مامان فندق مامان فندق ۷ ماهگی
خانومیا دیروز عید غدیر بود همسر بنده هم سادات هستن
بعد همگی خونه پدر همسرم جمع میشیم (همه هم تو یه ساختمونیم) بعد خالمینا دیروز شیرینی آوردن برامون که شیرینی خیلی خوب و با کیفیتی بود،شیرینی که مادرشوهرمینا گرفته بودن‌ خیلی جالب نبود از لحاظ کیفیت وقیمت درمقایسه با اون شیرینی،خلاصه خالم اومد شیرینی داد به من و خلاصه نشستن من شیرینی رو گذاشتم روعسلی جلوم یکم گذشت مادرشوهرم سریع اومد شیرینی برداشت تشکر کرد برد گذاشت کنار‌ من خیلی بدم اومد چون خودشون کلی شیرینی داشتن تازه خالمینا برای ما آورده بودن خلاصه من هیچی نگفتم شب که شد صدام کرد چندتا از همون شیرینی بی‌کیفیتا‌ گذاشته بود تو بشقاب داد گفت بیا امروز اضافه اومد درحالی که من توقع داشتم حداقل چندتا دونه ازون یکی شیرینی‌هام بده ولی نداد در ضمن پارسال هم مادرمینا شیرینی خیلی خوبی آورده بودن ازون هم یادمه حتی یدونه بهمون نداد اونهمه شیرینی رو نگهداشت فریزر خودشون می‌خوردن ولی چون خودشون شیرینی ارزون و بی کیفیت میگیرن ازون مثلا پنج شیش تا میده منم از لجم بهش امروز زنگ زدم گفتم شوهرم میخوام ببره سرکارش پخش کنه ازون شیرینی هام که خریدید دوست نداره ازونکه خالمینا دادم یه مقدار بدید خودش خونه نبود با حرص گفت برو بردار منم رفتم یه مقدار چیدم ظرف آوردم حالا شماها میخونید شاید بعضی هاتون بگید یه شیرینی چیه و فلان باور کنید برای منم ارزشی نداره ولی اینکه فکر میکنه میتونه سوءاستفاده بکنه یا مثلا خودش رو بزنه اون راه آدم بدش میاد توی هرچیزی این مدلیه
مامان گندم مامان گندم ۵ سالگی