی ازین ببعد خودت خرد کن گوشتو !
بخدا چقدر میرم صف وایمیستم تا ازفروشگاه ادارشون گوشت برسه بهمون باکارتش بردارم اینم اخرش!
نصفه ونیمه غذاشو ول کرد ورفت گفت لطف کن ازین ببعد واینستا !
گذاشا رفت پایین به قناریهاش برسه غذابده!
اصن جنبه احترام ومحبت نداره این شوهرمن ازهمیشه بیشتر احترامش کردم دیروز یخورده مهربون شده بود کفتم بزار منم امروز تحویلش بگیرم حتی دختر بزرگم براش قاشق بزرگ نیاورده بود بلند شدم براش ازاون قاشقایی که دوست داره اوردم !
اصن هرجی احترامش میکنی برعکسه بیشتر بهانه گیر میشه نمیدونم جرا دم درمیاره
بعد میگن به مرد احترام بزار اینم نتیجش
بخدا ادم نیمونه باهاشون ججور تاکنه
خستگی کارشونو سرما خالی نکنن راحت نمیشن