مامان فندق مامان فندق ۴ سالگی
مامان آرشام مامان آرشام ۳ سالگی
خانما بیاین بگید شما هم مثل منید یا نه؟؟
میخام ببینم چن نفر مثل من هست، اینقد که فک کردم همه زندگیشون خوش و خرمه و فقط من اینطوری نیستم خسته شدم...
شوهرم اصلا احساسات من براش مهم نیست...
بارها باهاش حرف زدم ولی بازم هیچ تغییری نکرده
همش من باید یادش بدم چیکار کنه و چیکار نکنه
هشت سال زندگی مشترک داریم پای همه چیش موندم،
با همه چیش ساختم، بی پولیاش، بداخلاقیاش، خودم کار میکنم پس انذاز میکنم، اونم اصلا به فکر پس انداز کردن نیست، اخر سرم دست بالا بلند میشه که چیکار کردی مگه،اون اوایل تازه خیلی بدتر بود، کلی تحقیر و کنایه، هشت سال پیش مادر و پدرش زندگی کردیم و چقد بهم سخت گذشت ولی چیزی نگفتم، الان پنج ماهه مستقل شدیم
دو سه سالیه رفتاراش خیلی بهتر شده ولی ابراز علاقه بلد نیست، توجه کردن بلد نیست، باهاش حرف میزنم میگه غر میزنی، زود عصبی میشه، همینکه حرف زدنم باهاش از دو کلمه میشه سه کلمه سریع میخاد بلند شه داد وبیداد کنه و چیزیو بشکونه
حتی بعد هشت سال که مستقل شدیم خودم کار کردم که بتونم پول پیش خونه رو جور کنم که فقط از خونه ی پدرش بزنم بیرون،خودم پول جم کردم ماشین خریدم گذاشتم زیر پاش ، الانم نمیزاره خودم اصلا پشت فرمونش بشینم میگه ماشینو خراب میکنی هرچند که به نام خودمه
خسته شدم، میخام دیگه بیخیال بشم، میخام برام مهم نباشه
میگم منکه این همه سال حرف زدم و هیچ تغییری حاصل نشد
فقط خودم روز به روز فرسوده تر شدم
از این به بعد بیخیال بشم ببینم چی میشه
دیگع کاری به کارش نداشته باشم
خسته شدم همش دیدم بقیه چقد حالشون کنار شوهرشون خوبه ، نه اینکه ناراحت بشم ار حال خوب بقیه
میگم خب چرا من اینجوری نیستم