مامان حسنا😍 مامان حسنا😍 ۴ سالگی
مامان عشقام🥰🥰 مامان عشقام🥰🥰 ۴ سالگی
مامان دوتاعشق مامان دوتاعشق ۴ سالگی
داستان عشق اولم
پارت ۴
ارتباطم با اون دوست اولم که باهم میرفتیم مدرسه کم شده بود .اونم با رضا دوست بود بعدا فهمیدم با داداش رضا هم دوسته☺️یبار بعداز دوسه ماه زنگم زد گفت از سعید چخبر منم گفتم عصر باهاش قرار دارم و جریان دوست جدیدمو گفتم اونم گزاشت کف دست رضا .رضا هم که دوست شوهر خواهرم بود بهش گفته بود...وای رفتم سرقرار از دور دیدم داداشم داره با موتور میاد نفهمیدم چجور فرار کنم ..از دست داداشم فرار کروم ولی کجا میرفتم اخرشم باید برمیگشتم .از باجه مخابرات زنگ سعید زدم اونم فرار کرده بود ...خیلی گریه کردم .گفت نترس برو محکم بگو همو دوست داریم منم خانوادمو راصی میکنم اون موقع ۱۸سالمون بود خیلی بهم قوت قلب داد .رفتم خونه داداشم نبود .مامانم گفت علی چیکارت داشت اینقدر عصبانی بود گفتم نمیدونم .از ترس میلرزیدم رفتم تو اتاقم صدای موتور داداشمو شنیدم الکی وایسادم نماز خوندن ...اونم از شدت خشم کنترل رو کاراش نداشت یه میله چدن تو انباری بود ابزار ماشین بود .برداشت اومد تو اتاقم هرچی مامانم و ابجیم دستشو گرفتن که جلوشو بگیرن نتونستن .وای میله رو زد تو سرمن .میله که شکست .چادرنماز رو سر من پراز خون شد منم از حال رفتم