مامان پناه🫠 مامان پناه🫠 ۱ ماهگی
Nazi Nazi قصد بارداری
دوستان شوهرم مداح هست بخاطر ایام محرم خیلی سرش شلوغه تو این مدت هم زیاد نمیبینمش
چندشب پیش با دخترِ دخترعموشوهرم از هیئت برگشتیم خونه پدرشوهر
شوهرمم زنگ زد بم تا جواب دادم قط کردم
خلاصه اومد پیشم‌گف سریع آماده شو برسونمت خونتون منم باید برم جایی کاردارمم
گفتمش اره برسون بعد ماروبرسون هیئت خلاصه
انقد هول شده بودم بمن‌گفت ۱ دقیقه هم‌ وقت نداارم
کفشام پوشیدم رفتم دم در دیدم مامامش و دوستاش سوار ماشین شدن که نمیدونم برن کجا😳😐
اون لحظه خیلی حس بدی بهم دست دادم
نه اینکه بگم‌چرا مامانش و برد
من‌از این‌ناراحت شدم که بمن‌گفت ۱ دقیقههه وقت ندااارم
خلاصه برگشت باعصبانیت بهش گفتم رو خودت کارکن
بعد ک‌ مارو رسوند روضه بهش گفتم خجالت نمیکشی بمن‌گفتی ۱ دقیقه هم وقت نداااارم
ارزش ۱ دقیقه هم نداشتم
بخاطر همین موضوع ناراحتم ازش باهاش قهرم الان
دیروز مهمون گرفتشون اومد باهام سلام کردم تو صورتم‌نگا کرد خندید...
منم ی لبخند زدم
بعد از چند ساعت بهش زنگ زدم گفتمش اگه لطف کنی برسونی مارو
اومد دنبالم
منم عمدا طولش میدادم که مثلا دارم وسایلم جم میکنم.....
از دیشب تالان خبری نگرفته دلم براش تنگ شده
میگین چیکارکنم؟؟؟
شوهرم بعد از بحثمون بهم پیام داده بود گف ک حق نداری بری روضه....
تا بیام بعد از عاشورا به خانوادت بگم
منم بهش گفتم مزاحم اوقاتت نمیشم
کار امروزتو به فردا نسپار