مامان 💙𝐃𝐈𝐀𝐑🧿 مامان 💙𝐃𝐈𝐀𝐑🧿 ۵ ماهگی
مامان پناه قشنگم مامان پناه قشنگم ۱۰ ماهگی
مامان آرن خان مامان آرن خان ۲ سالگی
پارت پنجاه هشت:

شب همگی کنار هم نشسته بودیم مادرش با لبخند گفت بچه ها اگه حرفی دارید تنهایی برید حرف بزنند و رو به بابا کرد وگفت البته با اجازه شما،بابا با محبت گفت راحت باشیدو من گفتم ممنون حرفی نیست که دیدم باچشم و ابرو برایم خطو نشان کشیدو لبخند ریزی زد.
برنامه این بود صبح به محضری که بابا از قبل تحقیق کرده بود برویم و برگه معرفی نامه بگیریم و برای آزمایش برویم.هوا هنوز بوی خواب میداد خیابون‌ها نیمه بیدار بودن و سکوت محله فقط با صدای قدم‌هامون شکسته میشد
کنارم بود بی‌صدا اما پر از حضور با اون نگاه آرام و لبخندی که دلم نمی‌خواست لحظه‌ای محو بشه.بابا جلوتر رفت صحبت کرد و ما پشت سرش ایستاده بودیم مثل دو تا دانش‌آموز که منتظر اعلام نتیجه باشن،محضردار مرد میانسالی بود با صدای آروم و چهره‌ای مطمئن از اون‌هایی که انگار سال‌هاست شاهد قصه‌های آدم‌ها بودن برگه ها رو نوشت تاریخ زد اسمامونو پرسید نگاه‌مون کرد و گفت مبارکه انشالله.برگه رو گرفتیم و اومدیم بیرون
دستم توی کیفم دنبال گوشی می‌گشت ولی ذهنم جای دیگه بود
فقط به این فکر می‌کردم که داریم قدم به قدم به یه اتفاق بزرگ نزدیک می‌شیم..
مامان خانوم لوبیا👼🎀 مامان خانوم لوبیا👼🎀 هفته بیست‌ودوم بارداری
مامان نفس مامان نفس ۶ ماهگی