مامان ترانه مامان ترانه ۵ سالگی
در آن زمان عاشق شدنِ یک دختر ۱۵ ساله خود معصیتی بود که می توانست خون به پا کند!
چه رسد به نامه نوشتن!!!
چه رسد به رد کردن خواستگارها!!

عاشق شدن؟؟؟
آن هم عاشق شاگرد نجارِ سرِ گذر؟؟
این که دیگر واویلا بود
آن هم برای دختر بصیرالدوله !!
با شاخ غول درافتادن بود که من درافتادم و نامه نوشتم

کاغذی برداشتم و چند قطره کوچک عطر به آن زدم
یادم نیست چه عطری بود ! عطری بود که مادرم به من داده بود ! فرنگی بود ؛ گرانقیمت بود ؛
برای روزهای خواستگاری بود...

دور و بر کاغذ را گل کشیدم و رنگ کردم ؛
روبان کشیدم و بلبل کشیدم

آن شب باز دمِ غروب بود و پدرم مهمان مردانه داشت ؛
به بهانه ای از خانه بیرون رفتم و خود را به دُکان نجاری رساندم؛

از دور ایستادم و رحیم را تماشا کردم که چوب ها را ارّه می کند و موهای خوش حالتش آزاد و رها روی پیشانی افتاده و تاب می خورد...
وای چوب ! چه عطری بود ! تمام آن دکان کوچک نجاری برای من چه قصری بود!!

متن بالا 👆 برشی بود از کتاب رُمان عاشقانه( بامداد خُمار )
داستان عشق دختری به نام محبوبه از خانواده اعیان و اشراف به جوانی نجار از طبقه پایین جامعه در دوره تهران قدیم را روایت می‌کند
اگه دوست داشتید عضو بشید کانالم بشید و این کتاب صوتی رو گوش کنید یا فایل پی دی افش رو مطالعه کنید 🙏⚘
مامان کیانا مامان کیانا ۳ سالگی
مامان بچه هام مامان بچه هام ۵ سالگی
مامان رادین😍 مامان رادین😍 ۳ سالگی