۲۱۰۵ پاسخ

همسرم پسرخالم بود عاشق همدیگه بودیم ولی الان تصادف کرده مرده متاسفانه عمرش کفاف نداد
الان ازاد و تنها زندگیمو میکنم ولی قبلا شکاک بود جیگرم خون بود خدابیامرزش نیامرزش

پسرخالم

همسر من دوست داداشام بود یه روز که من داشتم میرفتم دانشگاه اومده بود که با داداشام برو سر کار منو دید بعد یک ماه به داداشام گفت اونا هم اومدن به من گفتن بعد اون کخ دیگه الا زن و شوهریم

من اولش سوئیس بودم اونجا کارگردانی میکردم بعدش آمدم ایران تو ایران دو تا فیلم کارگردانی کردم که همسرم هم تو هردوتاش بازی گروه بود تو آخرین قسمت فیلم دوم ازم خاستگاری کرد

آقایی من پلیسه ۳سال پیش اومده بود شهرمون ماموریت که تو شهرمون منو دیده بود الان ۲ونیم سال باهمیم

از طرف خونواده هامون منظور بزرگتر ها

سنتی

دوست داداشم بود .یکماه باهم دوست بودیم امد خواستگاری

برادر معلمم بود آمد رفت در مدرسه تا بالاخره مغزمو زد😇🤣

سلام عزیزان اومد خانه ما را رنگ کنه بعد هم خاستگاری و ازدواج

فضای مجازی

بهم معرفی شدیم الان هم خوشبختیم خداراشکر

از طریق یکی ازهمسایمون معرفیش کردبهم

رفیق بودیم

دقیقا به همون صورتی که همه میگن بده 😁
توی چت (یاهو مسنجر) ندیده و نشناخته . با هم چت کردیم و یک روز قرار گذاشتیم از نزدیک همو دیدیم
اون شمالیه دانشجوی تهران بود منم مشهدی ام خونه مامان بزرگم تهرانه . توی راه آهن تهران همو دیدیم و بعد ۳ سال با هم دوست بودیم و دو ۳ ماه یکبار همو میدیدیم و وقتی اومدن خاستگاری اینقدر پسر خوبی بود که بابام سریع موافقت کرد و حتی نپرسید چطور با هم آشنا شدین .
الانم مشهد زندگی میکنیم وخداروشکر خیلی خوبه و خانوادمم خیلی دوسش دارن و خلاصه که ما دقیقا یک مثال نقض از نصیحتهای بزرگترا هستیم 😄😄😄😄

توسط یه آشنا به مادرشوهرم‌معرفی شدم.زنگ زد به پسرش که من‌ پسندیدم😅😁(ولی الان ازم‌ متنفره )
توام بیا همو ببینید
یه مدت کوتاه رفت و آمد کردیم و نزدیک سه ساله ازدواج کردیم

تو بانک اعصابم خراب میشه میگم اون بانک بترکه ک من تورو دیدم 😩😂😂😂😂

من دوستم پسرخاهرش بهمون معرفی کرد ولی ازقبل من میخاستمش😂

انشالله عزیزم

هشت سال دوست بودیم

سنتی.

سنتی

فامیل

ماهم شش سال دوست بودیم چه روزای بود یادش بخیر

سنتی

ازدواج اجباری بود

عاشق هم بودیم❤

عاشق هم بودیم😍

تو مدرسه اشنا شدیم

u

از طریق دوستم حرف باز شدکه شوهرش از راه رسید با رفیقش منم داشتم ب شوخی خنده گفتم البته قبلش بگم کامل ندیم ولی گفتم وای عجب مویی داره مجرده😅😅😅واین
رفت ب شوهرش گفت و اونا هم ب خانوادش و بادا بادا مبارک بادا 😅😅💃🏻💃🏻💃🏻💃🏻💃🏻

همسرم پسرعممه😍

ما هم محله بودیم و باهم دوست بودیم و همکار و هزار مشکل ولی خوب خداروشکر بهم رسیدیم ❤❤

از نوجوانی عاشقش بودم عشق یک‌طرفه بلاخره بعد ۱۵سال تونستم باهاش حرف بزنم عاشقم شد ازدواج کردیم خیلیم‌دوسش دارم زندگی عالی داریم قربونش برم

پام دردمیکرد رفتم پیش شکسه بند..اوشون همون روز ب مامانم گفتن همون روزم مارو بردن ک شوهردلربای خودموببینم اگه خوب بود بگم بیاین خواستگاری.ک خوب بود ولی کلا نمیخواستم ازدواج کنم.ک ایشااانها😐😐چندباراومدن خونمون دفه دوم با شوهردلربای من اومدن..پسندید.چسبیددیگه بهم😤😤😤😤😤😤😤😤

همسایه بودیم

کتابخانه دانشگاه با هم دوست شدیم 😁

همسایه دخترعموم بود

تو تلگرام 🤭

دوست پسرم بود شانس آوردم شد شوهرم

همسایمون معرفی کرد

بتوچه خخخ

سنتی

پسر داییمه

فامیل هستیم.

پسر عمه دختر دایی هستیم 💕

در برنامه های کوهنوردی با هم آشنا شدیم الانم کنارم نشسته همسری .

من میرفتم آرایشگری یه روز اومددم در آرایشگاه دنبال خواهرش اونجا باهمدیگه آشنا شدیم😅

پلیس بوداومدماروارشادکنه شماره گرفت دوست شدیم بعداز۴سال ازدواح کردیم🤣🤣

تو عروسی آشنا شدیم اومده بودیم عروسی شوهر خواهر دوستم

توعروسی ازطریق یکی از دوستام الانم عاشقشم💞💞💞

فامیل

سنتی

ما دختر خاله پسرخاله بودم اون اول یه پیام عاشقانه فرستاد منم یاخ دراوردم بعدشم گفت عاشقتم بعدش منم احسا کردم دوسش دارم بعدم ازدواج کردیم

ما هم به صورت کاملا سنتی، مادر شوهرم منو توی اتوبوس دید ، ازم آدرس گرفت 😉😉

همکار دکتر

فامیل هستیم پسر عمه دختر دایی،عاشقش شدم بهش ابراز کردم و اونم جواب مثبت داد و خلاصه الان زن و شوهریم 😍😍

آخرین نفر 😄
مهمونی اومده بودن اولین بار خونمون پسر خاله بابام هست دید وخوشش اومد خواستگاری مرد خیلی خوبی درکم می کن عاشقم عاشقشم ۱۴ سال زندگی می کنیم یه دختر ودو تا پسر دارم راضی از زندگی شکر خدا

فیس بوووووک

بیرون دیده پسندیده بود بعد اومد خواستگاری

پسر خالمه ولی پشیمونم ببببددددد

دختر عمه پسردایی

سنتی و خواستگاری

س

تو درگیری های سال ۸۸ باهم دوست شدیم و الانم خداروشکر یه پسرخوشگل داریم

۶سال عاشق موندیم و با هزاران مشکل اخرش به هم رسیدیم خداروشکر

همکلاسی عاشق بودیم و هستیم خدارو شکر . ماشاالله

دوست صمیمی بودیم از11سالگی تاکه 17سالش شدو بخاطردانشگاه ازایران رفت همون روزی که داشت میرفت براش یه نامه نوشتم وبهش گفتم ابدویک روزعاشقت میمونم چندسال گذشت وخبرازدواجش به دستم رسید ولی کم نیاوردم تاآخر عشقم وازهمه مخفی نگه داشتم تاکه سربچه آخرشون سحرهمسراول شوهرم خونریزی زیادمیکنه متاسفنه ازدنیامیره وهمسرم بعدچندوقت بابچه های زیر4سال بچه اولشون دوقلوناهمسان اولی پسرودومی دختر بچه دومشون دوقلوهمسان هردودختر ودوتای آخری هردودختر 6ماه و4روز ازکانادابرمیگرده به ایران وبعدچند روز عاشقانه بامخالفت شدیدمادرشوهرم باهم ازدواج میکنیم ومن خودم الان باردارهستم دوقلو والان مادرهشتا بچه زیرشش سال هستم وخیلی خوشحالم که ازنظرخودم مادرخوبی برای بچه هام هستم

فامیل دختر عمه پسر دایی هستیم

فامیلی پسرخاله دخترخاله هستیم

تو یه عروسی باهم آشنا شدیم منو دید یه دل ن صددل عاشق شد

مامانش منو پسند کرده بود بعد از یک سال اومدن خواستگاری

همکلاسی بودیم

همکلاسی

فامیل دخترخاله پسرخاله

رفیق داداشم بوده میومدخونمون آشناشدیم و خلاصه مزدوج

من قبلاً ازدواج کرده بودم و جدا شده بودم از همسر سابقم بعد یه بار باخواهرم خونه مادرشوهرش بودیم برای دخترشون خواستگار اومد ازکار خدا دختره بعد یه ماه امروز و فردا کردن بایکی دیگه عروسی کرد و یهو این آقا خوشبخت قسمت من شد 😉😉😉

کامل سنتی بود اولین بار دیدمش که معرفی شدم

معرفی بود

من و همسرم از طریق خواهرم باهم آشنا شدیم و بعدش ازدواج کاملا سنتی

فامیل بودیم و هم دیگرو دوست داشتیم از بچگی

ما چهار سال دوست بودیم باهم مرداد 99ازدواج کردیم الانم باردارم🥰🥰

سنتی .مادر شوهرم منو تو عروسی دیده بود ،😂😀

ما اینترنتی اشنا شدیم.تو برنامه بیتالک بهم درخواست دوستی داد.بعد یک هفته همو دیدیم یک سال بعدشم ازدواج کردیم

یکی ازدوستای پسرداییم بود ای کاش که همونجالال میشدم میگفتم نه یااینکه اصلاپیداشون نمیشد🥺😔😔

خواستگاری

سنتی

آشنا شدیم🥰

پسر عمومه..

رل بودیم 😂

مدرس زبان بودم توی آموزشگاه و همسرم هم زبان آموز بود توی همون آموزشگاه ، این طوری بود که عاشقم شد و ازم خواستگاری کرد 😘😍

دختر عمو پسر عمو هستیم

توی درمانگاه همو دیدیم ازم خوشش اومد بعد باب آشنایی شروع شد و بعدم خاستگاری کرد ازم...

اینترنتی

کاملا سنتی پسر عمومه

هم دانشگاهی دامادمون بود ک وقتی مغازه دامادمون میومد منو اونجا میدید یه روز به دامادمون گفته بود ک من عاشق خواهر زنت شدم .ک بعدا اومدن خواستگاری منم خوشم اومده بود بعدا عروسی کردیم الانم خداروشکر خوشبختیم ❤️

فامیلیم دختر دایی پسر عمه هستیم😊

اونا همسایه ما بودن بعد مادرش دیداومدن خواستگاری جالب اینجاس سه شب پشت سرهم اومدن اما اقادامادو نیاوردن تا اینکه مادرم گفت حدقل اقادامادبیارین ببینیمش

خواهرم با برادرش ازدواج کرد دو سال بعد ما باهم ازدواج کردیم

دختر عمو پیر عمو هستیم‌

منم اشتباهی زنگش زدم بعد هی مزاحمم شد یه هفته بعد گفت میخامت وکم کم شد 8ساله زندگی میکنیم

۸سال با هم دوست بودیم بعدش اومد خاستگاریم

کاملا سنتی اصلا ندیده بودمش اومد خواستگاری همو دیدیم پسندیدیم خخ

سنتی

من و همسرم فامیل هستیم دخترعمه پسردایی

تو راه مدرسه مغازه داشت همدیگرو میدیدیم و اومد خواستگاری

عشق در نگاه اول...ازسمت همسرم. یبار منو دید عاشقم شد با کلی اصرار ازدواج کردیم خداروشکر زندگی ارومی داریم...

من تو سن ده سالگی عاشقش شدم اون دوسال بعدش پنج سال باخانواده جنگیدیم ک بالاخره زنش شدم الان چهارساله ازدواج کزدیم😍

خواستگاری

پسر عمه دختر دایی هستیم که😍😍😍

همکار بودیم بعدش ازدواج کردیم

گوشی 🤣

والله واس ما خیلی جالب بود ما با همسایمون دعوامون شده بود پسر بعد پلیس کشی اینا شد من در اومدم بیرون پسر همسایمون منو دید بعد ی ماه اومد خواستگاری و بخاطر دعوا بابام ج رد داد ولی با التماس و اینا رازی شدیم

دختر خاله پسر خاله هستیم چون یه شهر دیگه سر کار رفته بود نمیدونستم ی پسر خاله دیگه هم دارم با هم بزرگ شدیم ولی یاد ندارم دیده باشمش 😂😂

ی روز میریم با خانواده فروشگاه خرید همسرمم کارمند فروشگاه بود یهو دید و ی دل ن صد دل عاشق ما شد و هی پرسو جو کرد تا منو ب دست بیاره الانم ی دختر خوشگل داریم

پسر عمو دختر عمویم بعد دوسال خواستگاری عاشقش شدم و ازدواج کردیم

فامیلیم

کاملا سنتی اومد خواستکاری ولی صد حیف ادم باید برای ازدواج با کسی که میخواد یه غمر زندگی کنه دوست باشع

من بادوتااز دوستاش همكار بودم دوستاش معرفي كردن

اینترنتی

یه روز نهض اومد خاستگاری .بچه ننه

همسایه بودیم دید بهمو عاشق شد دیگع🤗😂

ما سنتی بود

چهره هاشونو نگا

پسر داییم هست

فامیل بودیم

خواهرم رفته بودمدرسه ی پسرش مادرهم کلاسیه پسرش رودیده بود وانم گفته بوددوخترخوب سراغ نداری واسه ی پسرعمه خواهرشوهردخترم خواهرم منومعرفی کرده بود درنهایت سنتی ازدواج کردیم

اقوام هستیم

تو محل کارم

مادرامون دوستای قدیمی بودن، ولی ۲۵ سال بود که از هم بی خبر بودن، فوت پدر همسرم باعث شد مادرامون همدیگه رو پیدا کنن، پیدا کردن همانا و رسیدن منو همسرمم به هم همان😄
الان ۵ ساله که ازدواج کردیم و یه پسر ۶ ماهه داریم.
آینده رو هم میخواهیم به بهترین شکل به امید خدا بسازیم💪💪💪

سنتی ازدواج کردم.

تو اینترنت....خخخخخ

پسرخاله مادرم بود .خودش ازم خواستگاری کرد🙂

نوهی پسرعموبابام ده سال پیش شایدهم بیشتربرادادشاش اومدن خواستگارعمم ودخترعموم قبول نکردن خانواده ی ماباهم قهربودیم چون دختربهشون ندادیم تااین که اومدن برامن دیگه گفتن اگه ندیم بایدبراهمیشه قهربمونیم منم گذاشتم به دل بابام قبول کردم اصلاهم بگه اون من دیدولی من اصلا تآینکه قبول کردیم

از اینیستا اشنا شدیم 😍😍

خالمه و خواهرش با هم صحبت کرده بود نامحسوس منو کشوندن بازار رفتم دیدمش عاشق هم شدیم بعداز سه ماه خانوادش و راضی کرد و ۸ام عید ۹۸نامزد کردیم❤خداروشاکرم♡

سنتی

دختر خاله پسر خاله ایم عاشقش شدم

همو دیدیم دوست شدیم بعدم خواستگاری و ازدواج و الانم بارداری🤣

حفنسخخخبحخرعگوخید۷لرخ۱ند۸قخرثن ۷ق۷تقر

مادر همسرم من روتوکوچه دید بعدرفت پسرش رو آورد خواستگاری😁

توخونه عمه امم زیادی بودبستنش به ریش من خخخ

بنظر من سخته با عمه کنار اومدن

تو راه مدرسه ،من دانش آموز بودم و اون سرویس

همکلاس بودیم توی دانشگاه دوترم مونده بود درسمون تموم شه همدیگرو دیدیم وقسمت شدباهم ازدواج کنیم

خواستگاری

خیلی خیلی خیلی سنتی

نمیدنم کجا منو دیده بودبار اول بهم زنگ زدن قرار گذاشتیم بد گفت ک توی عروسی دوستت دیدمت .... اول خوشم نیومد ولی بدا ب دلم نشست مهربون خو ش اخلاق و عاشق هم هستیم😍😍

مجازي اشنا شديم ديدمش ازش بدم امد محلش نذاشتم تا چهارسال بعد چهارسال دوباره تو خيابون ديدمش دوست شديم و چندماه بعد ازدواج

توسط خواهر شوهر جان

قربونت عزیز همچنین شما وکوچولوی نازتون گلم

دخترعمو وپسرعمو هستیم عاشق هم شدیم بعد ازدواج الانم یه پسردوماه دارم

از طریق دختر عمم اشنا شدیم الانم خداروشکر از زندگیم راضیم و یه دخمل کوچولو هم داریم. ک عاشقشیم

از قبل نسبت فامیلی داشتیم ولی خیلی دور اینستا گرام مارو بهم رسوند

مادرشوهرم و خواهرشوهرم منو دیده بودن پسندیدن بعد همون لحظه زنگ زدن به پسرشون که یه دخترپیدا کردیم بیا ببین اونم چند دقیقه نشده بود که خودشو رسوند بعد اون اومدن خواستگاری ولی دوسال کشید تا بله رو بگم 😄🙇

آشنا شدیم دیگه

منو همسرم تو سایت همسریابی باهم آشنا شدیم

هم‌دانشگاهی و‌هم کلاسی بودیم بعدم‌دوست شدیم و بعدم‌ازدواج

همکار بودیم باهم

از طریق واسطه به هم معرفی شدیم😊

از فامیل های دور پدری و دوست داداشم بود

سنتی.ولی جدا شدیم

سلام
من پرستار بودم خواهر جاریم که بعد شد جاریم تو بیمارستان موهاشو قشنگ کوتاه کرده بود گفت خواهرم زده رفتم منم اونجا که جاریم گفت برادر شوهرم خوبه دنبال همسر خوبه اینا من اول اهمیت ندادم اما بعد چند. ماه پیگیری اونا همو دیدیم خداروشکر ازدواج کردیم خوبه همچی

همکار بودیم

از طریق اینستا آشنا شدیم بعد یه ماه آمد خواستاریم ،😁

با مامانم رفتیم مغازه فتوکپی همسر جانم اونجا کار داشتن دیگه کار ما زیاد بود با مامانم سر صحبتو انداختن کلی آمار گفتن چون مامانم معلمه و بعدش چند هفته بعد خواستگاری😍😍😍😍

ما تو شاهگلی اشنا شدیم پیج اینستامو دادم بعد یک ماه بهش جواب ندادم بعدش باهم دوست شدیم الا هم دیگه...

اره به خدا شوهر من دست بردارم نبود بعضی وقتا بهش میگم هنوزم‌اونقد دوسم داری

معرفی شدیم بهم

دختر خاله پسر خاله هستیم 😍۴ سالی بود عشق مخفیانه بهم داشتیم همه فامیل میدونستن ولی رومون نمیشد بهم بگیم ۶ ماه اخر مجردی بالاخره اقامون عشقشو اعتراف کرد بعد ۶ ماه کلی عشقه تو دلی خانومش شدم 😍😘الانم یدونه ثمره عشق داریم و خوشبختیم

محل کارش سر کوچه ی مامانم‌ بود ،منم دانشگاهُ سرکارُ بیرون ک‌ میرفتم زبل خان نگو منو زیر نظر داشت 🤦‍♀️بس ک‌خانم بودم🙈😄😁🥴باهام ۱ هفته دوست شد بعد بیرون رفتیم بهم گفت با من ازدواج میکنی 😍

همسرم، نوه ی عموم هستن و به صورت سنتی اول مادرسون رو فرستادن و بعد خواستگاری و ...

ما۸سال دوست بودیم وعاشقانه ازدواج کردیم

فامیل🥰🥰

اقوام بودیم.برادر زن عموم بود🥰

مابهم معرفی شدیم چندماه باهم اشناشدیم علاقمندشدیم بعدتصمیم گرفتیم ازدواج کنیم🤩

کسی معرفی کرد

مادرشوهرم تو محل کار ازمن خوشش اومده بودو خواستگاری و.......

دانشگاه

دانشگاه. چهار سال دوست بودیم و بعدش هم ازدواج

بنام خدا در شبکه ی اجتماعی نیمباز 😁 صد سال پیش

تو اینستاگرام 🙃

فامیل هستیم پسر عمه و دختر دایی

آشنایی قبلی

سلام پسرم ده ماهشه گوش سمت چپش خیلی قرمزوداغ میشه علتش چیه کسی میدونه

پسر عمو مامانم تازه كلي ازش بدم مي آومد ولي الان ده سال همسرم عاشقشم

یک سال دوست بودیم الانم دوماهه نامزد کردیم

همکار بودیم اون میرفت ماموریت من باید تمام کارهاشو هماهنگ میکردم بعد چهار سال هم ازدواج کردیم

به نام خدا داخل تانگو....البته دیگه تانگو نیستش😩🥴

از بچگی عاشق هم بودیم آخرشم بهش گفتم چرا منو نمی‌گیری 🤔گفت باشه و گرفت دوتا دسته گل دختر داریم 😍😍

کاملا سنتی

توفضای مجازی آشنا شدیم پیشنهاد داد بعدش توفضای حقیقی همو دیدیم پسندیدیم یه مدت آشنایی رو بیشتر کردیم بعد اومد خواستگاری و بععععله😄🤭🤭

سلام مامان جونیا هر کی لوازم ارایشی داخل کرج خواست به این شماره پیام بده 09304362579 سمیرا هستم.. برای بقیه شهر ها هم ارسال دارم

دوستم که بعدا بهم ثابت شد نارفیق وناکسه بهم معرفیمون کرد وخداروشکر زندگی خیلی خوبی داریم

توراه دانشگاه

فامیلیم امادور اصلا از وجود خارجی شوهرم خبر نداشتم وقتی مامانم گفت که میخوان بیان خواستگاری گفتم مگه فلانی پسر داشته چه جالب

من وقتی بچه بودم باهاشون همسایه بودیم .بعد ما از اونجا رفتیم بعد ده سال اونها دوباره با زندایی من همسایه شدن .واز طریق زندایی همه چی شروع شد . الانم خیلی خیلی خوشحالم که باهاش ازدواج کردم .هر چند بارم برگردم عقب بازم انتخابم عشقمه ...

از این سوالا زیاد بپرس گهواره😁😂😂
جاریم، دختر عممه
منو به شوهر جان معرفی کرد و بعد هم ازدواج

البته عمه اش واسطه شد وبعد که اومد دل نکند تادوشب شناسنامه رو برد و رفت😄

خواستگاری

خدا اون روزی که می اومد خواستگاری میرفت زیر ماشین نفله میشد شب روز دارم نفرینش میکنم خدا هم نجاتم نمیده تواوج جوونی پیر شدم دام پیر شده هیچ وقت نمیبخشمش نجات من فقط با مردنشه طلاق نمیتونم بگیرم توانایشو ندارم ۱۰ساله دارم دعا میکنم خدایا نجاتم بده ولی خدایی نیست

دوست بودیم

از طریق مادربزرگم و مادر همسرم در مسجد با هم دوست بودن کلی پز بچه هاشون رو بهم میدادن اخرسر هم بعد ده سال اومدن خواستگاری 🥰😍بعدشم شد شوشوجونم

مراقب امتحانم بود.سر جلسه امتحان منو دید و دلش رفت😁اوه داستان ما باید رمان شه اصن

معلم من بود 😁

هم دانشگاهی بودیم😍😍😍

شوهرم تکنسین داروخونه است رفتم برا دارو عاشقم شد اومدخواستگاری

فامیل پسر داییمه

تا چشمد دراد

ما عاشق هم شدیم 4سال

پسرخاله ودخترخاله ایم

سنتی خاله ام معرفی کرد

شوهر عمم با پدر شوهرم دوست بوده دیگه منو معرفی میکنن و میان خواستگاری و الانم ۴ ساله ازدواج کردیم و تا چند ماه دیگه صاحب ی دختر ناز میشیم

تو دانشگاه با هم همکلاس بودیم.من فکر میکردم متاهل.از بس سر به زیر بود هر موقع میدیدمش تو دلم میگفتم خوشبحال زنش😁بعد سه ترم یکی رو واسته کرد برا خواستگاری!الانم نه سال ازدواج کردیم و خدا بعد هفت سال بهمون یه پسر داد الانم خیلییی خوشبختم

کاش هیچوقت ازدواج نکرده بودیم
همون دختر نازنازی بابایی بودیم

سنتی

عروسی خواهرش منو دیده بود چندبار اومدن خاستگاری ولی بابام اجازه نمیداد تااینکه منم کم کم عاشقش شدم و ب مامانم گفتم اولش مخالف بودن ولی با پافشاری من دیگه نتونستن مقاومت کنن ببخشید طولانی شد😆😆

دختر خاله پسر خاله بودیم

سلام دخترم ۱سال و ۱ماه داره صبحانه چی میتونم بهش بدم

تو دانشگاه

سنتی

از طریق واسطه اومدن خواستگاری و همسرجان عاشقم شد
خدارو شکر مثل همه ،هم لحظه ی شیرین داریم هم تلخ
دعا کنین خوشبخت بشم هم دخترم هم خودم
نگفتم یک دخمل نوزده ماهه هم دارم

فامیل همسایمون بود اونا معرفی کردن

دختر عمو پسر عمو هستم

ماهمکلاسی بودیم تودانشگاه😍😍

سنتی

تو کافی نت با هم چت میکردیم و نمیدونستیم که دو تا مون همونجاییم، اخرش فهمیدیم و بهم نگاه کردیم ،اینجا که شاعر میگه با یک نگاه عاشق شدیم😁😍و بعد از شش سال به ازدواج ختم شد🥳

از طرف خاله ام معرفی شدیم

همسایه دیوار به دیوار بودیم و حدود ۶،۷ ماهی باهم دوس بودیم

خواستگاری

به شما چه😂😂😂😂

دخترخالم دخترعموش بود

سنتی⁦☺️⁩

ما هم محله بودیم خونه دایش و خونه مادربزرگ من تو یه کوچه بودن منو اونجا دید بعد یه سال خواهرش رو فرستاد منم بله رو دادم 😊

ما همکار بودیم، من کم کم بهش علاقمند شدم و بخاطر همین ازش فاصله میگرفتم که کمتر بهش فکر کنم یا نگاهمو متوجه نشه، به واسطه همکاریمون پیام کاری میداد مثل قبلا زود جواب میدادم ولی بعدا که فهمیدم تچ دلم‌چی میگذره دیر جواب میدادم و سرد رفتار میکردم،یه روز بهم زنگ زد گفت چرا اخلاقت عوض شده؟! منم اولش بهونه آوردم و .. گفت واقعیت رو بگو و بهونه نیار...چیزی شده؟ کسی درمورد من حرفی زده؟!
منم یهو زدم زیر گریه گفتم نه فقط من دوستت دارم همین😄 اونم گفت همین؟؟؟ گفتم آره، گفت بببببببین اگه تو منو دوست داری من عاشقتم😍
بعد از دوسال آشنایی هم رفتیم زیر یه سقف💕🙌

پسر خالم هم دیگر میشناختم

سنتی اومدن جلو شوهرم دید و پسندید

اقایی منو دید پسندید اومدن هاستگاری بعد چند هفته جوابشونو گرفتن جشن حلقیه ای گرفتیم بعد پنج ماه ازدواج کردیم الان ی پسر کوچولو دارم از زندگیم راضیم خداروشکر

باخواستگاری واینکه تابله برون هم میخواست پیش بره که بهم خورد
انگشترم آورده بودن که دیگه رفتن و
خبری ازشون نشدانگشترم موند
هیچی بعد۴سال ونیم دوباره برگشتن وعروسی شداماچقدرسخت گذشت اماچقدرزیبابودعروسیم الان ۲سال ازش میگذره هرروزفک میکنم توخوابم

بچه خاله گل لاله، ههههه

پسر داییمه

منو جلوی یه مغازه وقتی غرغر کنان داشتم میرفتم دیده بود.چندوقت بعدشم شمارمو پیدا کرد و بهم زنگ زد.سال ۹۴ بود.الانم که توراهی داریم 😁

پسرعمه ی دختر عمه ی دخترخالمه😂 تو عروسی دختر خالم منو دیدن و پسندیدن🙃

تو هیئت ماه محرم ،من به شدت قرتی و بی بندوبار😁 ،شوهرم جزو بانی های هیئت و سینه زن وآشپز غذای نذری و کلا بچه مثبت ومذهبی،اونجا منو دید اومد خواستگاری😐

تو تاکسی آشنا شدیم

من پرستارم یه روز شیفت بودم یه خانومه اومد بود بچشو سرم زدم مدل موهاشو قشنگ بود خانومه بعد ازش پرسیدم موهاتونو کجا کوتاه کردین گفت ارایشگاه خواهرم ادرس داد رفتم اونجا خانومه گفت ازدواج کردی گفتم نه گفت برادر شوهرم خوبه کاریه دنبال دختر خوبه و...منم محل ندادم اون وقت کس دیگه رو میخواستم بعد چندین ماه فهمیدم بدردم نمیخوره زنگ زدم ارایشگاه به خانوم ارایشگر که الان جاریمه گفتم برادرشوهرتون هنوز قسط ازدواج دارن گفت اره گفتم شب شیفتم بیاد از دور ببینیم همو اومد دیدیم خوشمون اومد بعد دوماه اومد خاستگاری خداروشکر راضیم

سنتی
دیدن و پسندیدن
و این چیزا

همسایه بودیم وقتی بچه بودم.وچند سال باداداشم دوست بود آقامون

ماخیلی دوریم ازهم فامیل دور بودیم بعد سال ها عید 94 اومد ن شهرما بعدش رفتن یه هفته بعد قراره خواستگاری گذاشتن دیگ هموهم پسندیده بودیم، ازدواج کردیم

اره

عاشق هم شدیم هفت سال باهم بودیم ،بعد هم وقتی شرایطمون جور شد ازدواج کردیم ،الانم عاشق نی نیمون هستیم ،چون ثمره ی عشقمونه

سنتی

پسرعموی مادربزرگمه میشم نویره عموش
همه مخالف بودن اومد خاستگاری با لباس کار
فردا صبحش رفتیم ازمایش عقدکردیم همون روز خونه رهن کرد من و برد
خیلیم جالب توروی همه وایستاد
۴سال بود میخواسته و کسی قدم برنمیداشته دیگه یهو قاطی کرد خودش اومدخخخ
الانم۵۰ روز از عقد و ازدواجمون گزشته که ۲۷روزه تو اقدامم و جمعه موعدمه همه دعا کنین پریود نشم الهی.

پسر عمومه

برادر شوهر خواهرم بودن😊😊😊

کسی معرفی مون کرد

مادرشوهرم معلم ادبیات سال اول راهنماییم بود و از همون موقع منو زیر نظر داشته 😂😂😂

تلفنی😂🤣

پسر خالمه

واقعا فرار کردی ؟ الان از اون کارت پشیمون نیستی ؟ واکنش خانواده چی بود چطوری پیداتون کردن ؟ عروسی گرفتید بعدش؟

همسایه بودیم😅

برادر شوهر خالم بود..

خواستگاری سنتی

خواهرش با خواهرم هم کلاسی بودن بعد منو دید خواهرش اومدن خواستگاری😍

عمه خانومش همسایمون بود منو معرفی کرده به اقا اونم دید پسنددید تو یه هفته زنش شدم و تمام

خواستگاری اومدفامیلع

از اینستا

دوست بودیم از دبیرستان بعد رفتیم دانشگاہ بعد کہ تموم شد ازدواج کردیم خیلی ھم خوشبختیم دوتا ھم گل پسر داریم😘😘😘

تو اینستا آشنا شدیم بخاطر یه دعوا که سر عقاید مختلفمون بود عمرا تو خوابمم نمی‌دیدم بشه بابای پسرم

۱سال دوست بودیم،بامخالفت بقیه بازم پایه حرف و علاقه درستمون وایسادم والان خدا مهربونیشو درحقمون تموم کرده و نازارم فرانک رو بهمون داده.به همین سادگی

کاملا سنتی

پسر دایی دختر عمه همدیگر رو دوست داشتیم با خانواده اومدن رسمی به همین راحتی 😂😂😂😂

از تلگرام😅و بعد از هشت ماه با کلی عشق ازدواج کردیم❤

معرفی شدم بهش و یک آشنایی دورداریم

کسی معرفی کرد و سنتی پیش رفتیم

دانشگاه با جزوه دادن آشنا شدیم

سنتی ، میخاستم ‌مُدرن باشه ولی خب کِیس های خوب گیرم نمیومد بعضیا کیسای خوب گیرشون‌میاد و کیسه نمیگیرتشون من بلد نبودم

رفته بودیم زیارت برگشتنه ی پسر خوشگل با محبت دنبالمون میومد

همسایه بودیم و البته فامیل دور هم هستیم

ماهمسایه بودیم 🤗

شوهرم کادمند بانک بود من مشتری بانک

به صورت سنتی

سیمکارت پسرعموم گمشده بود شوهرم پیداکرد و از توی مخاطبینش ازاسم من خوشش اومد و زنگ زد و بعده 10سال دوستی سال 96عقد کردیم😀

من از جلوی مغزشون رد میشد هربار منو میدید میگفت جووووووووون منم محلش نمی‌دادم میفتاد دنبالم تا در خونمون بادیگارد بودتا اینکه یه ماهی باهم دوست شدیم بعدش اومدن خواستگاریم منم با کمال میل پذیرفتم تازه 17 سالم بود😬😜

تو عروسی بعدش هشت سال باهم دوست بودیم بعدش ازدواج کردیم🤩😍

ی روز تلفنم زنگ خورد گفتن ببخشید من از لندن تماس میگیرم گفتم بفرمائید گفتند کسی از فامیل های شما که دوست منم هست شما را معرفی کرده خواستم صحبت کنیم و ببینیم اگه مناسب هم بودیم بخاطر امر خیر فامیل بفرستم بعد با اجازه فامیل با هم صحبت کردیم و تصویری همدیگر رو دیدیم و پسندیدیم 😊 به همین راحتی 😍

سر چهار راه . الان خیلی خیلی هم خوشحال و خوشبختم. همه ی عشقا و مردای چهار راهی بد نیستن

ما باهم دوست بودیم...خدا منو خییییییلی خییییلی دوست داشت که همچین شوهری بهم داد..نمیدونم شاید یجا کار خوبی کرده بودم و این پاداش کار خوبم بود..الان من مادر دو فرزند هستم..یکی پسر ۹ساله و دختر ۷ ماهه..🥰🥰🥰

خونه مادرشوهرم با خونه مادربزگم نزدیک هم بود ولی خودش کرج بود خونه ماهم کرج(توی شهرستان دوست شدیم ..توی کرج همدیگرو میدیدیم 😉😉)بعدم خواستگاری والان هم دوازده سال که داریم کنار هم خوش زندگی میکنیم خدارو شکر و صاحب دوفرزندم هستم امیرعلی وآریامهر 😍😍

دختر عمو، پسر عمو بودیم

سرکوچه مدرسه مون فروشگاه داشته از اونجا از همدیگه خوشمون اومد😎🖐🏻خیلیییی باحال بود

ده سال پیش از طریق چت در کامپیوتر😉

عاشقانه

۴ سال دوس بودیم دوست خانوادگی هم بودیم رف وآمد داشتن وپسنیدین من کلاس سوم بودم پدرش میگف اینو میگیرم واس پسرم از اون موقع نشون کرده بودم😌

اصلا همو ندیده بودم اومدن خواستگاری با آبجیش دوست بودم ‌و من ۱۳ سالم بود عقد شدم ۱۶ سالگی ازدواج کردم فامیل هستن هیچ وقت هم راضی نشدم ب اسرار خانواد یه زندگی دشوار

خواستگاری سنتی. از اونا که اول مامانش میپسنده 😉😉😉

هم دانشگاهی و هم رشته بودیم 😄😄

اقوام بودیم. بهم ابراز علاقه کرد. خیلی پیگیری کرد. باهم دوست شدیم. 6سال بعد هم عقد کردیم.ما از بچگی به هم علاقه داشتیم.

تو حرم امام رضا اولین بار دیدیم همو

داداشم مستاجرشون بود..ماهم هی میرفتیم و میومدیم دیگه دیدن پسندیدن. اومدن خواستگاری😉😂

ازیه محله بودیم دوست شدیم بااینک خونوادم مخالف صددرصدی بودن ولی من اصرارکردم ک ایکاش میمردموازذواج نمیکردم باهاش

هم کلاسی بودیم تو دانشگاه😊

من و همسرم تو سایت همسریابی آشنا شدیم و خیلی راضی هستیم خداروشکر

ما خانواده هامون با هم دوست بودن یعنی من از یک سالگی و شوهرم شش سالگی خانواده هامون با هم دوست بودن تا بزرگ شدیم و عاشق شدیم و ازدواج کردیم

بنظرم ازدواجای که با دوستی شروع شده پایدار تره اکثر نظرها رسیدنشون بهم با دوستی که خدارو شکر زندگی خوبی هم دارن....خود منم از طریق دوستی تو محله کار الانم خداروشکر خوشبختم ثمره عشقمون گل پسرم مبین...که خداروصدهزار مرتبه شکر میکنم بخاطر وجود عشق جان همسرم

دانشگاه

ازطریق شبکه اجتماعی😉

من ک تو پارک 😘😘

سلام به همگی،شوهرم با موتور خارجیش که صدای وحشتناکی داره همش از درخونمون رد میشد به عشق من..منم اول وابسته شدم سخت.وبعداز یه سالونیم اینا حرف زدن بهش گفتم دیگه زده به سرم جواب بله بهت بدم امشب بیا خاستگاری فقط همین امشب..اونم که هنوز حرفم تمام نشده مردهای فامیل و فرستاد خودهمون شب..حالا ۸ساله باهم زیریه سقفیم اولای زندگیمون یکم مشکل واختلاف نظر داشتیم چون هردو سنمونم کم بودمن متولد ۷۳ اون ۷۰ حالا خداروشکر هردو بهترین زندگی رو داریم وراضی هستیم دوتا پسرگل دارم.

عکس بهتر ازین نبود گهواره جان؟😅😅😅

رفتم نانوایی نان بگیرم توی مسیر همو دیدیم

معرفی بودیم پسردایی دوستمه

با موتور خارجیش آنقد از در خونمون رد شد😁 که آخرش شیفته اش شدم یه سال باهم حرفیدیم ۸سال هست زن و شوهریم هردوهم متولد۷۰ و ۷۳هستیم.

همسایشون اومدع بود خواستگاریم بش گفتم نه مامانش به مادرشوهرم من پیشنهاد داد اومدن پسندیدم گفتم بله😁

سلام مامانا یه سوال داشتم ممنون میشم راهنماییم کنید ❤
شما برنامه هفتگی مشاور پول دادید و خریدید ؟

فامیلیم،چنبارم ازدورونزدیک منودیده بود،آومدخونمون که هموببینیم بعدش خواستگاری کرد

توی اینستا😂

دوست شدیم😂😂😂

تو اینستا آشنا شدیم و از هم دور بودیم و یه سال دوست بودیم و تو اون یه سال اصلا از نزدیک همو ندیدیم آخرسر هم اومد خواستگاری و تمام😄

دوست بودیم بخاطر محدود کردن خانواده باهاش نامزد کردم و بعد ک شناختمش دیدم چ ادم چرتیه و بد اخلاقه خاستم جدا شم نذاشتن فرار کردم از خونه بعد مجبور بودم با حرفای مردم سختم بود زندگی هیچ دگ ازدواج کزدم الانم اصلن از زندگیم راضی نیستم همش کتک و اینک مجبورم همین💔

خیییییلی سنتی

از طریق یکی از بیمارام معرفی شدم

خواستگاری

اینستاگرام 😁😁کاملا غریبه حتی ازیک شهردیگ‌هست شوهرم هی پیامای عاشقانه میداد منم تحویل نمیگرفتم ازبس پیگیر بود تابالاخره ی روز اومدمحل کارم همو دیدیم وکلا تو سه روز عقد ومراسم گرفتیم ❤الانم نی نیمون گل پسرمون نزدیک سه ماهه شه

با هم دوست بودیم

بعد۴ سال عاشقی و یه سال جدایی ..خیلی قُد بود میدونست پن خیلی دوسش دارم اذیت میکرد مغرور و متعصب منم یه سال باهاش کات کردم بهش خیردادن بایکی دوست شده رفت اونی ک باهاش دوست بودمو پیدا کرد گفت برو از زندگیش میخوامش و دعوای گنده بعدم هرچقد به من زنگ زد من گفتم دیگ نمیخوامت اذیتم میکنی الان حالم خوبه بماند ک اون پسره هم فقط یه ماه بود دوستیمون ک بعدش کات شد ولی من همچنان گفتم دیگ نمیخوامت بایکی دیگه ام یخ روز بعد امتحان نهایی دبیرستان جلو مدرسه دیدمش من اهل قزوین اونم تهران اومده بود حرف بزنیم ...دیگ حرف زدیم و منم ک عاشقش بودم ولی دیگ نمیخواستم زجر بکشم ک قول داد ک دیگ کاری بهم نداره و همش از دوس داشتن بوده منم قبول کردم امتحانی یه سال دیگ دوست باشیم ...به یه سال نکشید سه ماه بعدش عقد کردیم واقعا هم عوض شد الانم پنج ساله ک عقد کردیم یه بارم دعوای بزرگ نکردیم یه شبم قهر نخوابیدیم البته به جز شب حنابندون ک گفت بیا بریم خونه خودمون بخوابیم من نرفتم 😁😁😁تا ظهر عروسی باهام حرف نمیزد

ما تو لاین با هم آشنا شدیم دو ماه با هم دوست بودیم و بعدش ازم خواستگاری کرد الان ۸ سال ازدواج کردیم و یه پسر ۶ ماهه داریم

از طریق برنامه بی تالک.کوچه پشتی خونمون بودن.۷ سال با هم دوست بودیم

پسر دایی دختر عمه هستیم

خیلی باشخصیت وسر وسنگین وسنتی تشریف آوردن خواستگاری بعد چند بار رفت وآمد پدرم قبول کرد 😍😍 الانم با شناختی ک از قبل ازش نداشتم خداراشکر مرد زندگی وزحمت کشیه واز زندگیم راضیم 🤗🤗🤗

فامیل هستیم پسر عمه و دختر دایی

سه ماه دوست بودیم بدش عقد کردیم دو سال عقد بودیم سه ساله ک عروسی کردیم الان یه نی نی تو راه داریم خدارو شکر زندگیمون خوبه اینشلا همیشه اینجوری باشه

تو تیم کوهنوردی دانشگاه با هم آشنا شدیم و ...

دوست داداشم بود😃

زلر

رفتم مغازه ش گوشیمو درست کنم شمارمو از گوشیم برداشت اینقدر زنگ زد دنبالم اومد ک بلاخره زنش شدم

شوهر من تو هتل کار میکرد رفتم مسافرت مشهد اونجا اشنا شدیم

ازطریق محل کارمون

به واسطه دوستش ک بنگاهی بود آشنا شدیم سه سال طول کشید ک بهم برسیم

.......!

تودانشگاه بعداز۶سال بهم رسیدیم

من شوهرمو کلا دوست ندارم به زور .من عاشق کس دیگه ای بود 😔😔

خانواده ها همو میشناختن تصمیم گرفتن

ای کاش هیچ وقت قبولش نمیکردم

مامان ترانه الان هم حموم عمومی هست ؟ مگه خودتون حموم نداشتید؟

منو وقتی دبیرستان بودم خونه عمش دید یه دل نه صد دل عاشق شد😄😅

ما همکار بودیم 😊 شرط شرکتم این بود یکی باید بره، اما هردومون اومدیم بیرون از اون شرکت، با اینکه خیلی شرکت خوب و معتبری بود

من رفتم خونه پسرعمم زنش مریض بود شوهرم همونجااومده بودمنوببینه من اصلابهش توجه نکردم ورفتم تواتاق پیش مریض هرچی مادرش صدامیزد بیااینجانرفتم نمیدونستم داستان ازچی قراره بعدسه روزاومدن خاستگاری وهمونجاعقد😫حتی یه جشن ساده نگرفتن بعدیه مدت که عروسی کردیم کرونااومد وهیچکس نیومدفقط خانواده خودمون باخواهرومادرشوهرم 🤧😓اصلاخوش نگذشت درکل اصلاخاطره خوشی ازعروسیمون ندارم

اینکه ما چطوری با همسرمون آشنا شدیم چی معلومات مادرا اضافه می کنه؟ گهواره جدیدا خیلی کنجکاو شدی داری می زنی جاده خاکی دیگه😏😏

ما کاملا سنتی و خاستگاری

همکار بودیم

شوهرم با یکی از آشناهامون دوست بود تو قرار گذاشتناشون منم بودم بعضی وقتا، اینجوری منو دید و باهم ازدواج کردیم😄

پسر همسایه چهارسالم همومیخواستیم و دوست بودیم اماپدرم مخالفت میکرد تااینکه دیگه به سختی این دوتا عاشق بهم رسیدن و الان خداروهزاربارشکر زندگی مون عالیه و همسرم فوق العاده است ممنونم خداجونم

اینترنتی 🥰

کاملاسنتی

50 درصد جوابا پسرعمه و دختردایی یا برعکسش. ویا از طریق مجازی 50 درصد دیگه هم متفرقه گهواره جان مارو به خیر و تورو بسلامت

۱۳ سال باهم دوست بودیم پدرم مخالف ازدواجمون بود ولی یه روز یهویی بلند شد گفت پاشو بریم محضر شما رو به عقد هم دربیارم.
الانم شده بزرگترین حامی ما😍😂

همکار بودیم

شب چهارشنبه سوری سال ۹۶ تو یه کافی شاپ مهمون دوستام بود اونجا دید ‌کم کم پیشنهاد اشنایی بعدش هم خاستگاری ☺

توآرایشگاه

دانشگاه

کاملا سنتی. اومدن خاستگاری

اومدن خواستگاری و بله گفتم به همین راحتی الانم یه پسر کوچولوی ۱سال و۵ ماهه دارم و۵ ماهه بار دارم

مغازه پرده فروشی داشت مخمو زد س سال دوست بودیم بعدش ب ازدواج ختم شد😁😅

همکار بودیم

دختر دایی پسر عمه بودیم و همو میخواستیم

ختم بابا بزرگم😁پسرعمومه

اقوام هستیم😍

سلام من وهمسرم دخترعمو پسرعمو ودختر خاله پسرخاله هستیم بااینکه خیلی نسبت ژنتیکیمون نزدیکه خدارو هزاران بارشکر ی دوقولو سالم دارم البته قبلش چقدر رفتیم ازمایش ژنتیک جور اومد ازدواج کردیم😍

بادخترای خواهرشوهرم رفیق بودیم دیگه دعوتم کردن تو گروه واتساپ شون خانوادگی دیگه دایی شون مخمو زد و باهم ازدواج کردیم به اختلاف سنی 6سال اون 24سالشه منم 18که ایشالله 20روز دیگه میشم 19زن دایی دوستام شدم بادا بادا مبارک بادا ایشالله مبارک بادا😂😂😂

برادر زن پسر داییم هست توی عروسی اشنا شدیم ... خداروشکر زندگی اروم و بدون دغدغه داریم

سلام ازطریق یکی ازاشنایان منم پسندیدم صبح بودکه اومده بودن وقتی باهم دیگه حرفامونوزدیم به من گفت تابعدازظهربهم جواب بده،بعددرعرض ۳روزازمایش وخریدعروسی وجهیزیه روگرفتیم بعدعقدکردیم وروزچهارم رفتیم مشهدوماه عسل بعدشم اومدیم یه جشن ساده برگزارشد.تمام ،حالا۹ساله ازازدواجمون میگذره خیلی هم خوشبختیم یه دختر۶ساله ویه دختر۸ماهه دارم وخداردشکر.الحمدالله

من بلاگر اینستا بودم و نویسنده و منتقد سیاسی اقتصادی، حدود سه سال پیش همسرم اومدن دایرکت و یک سوالی رو به شوخی برای خنده دایرکت پرسیدن در مورد جریان اعضای شورای شهر بابل و افتضاحاتشون و... شش ماه آشنایی من تهران ایشون شمال و یه عشق افلاطونی با یه تفاوت سنی غیر عرف کاملا خوشبخت در مسیر زندگی قدم گذاشتیم و ثمره ی عشقمون هفته ی آینده بدنیا میاد😍😉

من شاگرد خواهرش بودم تو خیاطی بعد خواهرش منو معرفی کرد ب صورت سنتی اومدن خونمون ۸ ماه باهم بودیم باب آشنایی سه ماه کاملا جدا شدیم از هم باز تشریف آورد من با جون دل قبولش کردم سری تو ی هفته بله‌برون و عقد یک ساعت بعد عقد هم رفتیم سر خونه زندگیمون چهار روز بعدش هم حامله شدم ...هر دومون ب همین سرعت بچه میخواستیم😎 .....حتی بدون لباس عروس یا ماشین عروس 😊
تا الان ک خداروشکر از زندگیم راضی راضی‌ام چون ن ی مرد بلکه ی فرشته خدا کنارم قرار داده....
خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت

خداروشکر اکثرا راضی هستن از انتخابشون

دخترعمه پسر دایی هستیم خوبه ولی بعضی رفتاراش رو دوست ندارم

معرفی خانواده دور

شما نمیدونید اون موقع ها یا با فیسبوک یا با یاهومسنجر یا یه سایتی بود بنام کلوب باهم اشنا میدن البته چندتا سایت دیگه هم بود. ما باهم تو کلوب آشنا شدیم مثل اینستا الان بود یادش بخیر 10سال میگذره. عمرمون انقدر کوتاهه که انگار همه چیز دنبال هم میدوه تا تموم بشه. چقد خسته ام....🐋

تو کفش فروشی منو دید بعد از ۳ روز اومد خواستگاریم😍😍

همسایه کوچه پشتی بعد از ۷ سال ازدواج کردیم خداروشکر ۳ سال هست سر زندگی هستیم و ثمره عشقمون تازه رفت تو یک ماه 💃💃💃

تو دانشگاه

تو دانشگاه دوست شدیم بعد ۶سال هم ازدواج کردیم🥰😁

دوست بودیم😀😍

عقد دختر عمو و پسر عمو رو تو آسمونا نوشتن😍😍😍😍😍

تو صف تاکسی منو دید از چشمام خوشش اومد مسیر یکی بود تقریبا.توراه داشتم دنبال پول میگشتم تو کیفم شب بود نور کم بود نور گوشیشو انداخت ک ببینم لبخند زدم ادامه مسیر و باید میرفت ولی بامن پیاده شدو شماره داد بهد دوهفته ی قرار گذاشتیم و بعداز چندماه دوستی اومد خواستگاری 😉😍😍😍

فامیل بودیم

ازطریقه عشق 🥰🤩

همکار بودیم ، یه 3 سال دوست بودیم بعدش اومدن خواستگاری و ازدواج..🤩🤩

با همسرم سرکار آشنا شدم یکی از مراجعین کلینیک بود

تو رستوران.لعنت به این شکم که هرچی میکشیم ازین شکمه😂

باهم دوست بودیم

همکار بودیم, مشاورم بود کلی آگاهانه همو شناختیم عاشق شدیم و فلسفه یک دلی رو پیش گرفتیم..خیلی زود درمورد چیزایی ک باهم حرف زدیم بهش رسیدیم..عاشق خاطرات گذشته مون هستیم و سعی میکنیم الان هم خاطره بسازیم ولی اکنون از دست ووروجک...

تو تلگرام

سنتی پسر دایی و دختر عمه از بچگی براهم خوندنمون

سنتی و خواستگاری خداروشکر راضی ام

اواخر آذر ۹۱ بهم شماره داد بعد کلی فلاکت و پیغام از طریق دوستام بعد مدتها بهش زنگ زدم ۱۸ بهمن ۹۲ عقد کردیم ۹ مهر ۹۴ رفتیم سر خونه زندگیمون ۶ مهر ۹۹ بچه دار شدیم

کاملا سنتی مادرشوهرم منو تو محل کارم دیده بود و از همکارم آمار گرفته بود اونم رفته بود پیش بابام و اجازه گرفتن اومدن خواستگاری

باهم دو ماه دوست بودیم و ثمره عشقمون پسر قشنگم هستش

دوست بودیم خیلی پسر خوب ک صبور و مهربانی بود من شیفته خودش کرد

جاریم منو معرفی کرد 😂😂

معرفی شدیم بهم بعداز4ماه عقد کردیم و2سال بعدم عروسی الانم یه نی نی خوشگل توراه داریم

من سنتی. ۱۵ سالم بود
مامانامون آشنامون کردن بعد از سه روزم عقدمون کردن بعد ۵ سالم عروسی الانم ۳ ساله عروسی کردم یه پسر دوساله هم دارم
به همین راحتی😁

پسر عمو دختر عمویم از بچگی باباهامون گفتع بودن نامزد همیم اون دوسم داشت من نداشتم ۱۳سال ناراضی بودم بخاطر قبر بابام ازدواج کردم باهاش الان سع سالع ازدواج کردیم ولی الان عاشقم 😊و یع پسر هفت ماهه داریم خداروشکر زندگیمونم خوبع

سنتی ، معرف معرفی کرد و اومدن خونمون همدیگه رو دیدیم و پسندیدیم، الان صاحب دو پسر زیبا به اسم باربد ۳ ساله و فربد ۷ ماهه هستیم

من یه خواستگار داشتم بعد خانوادم قبولشون نبود بعد همینکه الان شوهرمه بم‌گفت این چیه ک میخوای باش ازدواج کنی گفتم ب تو ربطی نداره بعد خلاصه دیگه خانوادم ردش کردن بعد چن مدت این اومد خاستگاریم پسر عمه دختر دایی هستیم

سلام دوست برادرم بود. وخواهرشوهرم هم با خودم دوست بود

وقتی رفتم از مغازه اشون برای اردوی دبیرستان هله هوله خریدم 😁

سنتی🤨

خواستگاری اومد خواهرش همسایه خواهرم بود

الان چرا بایدبگیم کجاآشناشدیم🙄🙄

ما تو دانشگاه توی اردوی دانشجویی سال ۸۸ آشنا شدیم
بعد از ۶ سال ازدواج کردیم و الان هم ۶ سال از ازدواجمون میگذره و ۳ ماهه خدا بهمون یه دختر داده
روزی هزار بار شکر میکنم به خاطر هر چیزی که داده و نداده بهمون 🌹🌹🌹

سنتی😎

۷ سال همو می خواستیم دوست بودیم
بعدشم به هم رسیدیم
داداش برادر یکی از دوست های دوره ی دبیرستانم بود
یکسره قهوه خونه بودیم یادش بخیر
پدر و مادرم در جریان بودن
همسرم اوایل خجالت می کشید بهم بگه ازم خوشش میاد
بعد یه سال که من می رفتم خونه دوستم خلاصه با کلی قیافه ی سرخ اومد گفت
اوایل انقدر تخص و مغرور بود که نگو
پدرم در اومد
ولی خلاصه به هم رسیدیم و عاشقانه همو دوست داریم جوری که کل فامیل می دونن
الانم که یه بچه داریم و همسرم تمام عشقشو نثارم می کنه 😍😍

10 سال دوست بودیم بعد ازدواج خیلی تا حالا ب مشکل خوردیم اما خداروشکر حل میشه همیشه راضی ام از زندگیم

پسر عموم بود .ولی خیلی همو میخواستیم

مامانش دوست مامانم بود.

با هم آشنا شدیم حدود شش ماه و بعد ازدواج کردیم بعد هشت سال بچه دار شدیم و صاحب یه پسر خوشگل شدیم

برنامه لاین🤣🤣🤪🤪

پسرعمومه منو خاست و اومد خاستگاری

پسر عمم هست

فامیل خیلی دوربودیم همودیدیم و عااااشق هم شدیم و پنج ماه باهم دوست بودیم و اومدن خاستگاری هشت ماه عقدبودیم الان سه سال عروسی گرفتیم و یه دخترهفت ماهه داریم

جلوی در کتابخونه همو دیدیم

استادم بود

تو دانشگاه همکلاسی بودیم

اقوام نزدیک هم پسر داییم هست هم پسر عمم کاملا سنتی و به اجبار ازدواج کردیم

سنتی

شوهرم پسرعمویه مامانمه منو قبلا دیده بود میخواست مخ منو بزنه ببینه پا میدم یانه میگفت اگه پا میدادی نمیومدم خواستگاری داشتم امتحانت میکردم بعد مامانش اومد خواستگاری

عشق وعاشقی تو یکی از برنامه ها اشنا شدیم بعد هم منطقه واشنا دراومدیم بعد ۳ ماه و۳ روز اومد خواستگاری ولی باهزار اشنا یالا خانوادم قبول کردن ای کاش مثل قبلا خیلی عاشق همدیگه باشیم خیلی به هم سردیم وازهم دوریم 😭

همکلاسی بودیم

دوست بودیم باهم

خواستگاری

یه خواستگار اومد بعد رفت منو به شوهرم معرفی کرد😆😆😆😆بعدش ازدواج کردیم ولی همسرم هیچ وقت نفهمید اونم یه روزی منو میخواست

هم دانشکده بودیم ،🥰

همسایه قدیمی مادرمینا بودن مادر شوهرم ...همسرم تا دید عاشقم شد گفت یا این یا هیچکس 😉😆😆😆...الانم از ازدواجمون ۱۴ سال میگذره وثمره عشقمون ۲ تا گل پسر و یه توراهی ..خودم ۱۵ سالگی شوهر کردم و الانم ۳۰ سالمه

ننگ به اون روز

دوست بودیم ازدواج کردیم

ما دختر خاله پسر خاله ایم با مامانم حرف زده بود بعدش تا سه روز که جواب مثبت گرفت نرفت خونه شون

منو شوهرم ۵سال دوست بودیم. البته اول دوستیمون بچه بازی بود فکرنمیکردیم به ازدواج ختم شه چون سنمون کم بود ولی بعدش فهمیدیم همو میخایم مامانم مخالف بود ولی بالاخره بعد۵سال مقاومت موفق شدیم راضیش کنیم الانم ۷سال ونیم ازدواج کردیم ۶سال بچدارنمیشدیم بعد۶سال خدا یه پسربهمون داد خداروشکر خوشبختیم همه چیو توضیح دادم خخخ

تو دانشگاه سر رو کم کردن یکی از بچه ها باهم دوست شدیم و بعدم ازدواج

پسر خالمه با عشق ازدواج کردیم و البته فرار کردیم

سنتی و خواستگاری

ما ۶سال دوست بودیم

دوست بودیم دگه گفت زنم میشی😁😁

من دانشجوبودم که باهم آشناشدیم

یه پدرسگ به هم معرفیمون کرد

آخه این چه سوالیه
یه روز محترمانه توی یه پارک با هم آشنا شدیم ویک دل نه صد دل گرفتار هم

منم اینطور م

سلام
15 سال پیش همسرم ایران زندگی نبودند خواهرش من رو به ایشون معرفی کردند و. بعد از 6 ماه خواستگاری رسمی. و عقد کردیم و 4 ماه بعد عروسی گرفتیم

خواستگاری سنتی

برادر شوهر خواهرم میشه همسر من🤭

پسر عمو . خواستگار . ازدواج

من وهمسرم سرخرید یک کیلو گوجه آشناشدیم ومنجربه ازدواج شد قسمت که باشه شک نکنید میشه🥳🥳🥳🥳🥳🎆🎆🎆🎆🎆👏👏👏👏👏

چقدرجفت خوشگلن ماشالله🤪🤪🤪🤪🤪😬😬🤣🤣🤣🤣

بنام خدا
لاین😎😂

همکارم بود بهم گفت میخوام باهات ازدواج کنم وزنش شدم

فامیل دور که تا 25 سالگیم ندیده بودمشون 😂خداروشکر میکنم واسه آرامش زندگیم پسرم

سنتی

داداش دوستم بود😍

تو روز دختر مادرش سپرد ب یه نفر تو مراسم ب من خبر بده .
بعد دیدن شوهرم ۳ ماه اشنا شدیم اومدن خاستگاری و نامزدی که تو نامزدی گفت نمیخام تمومش کنیم دگ اونجا بود دست ب کار شدم مخشو زدم الان شکر خدا یه دوقلو پنج ماهه داریم و همیشه میگه چقدر خوب شد نذاشتی برم😂😂😂😂

۱۲ سال پیش با خانواده جاریم رفت و امد داشتیم و ازجایی ک خواهرشوهرم بچه نداشت و شوهرم دوست داشت دایی باشه من بهش میگفتم دایی
گذشت بعد ۱۲ سال دایی جان شد همسرجان 😍💙👑🧿

دوست برادرم بود منو تو عروسی برادرم دید اومدن خاستگاری

عشق اولم بود بعد ۱۷ سال بهم رسیدیم

سنتی

با دختر خالش هم کلاس بودم تو راه مدرسه منو بادختر خالش دید اومدن خواستگاریم

سنتی، اعتکاف بودم، جاریم ک اومده بود اعتکاف، همسرم بهش گفته بود برو یه دختر سیبیل فابریک پیدا کن برام😂
خلاصه جاریم از من خوشش میاد معرفی میکنه و....

محل کارم منو تور کرد😂😂😂

باهم دوست بودیم الان خداروشکرزندگیمون عالیه

تو دانشگاه عاشق هم شدیم ❤❤❤

سنتی

یه دوستی پاک و عاشقانه بعد از۵ماه ازدواج عاشقانه هم اکنون زندگی عاشفانه خدااااارو شکر در کنار دخترمون بیشتر عاشقانه شد

بنام خدا چت روم😂😂😂😂

همسرم قبل ازاینکه سربازی بره منوبراخودش زیرنظرداشت یعنی دوسالی که سربازی بوده من نمیدونستم منودوست داره تاقبل ازاینکه برگرده وبیادخواستگاری بعدش من فهمیدم منودوست داشته❤❤❤

انتخاب مادرشوهرم بودم منودیده بودن. بعدخیلی سنتی ازدواج کردیم البته مراسمی نگرفتیم. چون پدرم فوت شد. بینهایت ساده. ازصفرزندگی روپای خودمـون وایسادیم حتی خریدجهیزیه و..... الانم خداروشکر اززندگیم راضیم اگرهزارباردیگه برگردم به عقب بازم به همسرم بله میگم من ازشون خیلی راضیم خداروشکر خیلی خوشبختیم خصوصاباحضوردخترعزیزم. امیدوارم همه جووناوهمه خانواده هاخوشبخت بشن.

فامیل بودیم😍😍😍😍😍

ولله من تو خواستگاری در خانه پدریم
ولی اوشون چهار سال من را در دانشگاه رصد میکردند

بعد از4سال جواب رد شنیدن ازم🙈الان شده بابای دخترم❤️

توراه مدرسه.همسایمونم بود

باهم دوست شدیم

دختردایی پسرعمه هستیم

ب نظر من ک قبلش اصلا مهم نیست یعنی مهم نیس چطوری بوده الانش مهمه قبل ک همش گل و بلبل بوده من همش دارم دوندگی میکنم از کارم موندم از آینده ای ک برای خودم میخاستم موندم از تکراری شدن بیزارم ولی حس میکنم دقیقا تکرار روزمرگی ای کاش دوتا کتاب دوتا بازی دوتا مشاور خوب داشتین ب جای این سوالایی ک مربوط ب گذشتست آخه جوابایی ک الان همه نوشتن چ کمکی میکنه
ای کاش ی قوت قلبی ی اعتماد ب نفسی ی حس خوبی ب آدم منتقل کنید
آخه چیه این جوابا همه عین هم😞

چقد کارکردن با گهواره سخت شد. قبلا بهتر بود

کارگاه آقامون رو بروی محل کارم بود🤗از اون اصرار و از من انکار 🤪الان شدیم این👨‍👩‍👧‍👦خداروشکر🙏😍

دوست بودیم ۸ ماه عاشق هم شدیم. بعد اومد خواستگاری.

شوهر من همسایمون بود هرروز میومد الکی یه چیزی میخواست که منو ببینه بعد اومد خواستگاریم بابام قبول نکرد آخه ۱۶سالم بود بعد فرداش مامانش اومد گفت پسرم میخواد خودکشی کنه توروخدادخترتون بدین بابامم یه هفته بعد قرار عقد گذاشت الان بعد ۶سال دوتادختر ۵ ویک ونیم ساله داریم و واقعا از خداممنونم که دارمشون واقعا خوشحالم

حالم از انتخابم بهم میخوره متنفرم

سلام
از یه دعوا بین منو یه دوست صمیمی شروع شد و اونم نامردی نکرد شماره منو به همسرم داد و اشنایی و خواستگاری بین ما آغاز شد

معرفی کردن به هم

همکار بودیم،بعد ازیه مدت اومد خواستگاری ،خداروشکر اخلاقش خیلی خوبه

توعروسی😊

فامیل بودیم 😊

ماباهم همکار بودیم ...

همسرم مدیرم بود رفتم تو یه شرکت سرکار دوماه بعد بهم پیشنهاد اشنایی داد دوماه بعدش عقد دوماه بعدش عروسی
کلا از اولین دیدارمون تا عروسیمون حدود شش ماه شد😀😀

من تو دنیای مجازی با همسرم اشنا شدم

همکار

کسی معرفیمون کرد بهم😍

معرفی یک دوست

ما همسایه بودیم

معرف داشتیم

سنتی

دوست برادرم بود

کسی معرفیمون کرد بهم

از داخل ی ولیمه

خواهر شوهرم واسطه شد ولی کااااااش هیچوقت اینکارو نمیکرد. من اوایل با رفاقت مخالف بودم ولی اخلاق شوهرم بهم ثابت کرد ک اشنایی قیل ازدواج خیلی واجبه

ماشالاااااا چقد تاپیک🤪🤪🥴🥴

مادرشوهرگرامی گرامی منودیدن واومدن خواستگاری

مادرش منو دید پسندید آومدن خواستگاری آقایی دیدم اونم ازم خوشش اومد

دخترعموپسرعمویم هرکی میادخواستگاریم دعواش میکرداخرشم تصمیم گرفت بیادخواستگاری

فامیل هستیم
دختر خاله پسر خاله

خداروشکر ک دوستیا ب ازدواج ختم شده من همیشه فکرمیکردم دوستی ب ازدواج نمیرسه

به صورت سنتی

پسرعمو دخترعموییم اما ده سال دوست بودیم

ما سنتی تو خواستگاری دیدمش تو عقدم باهم اشنا شدیمو حرف زدیم بعداز یک سال ازدواج کردیم

سنتی

من تازه ی سقط هم داشتم تو ۱۵ سالگی الانم ۱۹ سالمه خخخخ باید به غیر از دخترم ی بچه ی سه ساله هم داشته یاشم که قسمت نشد

خخخخخ

به دیدن من در تاکسی با عشق در یک نگاه همسرم نسبت ب بنده 🙇🙏

همسرم مشاور ارشد بنده بود

ازشوهر دخترداییم که دوست همسرمه..۶ماه دوست بودیم وبعدش ازدواج کردیم و خدارو شکر خیلی راضیم از زندگیمون

یکی معرفی کرد

با دوست پدر شوهرم همسفر کربلا بودیم از من خوششون اومده بود و به هم معرفیمون کردن

پسرخالمه عاشقم شده بود

باهم همکار بودیم‌ 😊😊

از طریق معرفی یکی از اطرافیان به شکل سنتی

صاحبکارم بود یه روز سر کار ازم خواستگاری کرد و منم قبول کردم دو روز بعد هم عقد کردیم و خدا رو شکر از زندگیم راضیم

ما تازه ۲۰ روز به یه محله ای اومده بودیم که دید منو 😛😛😛💕💕💕

همکار بودیم و الان هر دو یکساله بیکاریم.خدا از باعث و بانی این تعدیل نیروها و اوضاع خراب تولید و اقتصاد نگذره. با فوق لیسانس باید بشینم خونه

ما ددست بودیم با هم😍😍😍

سه تادخمل ناناسی🥰🤩

پسرداییمه..آشناشدیم.ازدواج کردیم‌الانم سه تافرشته کوچولوداریم.سه تادخما🤩😊❤

تووو مهموني وقتي شراب ريخت روي لباسم اومد كمكم كرد پاكش كنم ☺️يادش بخير

سنتی

سنتی

ما دوست بودیم بعد ۷سال ازدواج کردیم

از تو وایبر😁

خوشبخت بودم باشوهراولم خودم بادستای خودم خودمو بدبخت کردم یک عمر شوهرسابقم مهربان بوددوسم داشت برام سنگ تمام میذاشت اما مشکل عصاب داشت قرص میخورد.من چون 15 سالم بود نمیتانستم درک کنم فک میکردم ادم وحشتناکیه وقتی طلاق گرفتم تازه فهمیدم ک چقد دوسش داشتم و چ کار اشتباهی کردم اون فقط باید قرصهاش سروقت میخورد وگرنه تشنج میکرد همین😔 هیچکس اندازه اون دوسم نداشت 😔😭خاک توسر خنگم کنن الان گیر یه مشت ادم نفهم عصبی افتادم ک دیوانه ام کردن الان 6ساله ازاین شوهرم یه ذره محبت ندیدم ی دوست دارم بهم نگفته منو توخودم کشتن کاش بعد شوهراولم میمردم😔😔😔😔😭😭😭😭

منم دختر عمه پسر دایی

خواستگاری

خاهرشوهر معرفی کرد. ناشکری نمیکنم ولی کاش عقل و تجربه ای که الان دارم اونموقع داشتم شاید زنش نمیشدم

اشتباهی بهش زنگ زدم کاملا غریبه و الان دو تا بچه داریم و عاشق همیم هنوزم که هنوز همه میگن شما چطور آشنا شدید

حنابندون دختر داییم ما اخر مجلس زن و مرد قاطی میشم اونجا منو دید همزمان مادرشم دیده و هردو بهم گفتن اون دختره اومدن خواستگاری ولی خب من بله ندادم بابام بله داد اما الان خداروشکر راضیم

چندسال دوستی وبعد ازداوج

ازدواج فامیلی

توی دانشگاه هم کلاس بودیم

سنتی اما خودش خوشش اومده بود و مامانش رو واسطه کرده بود

ما ۱۰ سال باهم دوست بودیم و با هزار سختی به هم رسیدیم الانم ۱۳ ساله که در کنار هم هستیم ثمره این عشق دوتا فرشته رها و رستا ۹ ساله و ۶ ماهه

خواهر شوهرم عروس عمم بود معرفی کرد دیدیم پسندیدیم ،👰

ماهم کاملا سنتی اما هنوز بچه نداریم برام دعا کنین دوستان

سنتی

ماجرای ماهم جالبه ،من پسرهمسایمونو میخاستم ،ولی پسرخالم منو میخاست ،پسرهمسایمونم منو نمیخاست خواهرم میخاست،این شد که من تن دادم به ازدواج باپسرخاله،باوجوداینکه هرچی بخام برام فراهم میکنه وبهم سخت نمیگیره اما من علاقه ای بهش ندارم

همسرم ارماتور بند خونمون بود ازش خوشم اومد شمارشو پیدا کردم تو تلگرام بهش گفتم😂☺اونم گفت ک از من خوشش میومده فقط دوست نداشته فک کنم که اونجا ب ناموس مردم نگا میکرده اونموقع ۱۴ سالم بوو😂الان ۲۰ سالمه و توراهیمون یه پسره😍بعد پنج سال به هم رسیدیم

همسایه ی پدربزرگم بود

پسرعموم بود ولی از رو خواستگاری باهم ازدواج کردیم

فامیلیم

سنتی

مزاحم تلفنی

کسی معرفی کرد ولی ای کاش نمی کرد

فامیل دوریم.مامانش هی میگفته دختر فلانی رو بگیر.هی میگفته فعلا زن نمیخوام.تو عروسی داییم منو دید و بهم پیام داد و ادامه ماجرا.الان میگه کاش زودتر به حرف مامانم گوش داده بودم!😅

عروسی داداشم 🥰

دخترعمو پسرعمو بودیم😍

هم دانشجویی بودیم

رفتم بوتیکش اونجا یه دل نه صد دل عاشقم شد بعدها گفت گفتم کاش یه بار دیگه برمی گشت میدیدمش ندونست تو یه شهر زندگی میکنیم فاصله خونه اونا از ما حدود یه کیلومتر بود

کاملا سنتی

همسایه بودیم

منم سنتی بود آشنا پدربزرگم

~~

برای دایی شوهرم اومده بودن خواستگاری خواهرم، شوهرم منو دید یک دل ن صد دل عاشقم شد😍

فامیلیم دختر دایی پسر عمه.و ازدواجمون از عشق بود

ما شهر کوچیکی هستیم تو جشن همو دیدیم ولی اون می‌گفت من از قبل هم تو رو زیر نظر داشتم 😅😍⁦❤️⁩💖

خواهر شوهرا پسندیدن و بعدش خواستگاری و...

خونه مادربزرگم کنار مغازش بود اولین بارم بود میرفتم خونه مادربزرگم اونم اولین بار بود تو مغازش بود هیچی دیگه یه دل نه صد دل عاشقم شد اینه که الان منتظر اومدن ثمره دوم زندگیمون هستیم🌹💍

دوست بودیم

الان گهواره میره سرشو میکوبه به دیوار😂😂😂😂،۹۰ درصد جوابا ازطریق دوستی بوده😂

توراه مدرسه منو دید و پسندید واومدن خواستگاری 😊😊

ما تو گروه تلگرامی باهم آشنا شدیم

سنتی دختر دایی پسرعمه

مزاحم تلفنی بود بعد چهارسال دوستی بعدر ازدواج

همکلاسی بودیم تو دانشگاه 🥰

من وهمسرم تو کلاس موسیقی باهم اشنا شدیم، 5 ساله میگذره وبا وجود پسر گلمون از ازدواجم راضی راضی ام

توبیمارستان آشنا شدیم

پسر عمه دختر دایی

سنتی ازدواج کردیم.
تو خواستگاری هیچ کدوم صورت همو ندیدیم😂
دوباره جلسه گذاشتن همو ببینیم باز هیچ کدوم به هم نگاه نکردیم، البته زیر چشمی یه نگاهی مینداختیم ولی چشم تو چشم نشدیم بعدشم انقدر استرس داشتیم که نگاهه کلن ۲ صدم ثانیه طول میکشید😑

از تو لپ لپ درش اوردم😄😄😄😄

تو عروسی منو دید عاشق شد انقداومدخواستگاری تابله رو گرفت البته منم خوشم اومدازش😉

تو بیتالک اشنا شدیم

از طریق دوستم دوست شدیم بعد ازدواج کردیم

معرف داشتیم

پسرخاله دختر خاله یمم😊😊😊

معرفی از طریق دوستامون

من اول نمی دونستم و بعد دیگه ازدواج کردم

من و همسرم همکلاس دانشگاه بودیم و گرافیک میخوندیم.ایشون از شیراز و من تهران. بعد از لیسانس برگشت شیراز و بعدش کارشناسی ارشد ...اما دیگه با هم نبودیم .کمابیش از هم خبر میگرفتیم تا همسرم برای ادامه تحصیل رفت مسکو... وقتی درسش تموم شد و برگشت ایران من نمایشگاه داشتم.خیلی اتفاقی پوسترنمایشگاهمُ دید و اومد افتتاحیه و با خانوادم آشنا شد. شب که میخواست بره فرودگاه شیراز اجازه خواستگاریُ گرفت. هفته بعدش اومدن خواستگاری و ...... تمام...الانم یه پسر ده ماهه داریم که جونمون به نفسش بنده💚

ما اینترنتی آشنا شدیم😂

پسر عموم بود نشونه بودیم 😊

ما هم‌باهم‌همکار بودیم

ما عید ۹۳ تودنیای مجازی باهم اشنا شدیم
کلی سختی کشیدیم خانواه ها مخالف بودن بالاخره بعداز ۲ سال دوستی و پافشاریه منو مهمد بهم رسیدیم .خداروشکر زندگی خوبی داریم پستی بلندی زیاد داره ولی کناره هم همه چیزو درست میکنیم.

دایی دوستم بود..دو سال دوست بودیم..

مراسم عروسی اشنایان هم دیگررودیدیم

ما هم دانشگاهی بودیم به خاطر درس با هم در ارتباط بودیم و به من میگفت خواهر تا اینکه یه روز بهم گفت دیگه نمیخوام خواهرم باشی میخوام نفسم باشی🥰😍

ما اومدیم مسافرت تو شهرشون . با هم اشنا شدیم چند سالی دوست بودیم و بعد ازدواج کردیم😍😍

فامیلیم پسر خاله مامانمه ولی باز معرفی شدیم

سنتی

تو دانشگاه همکلاسیم بود از هم خیلی متنفر بودیم ولی الان جونمونو واس هم میدیم😄😍

واسطه در دانشگاهم

گاهی با وجودی که خیلی دوسش داری اما برا هم ساخته نشدین کاش اشنا نشده بودیم

دانشگاه،همکار فرهنگی بودیم🤩

خخخ لطف دارین😂😂

میخای آتو بگیری نمیگم😂

سنتی. خیلی محدودم کرده انگار ورژن قدیمه.واسم دعاکنید یه کم اخلاقش خوب شه

ازطریق خواهرم وشوهرش وخانوادش

اینترنتی پیدا کردیم😐خیلی شانس آوردم و راضی ام
ولی خانوادهامون فکر میکنن سنتیه
ما خیلی شیادیم😅😅

مهندس هست و اون موقع مدرسه می‌ساخت و من دانشجو ارشد بودم توی مسیر منو دید اومد پیشنهاد داد منم قبول کردم، اونقدر همه چیز سریع پیش رفت که به جاهایش اصلا یادمون نمیاد

سنتی

خوشحالم جایی اومدم که باز میشه گفت خندید و همه مادریم

توی یه پاساژ پسرخاله ام مغازه ی کفش فروشی داشت اونم کنارش مغازه موبایل..هیچی دیگه رفتم بدم نت گوشیمو درست کنه و...🤪🤪🤪😍🤣😬

ما دو سال با همسرجان دوست بودیم بعد خانواده ها راضی نبودن،عشقم،نفسم اومد خودش تنها خواستگاری و عقد کردیم بعد از به دنیا اومدن نی نی مون با خانواده جان جانانم آشتی کردیم و الان هر ثانیه دارم خدا را بابت این دو تا عشق که لطف خدا بود شکر میکنم،برای همتون آرزوی خوشبختی میکنم،چقدر زندگی قشنگ و شیرینه در کنار عشقت و همه دنیات،

اتفاقی

رفیق بودیم بعدی سال ازدواج کردیم

بین راه مدرسه اشنا شدیم

تو دانشگاه باهم اشنا شدیم بهم پیشنهاد داد دوست شدیم با اطلاع خانواده ها بعد از چند وقتم خواستگاری و عقد کنان الانم که خداروشکر نی نیمون بدنیا اومده

محرم بود تو اشپزخونه حسینیه ظرف میشستم عروس خالش من و دید رفت ب خاله همسرش گفت اره یه دختر پیدا کردم واسه پسرت اونا اومدند دیدند پسندیدن الان ۶ساله ازدواج کردیم ۲تا فرشته کوچولو داریم خداروشکر زندگیمون خوبه مهم اینه تنمون سالمه و همو دوست داریم بقیشو خدا درست میکنه

فامیل بودن

تو خواستگاری

والا مزاحم تلفنی بود 😂😂اول فشش دادم بعد دیگ هوووم

دختر عمه و پسر دایی بودیم و ناف برون همدیگه بودیم

همسایه بودیم

توراه مدرسه😜

همراه مریضم بود

دوست شوهرم با دخترخاله من دوست شد؛بعد پسرعموی دخترخاله م که دوست شوهرم و شوهر دخترخاله م بود مارو به هم معرفی کرد،البته خودمون اول همو دیدیم و پسندیدیم بعدم دخترخاله م با دوست اینا ازدواج کرد بعدشم من با شوهرم که دوست اونا بود عروسی کردیم،ولی پسرعموی دخترخاله م که ماهارو بهم رسونده بود خودش سرش بی کلاه موند و هنوزم مجرده😂😂😂

تو برنامه بي تالك

ماازطریق سایت همسریابی باهم آشناشدیم،من ساکن مشهدوهمسرم ساکن اصفهان

عشق ماهم سربازه الان😁

برادرشوهردوستم بود البته ازدواج دوممه روزعقد ب جاریم گفتم بالاخره کارخودتوکردی😂😂علی رغم این همه سختی تو زندگی خداروشکرالان خوشبختیم وباورود پسرکوچولومون مسیحای عزیزم خوشبختتر...گاهی اگه خدا ی چیزی رو ازت میگیره چیز بهتری بهت میده فقط باید به او بسپاریم ایشالله همه خوشبخت بشن و عاقبت بخیر

به صورت سنتی یکی تو محلمون منو معرفی کرد بهش ولی خانوادم مخالفت کردن بعد از یکسال دوباره اومد خواستگاری دیگه راضی شدن منم که به شدت پافشاری کردم از اول الآنم یه پسر ۲ساله دارم و یه نی نی تو راهی

کاملاا سنتی

پسردایی مامان وبابام و برادر زن عموم

❤ما توو یه محله بودیم واسم درخواست دوستی داد منم قبول کردم تا شش سال باهم دوست شدیم بعد شش سال ازدواج کردیم ❤

اقوام خیلی دور هستیم جوری که اصلا همدیگه رو یبارم ندیده بودیم!!! خاله همسرم مبتلا به سرطان بودن و روزهای آخر زندگیشون بود مامانم میخواست بره عیادتشون به من گفت برسونم میخوام برم ببینمش ،منم مامان رو بردم و اونجا همسرجان منو دید و پسندید و رابطه مون از اونجا شروع شد تا بعد از سالگرد خاله همسرم اومدن خواستگاری و...

اولین بار من توی بیمارستان بودم اون با مامانش اومد ملاقات من تازه به دنیا اومده بودم عمه ام اومده بود بیمارستان 😁😁😁همونجا آشنا شدیم . 🤣 همسرم پسر عممه

ما هفت سال دوست بودیم خیلی عاشق لیلی و مجنون بودیم و هیتیم و البته پسرخالمه

پس چه جوریه می گن دنیا محل خوشی نیست اینا همه که خوشبختن!😮😁

خواستگاری و الان هم از هم جدا شدیم

این زن وشوهره چقدربیریختن

سلام ما دختر عمو وپسرعمو بودیم ولی با مشکلات زیاد به رسیدیم خدا راشکر

من در دفتر آقام کار میکردم و ایشون متاهل بود و با خانم سابقش همکار بودیم
یه روز خانمش به طرز عجیبی ناپدید شد و بعد از تحقیقات اداره آگهی معلوم شد که اون زن با یه مرد دیگه در ارتباط بوده و با او به اردبیل رفته مادر همسرم در این شرایط از شهر خودشون به شهر ما اومد تا به پسرش رسیدگی کنه و یک سالی که اونجا بود به دفتر میومد و همونجا من رو برای پسرش در نظر گرفت ناگفته نماند که همسرم مردی متدین و دیندار و خداترس هست منم که از این خصوصیات خوشم میومد قبول کردم سختی های زیادی پشت سر گذاشتیم و من امروز در کنار او و پسرم خوشبختم

پسرعمو دختر عمو

پدرامون همو میشناختن باهم همرزم بودن تو جبهه..بعد از چند سال پدرشوهرم برای کاری میرن اداره پدرمن...منم اون سال تو مسابقات قرآن اداره پدرم رتبه آورده بودم اسممو زده بودن ...پدرشوهرم میبینن فامیلم آشناست پرس و جو میکنن و پدرمو پیدا میکنن..بعدم میان خواستگاری 🙃البته جلسه اول من نمیدونستم اومدن خواستگاری...فقط پدر و مادر همسرم اومده بودن خودش نبود به اسم دیدار تازه کردن با پدرم.آخر جلسه تازه فهمیدم قضیه چیه.آخه من هی میخواستم نیام بیرون تو اتاقم بخوابم خسته بودم مامانم هی نمیذاشت.دیگه جلسه بعدم با خودهمسرم اومدن..دو سه بار دیگم اومدن ...دیگه بعدم آزمایشات قبل ازدواج و مراسم و اینا😂

همکار بودیم بعد دوست شدیم

دوسال باهم دوست بودیم بعدش اومدخواستگاری😅

همسرم از دوستای پسر عمه ی من بود. منو دید خوشش اومد به پسر عمم گفت میخوام با دخترداییت ازدواج کنم میشه شمارشو بهم بدی؟ خلاصه توی اولین قرار با همسرم بهم گفت که قصدش ازدواجه و نمیخواد که دوست باشیم. هییییی چه روزای خوبی بود

ما هم دانشگاهی و هم رشته بودیم؛من مقطع کارشناسی همسرم مقطع ارشد🥰🥰😍😍🤩🤩😊😊❤❤

دوست بودیم بعد فهمیدیم هم محله هستیم. یک ماه از دوستیمون گذشت که اومد خواستگاری و ازدواج کردیم.🤗🤗🤗

شوهر دختر عمم با شوهر من دوست بودن از طریق دختر عمم و شوهرش بهم معرفی شدیم
البته دختر عمم بعد یه سال از شوهرش جدا شد ما الان ۵ساله ک ازدواج کردیم

سنتی

بچه ها نوشته ها اینجا چرا انقدر ریزه چطور میشه بزرگش کرد

تو تولد برادر زادش درحال قر دادن ادا دراوردن منو دید اومد خواستگاری

ما تو محله عاشق همدیگه شدیم و بعد ۲سال و نیم نامزد کردیم ۶ماهه هم عروسیمون شده😍😍😍

کاملا سنتی

داروان دانشگاه با هم اشنا شدیم

من با همسرم از طریق دوستش که در دوران دانشجوییش بودن آشنا شدم، من مزاحم تلفنیش شده بودم و سربه سرش گذاشته بودم آشنا شدم،اونم از اونجای که نمیخواست با من دوست باشهو منوشناخته بود،منو با شوهرم آشنا کرد،ولی بعداز اینکه ما باهم آشنا شدیم و از هم خوشمون اومده بود زیرآبمو زد،وبهش گفته بود که این خانواده در حد تو نیستن،الانم که ۶ سال و نیم از ازدواجمون میگذره و دوتا دختر ناز داریم

ق

سنتی بود ازدواجم

ما تویه محله بودیم عاشق هم شدیم

فامیل بودیم

به صورت سنتی اصلاندیدمش تاروزازمایش بعدشم الان سه ساله زندگی میکنیم باعروسک مامان سه نفری شادیم خداهمه روخوشبخت کنه🙂😘😘😘

تو دانشگاه

سنتی

منوهمسرم تودانشگاه آشناشدیم.بعدازگذشت7سال رابطه ی دورادور،گاهی بی خبری کامل و گاهی هم نزدیک بودیم.اومدخاستگاریم،الان توپنجمین سال زندگیه مشترکمون هستیم.باهم اختلاف نظرهایی درموردخونواده هامون داریم ک تقریبابه لجبازی کردن تبدیل شده ازنظرمن،مثلاباهم قرارگذاشتیم ک اون مواردتکرارنشه ولی متاسفانه من مطمئنم اویکه روحرفش میمونه منم وباکوچیکترین لغزش قطعاهمسرم یه دعوای بی نهایت راه میندازه.آینده برای من نامعلومه چون نمیدونم لحظه ی بعدهمسرم دقیقاازچی بدش میادوبخاطردخترم مجبورم ک بمونم

کلاس زبان

ما تو مهمون اداری بودیم اقایی منو اونجا دیدن خوششون اومد اومدن خاستگاری اخه اقامون همکارخواهر ودامادمون بودن واون وسط منم برادرمهمان،😀

سنتی

ما تو دانشگاه باهم همکلاسی بودیم و عاشق هم شدیم😍

دوست بودیم.ای کاش زمان برگرده عقب پامو بشکنم نرم مغازش

بیچاره ها حالا عکس دو تا میخ وتخته رو گذاشتن کلی حرف شنیدن تا اینکه چطور آشنا شدید😂😂😂😂😂

من و شوهرم غریب بودیم شوهرم آژانس داشت از این طریق منو دیده بود و عاشقم شده بود و از ابجیم منو خاستگاری کردن ولی خانواده من شدید مخالف بودن ولی بلاخره راضی شدن ۶ ماه نامزد بودیم الان سه ساله ازدواج کردیم ویه دخمل خوشکل ۵ ماهه هدیه زندگیمونه خدارو هزار بار شکر زندگیه خوبیم داریم در کنار هم ❤

تو دانشگاه

فامیل دور بابام بود
که ا۱لا رفت و آمد نداشتیم
عروسی دعوت بودیم اونجا دیده بود منو
بعد سه سال خواست منو

سنتی

سرکار ک بودم یکی از همکارام معرفی کرد

🙄🤣🤣🤣🤣

از اینستا🤣🤣🤣تو دوهفته خواستگاری

خواستگاری

پدرشوهر دیدو پسندید

برادر شوهر خواهرم بود همو دیدیم و عشق و عاشقی بعدشم با اجازتون ازدواج😁

ازطریق خریدماشین بهم معرفی کرد

هم روستایی بودیم وهمکلاسی دوران ابتدایی،،،عاشقم بود عاشقم کرد باهاش ازدواج کردم

سنتی

خواستگاری

مامانه منو دیده بود کلی برا پسرش تعریف کرده بود ازم بلاخره اومدن خاسگاری

خاهرم مستاجرشون بود خونه دو طبقه منم اولین بار اومدم خونشون از دانشگاه اشتباهی سر ظهر درو باز کردم پریدم تو داد زدم ابجی شیطونی تعطیل من اومدم مزاحمتون بشم دیدم یا خدا ۳ تا مرد بدون پیراهن خابیدن زیر کولر خودش باباش داداشش و مادرشم حموم بود یهو جیغ زدم دوییدم بیرون هفته بعد اومدن خاستگاریم😂😂😂😂

من وهمسرم چهارسال عاشق هم بودیم توراه مدرسه همدیگرو دیدیم چهارسال هی پاپیچمون شدن نمیزاشتن ازدواج کنیم آخرش فرارکردیم خداروشکرخوشبختیم ویه گل پسرهم داریم ک دنیامونو وعشقمونوکامل کرده.

خدایا چرا این عکس برداشته نمیشه🤕🤦😏فک کنم گهواره از عمد اینو گذاشته وگرنه چه قد عکسای لاکچری....گذاشته تا یکم بخندیم😅کاش یکم برامون میوه هم میکند فرستاد این طرف😁

فامیل پسر عموی بابام هستش

رفته بودم اداره اموزش وپرورش برای انجام کاری،که همسرمم اومده بود همونجاکه من کارداشتم و بهم پیشنهادکاری داد اخرم ازم خوشش اومدو خاستکاری کرد درسن ۲۰سالگی😂🤦‍♀️

یکی معرفیمون کرد توی خاستگاری اولین بار شوهرمو میدیدم😀😍

خودش منو در نظر داشت ، و در آخر به جاریم گف و ازم خواستگاری کردن

پسر عمه دختر دایی هستیم ولی هیچ وقت باهم هم صحبت نشده بودیم و به شدت ازش بدم میومد چنبار اومد خواستگاری البته مامانش به بابام میگفت یبارشو بهم گفتن قبول نکردم دفعه های بعد بابام خودش بدون اینکه به من بگه قبول نمیکرد بعد نامزدی کرد با یکی دیگه خیلی پشیمون شدم اخه خیلی پسر خوبی بود بعد یک ماه فهمید من پشیمونم و بهم پیم داد ک دوست دارم و الان اجباری نامزدیم و اینا دیگه منم بهش گفتم دوست دارم بعد تقریبا ۲ ماه باهم چت میکردیم واونم در حین حال کارای بهم زدن نامزدیشو انجام میداد و به محض اینکه نامزدیش بهم خورد اومد خواستگاری و من بله رو دادم و بعد یکسال عقد کردیم یکسال بعدشم عروسی الانم ی گل پسر داریم و خیلی همو دوست داریم و خوشبختیم🤩❤️

سنتی البته هر دو سالها بود دنبال نبمه گمشده بودین همو ک دیدیم فهمیدین خودشه

فامیل دورمون بود،کاملا سنتی
خیلی پشیمونم،اوایل دیونش بودم ولی با کارایی ک باهام کرد دلموبدجوری زد کاش میشد به گذشته برگشت...😪

تو دانشگاه 😍

بعد از7سال اومد خواستگاری😁

سایت همسریابی

ماهم فامیل دور بودیم کسی معرفی کردن کاملا سنتی

معرفی شدیم به هم

پسرخاله ام باشوهرم باهم سرباز بودن بعدش پسرخاله ام منوبرای شوهرهم معرفی کردبعدش شماره منوبهش داده بودبعدش باهم دوست شدیم 20روز بعدش امدخواستگاری الان یه دختر یکسال و26روزه دارم زندگی خولی دارم ان شاءالله که همیشه خوب باشه

پسر عمم معرفمون بودن☺️ شکر خدا همه چی عالیه

سنتی معرفم داییم بود امدن خواستگاریو ماام گفتیم بلع

لااقل یه زنوشوهرخوشگل میزاشتین

توفاتحه مردم توعروسی شوهرمیکنن ماتوفاتحه

همسایمون بود هر روز گل برام میفرستاد منم گلاشو میگرفتم و خشک میکردم و جمع میکردم و همه را داخل جعبه میزاشتم شاید دوسال گذشت ب هر طریقی بهم ثابت میکرد دوستم داره منم خودمو میزدم ب ندونستن تا اینکه مادرش فرستاد خواستگاری همون جلسه اول تو اتاق قول ازدواج ازم گرفت وقتی اومدیم بیرون من هنوز هنگ بودم تا چشممو باز کردم دیدم داخل حرم اقا امام رضاهستم بعدش هم محضر بعدشم عروسی بعدشم تا چشم دیگمو باز کردم پسر اولم دنیااومد تا دهنمو باز کردم پسر دومم دنیا اومد..اولین هدیه من ک یه جعبه بزرگ پر از گل هایی ک خودش بهم داده بود بهش دادم ۱۰سال گذشته هنوزم وقتی یادش میاد قهقهه میزنه

پسرعمومه

نگا خنده هاشون معلوم بزور دارن میخندن

همسایه ی داییم اینا بودن🤭 و از طریق معرفی زندایی گرامی تماس گرفتن و اومدن

خودمون آشنا شدیم😂 4سالم دوست بودیم، بعدش ازدواج کردیم🥰

استادم بود تو دانشگاه🙃

وقتی ۱۴ سالم بود تو راه مدرسه دوست شدیم ،همسرم اون موقع ۱۷ سالش بود 🙃الان ۲۹ سالمه 😅

خواستگار اومدن اولش بابام اوکی بود بعدش دشیمون شد و ما هم گفتیم از هم خیلی خوشمون اومده اگه نزاری دوست میمونیم😁 ازدواج کردیم

دوستی از طریق اینستاگرام و آشنا دراومدیم و چند ماه باهم دوست بودیم و اشنا شدیم چند ماه بعد هم نامزدی عقد و عروسی

ما هم کلاسی بودیم تودانشگاه اشناشدیم خداروشکر۵ساله ازدواج کردیم و یه دختردارم از زندگیم راضیم و احساس خوشبختی میکنم

توی دانشگاه با هم آشنا شدیم و ازم خواستگاری کرد یه مدت با هم حرف زدیم دیدم پسر خوبیه و میشه بهش تکیه کرد که خدارو شکر انتخابم درست بود

سال ۸۲ همه دیدیم من ۱۵ سالم بود من ازش خوشم اومد خیلی ولی دیگه همو ندیدیم اون منو یادش رفت ، مطمئن بودم اگه یه بار دیگه همو ببینیم عروسی میشه 😂
و این اتفاق افتاد ولی سال ۹۴
این بار اون عاشقم شد دیگه ول نکرد، ما فامیل دور بودیم

من که ترکیدم از خنده🤣🤣🤣

مادرشوهرم دختر عمه ام میشه خیلی رفت وآمد کم داشتیم یا تو ی عروسی یا مراسمی چیزی میومدن سر میزدن خونواده شوهرم خوزستانی هستن و ما شهرکرد وقتی من 15 سالم بودخونواده شوهرم واسه مراسم عموی مامانم میان بعد شوهرم اون موقع منو دید و ب مامانش گفت من دختر دایی مو میخوام ومادر شوهرم گفت ن این الان بچه است و راه دور نمیدن اگ قسمتت باشه میمونه واست اگ نباشه ک هیچ بعد از 10سال اومدن خواستگاری و قسمت هم شدیم اما قبل از قرار خواستگاری پدرم فوت کرد😭😭 و 3سال طول کشید ک عقد و عروسی کردیم الان خداروشکر ک پسر ثمره ی عشقمون شده 😘😘😘ببخشید طولانی شد

مادرشوهرم معرفمون بود

معرفی شدیم

من و همسرم همکلاسی دانشگاه بودیم به مرور از اخلاق و رفتارش خوشم اومد از علاقم بهش گفتم اوایل پسم زد و گفت علاقم ی طرفس اما کم کم انقدر صادقانه از عشق و علاقم گفتم که ی شب بهم پیام داد و گفت میخواد ی فرصتی بده ببینه میتونه رابطه ای شکل بگیره یا نه ۳ ماه بعد خواستگاریم اومد و الان ۶ ساله ازدواج کردیم و هرگز از کارم پشیمون نیستم که خودم پا پیش گذاشتم و روز به روز عشقمون به هم بیشتر شد و با وجود فندقمون الان خوشبختسمونم کامل شد

شوهر خواهر من رفته بود گچ کاری خونشون بعد معرفی کردن و....

توی دانشگاه باهم اشنا شدیم

ماهم دخترعمووپسرعموهستیم عاشق همدیگه شدیم وعروسی کردیم😂😂

پسر همسایه مون بودبعداز3بارخواستگاری شد

هم دانشگاهی بودیم😍😍

معرفی دوستان

دخترعمه و پسردایی هستیم

صاحبکارم بود ازم خوشش اومد خواستگاری کرد

تو سن ۸سالگی بودم و همسرم۱۲همسایه شدیم.۱۳ساله شدم و اون ۱۷بعداز ۷سال دوستی بهم رسیدیم😍

تو کافه 😍😍

دوست شدیم

... یهو قضیه خواستگاری شوهرم پیش اومد و فامیل دور بودیم اما یک بارم ندیده بودمش ... جواب منفی دادیم وقتی مادرش به خونمون زنگ زد ... اما با اصرار و سماجت دوباره که چرا اینکارو کرذیم من راضی شدم یک بار ببینمش اونم تو عمل انجام شده توسط فامیلها قرار گرفتم ... یک بار با هم حرف زدیم بعد دوباره جواب ندادیم که بیان خونمون😂 ولی چون شوهرم ماشالله سیریش بود بلاخره راضی شدیم بیان خواستگاری😂😂 و بادابادا مبارک بادا

سنتی اومدن خواستگاری 😍

کاش هیچ وقت ازدواج نمیکردم باهاش😢

خب ما بعد قضیه عشقی 7ساله اخرش ب هم رسیدیم الانم 2ساله ازدواج کردیم خدا رو شکر عشق 7ساله بی ثمر نموند

تو دانشگاه

پسر عمو دختر عموییم همدیگرو دوست داشتیم الانم خداروشکر زندگی خوبی داریم یه دختر خوشکلم توراهی دارم

خواهر شوهرم تو دانشگاه کارمند بود منم دانشجو بودم به برادرشون معرفی کردن.

معرفی.سنتی

معرف یکی از همکارانم بود که مادرشان مستاجر مادربزرگ همسر من میشد

سنتی🙄

دخترخاله پسر خاله

اقامون باخانواده اقاجونش اومدن برا دایش خاستگاری بعد ب دایش جواب رد دادم خودش اومد یجورایی خاستگاری تو خاستگاری شداومدن و نامزد شدیم ی ماهی نامزد بودیم سر اختلافات خانوادگی ب هم زدیم ولی خودمون باهم دوس بودیم بعد از ۶سال دوستی اقایم خودکشی کرد تا خانوادش راضی شدن عید ۹۸باهم عقد کردیم اونم بعداز کلی مخالفت الان ۹۹ازدواج کردیم الانم داریم باهم زندگی میکنیم ما دوتا عاشق همیم ولی خانوادش دخالت میکنن و میخان ماز هم جدا بشیم شوهرمم خیلی گوش میده ب حرفاشون کسی راه حلی داره ک از دسشون خلاص شم

دخترعمو پسرعمو و همه هم مخالف بودند بدون پشتوانه و حامی شروع کردیم ولی الان خداروشکر خوشبختیم😍

کاملا سنتی ولی با یه نگاه یه دل نه صد دل دلامون رفت😍❤️😅

با عشق اشنا شدیم واخرش شد این ماجرااااا

با معرفی یکی از آشناها😊

فامیل هستیم

فامیل دور ...منو یهش معرفی کرده بودن که ای کاش نمیکردن

خوشبحال اونایی. ک پشیمون نیستن از انتخاباشون...کاش زندگی دکمه برگشت داشت..
اونطوری ک من فک میکنمم نیس خیلی مردا خوبن و دنبال زنای دیگه نیستن
خوشبحال زناشون واقعا

کاملا عاشقانه

دایی دوستم بود همدیگه ارودیدیم عاشق شدیم😄😄

سنتی بود😬

سوالات گهواره مثل این میمونه که بعدا بخواد فالمونو بگیره، همش داره آمار زندگیمونو در میاره. 😂🤣

سنتی ازدواج کردیم😊

سلام به همه ی مادرای گل خوبه یکم میتونیم باپیاماتون میخندیم ناراحت میشیم یه جورای باهم هم دردهن زبون شدیم راستش من باهمسرم اصلاآشنایی نداشتم ویکی ازفامیلای مامعرفعی کرده بوداونم اومدمحل کارم منودید زد منم محلش نزاشتم وازاین موردخوشش اومدواومدن درخونمون منوازخواب بیدارکردن مامانم اوندمنوبیدارکردکه درباره کارم یه سوالاتی دارن من تا دراتاق هومدم باموهای خیلی بلنداومدن خواهرش یه دل نه صددل عاشقم شدن خیلی ازمن پیش شوهرم تعریف کردن البته شوهرقبلش من ازدورنگاه میکردخلاصه خواستگاری منم چون ازدست خانواده خودن خسته شده بودم چون خانواده خوبی بودن قبول کردم بااین که شوهر۱۰سال ازخودم بزرگ تره ولی باهم میسازیم درغم شادی کنارهمیمیم ولی خیلی سلیقه ها باهم فرق میکنه ولی همدیگردوست داریم حاصل دوپسرای گلمن که شیرینی خونه زندگیمونن😍

اومد خاستگاری همسایه بود ...ولی کاش هیچ وخت زنش نمیشدم 😐

سنتی ازدواج کردیم😊

باهم دوست بودیم بعد۸سال ازدواج کردیم

یکی از دوستام معرفی کرد

من وهمسرم ۱۴سال دوست بودیم

بابدبختی

خوشم میاد اینبار اول دوم نکردن

نازارکم

نازارکمم

تو تلگرام اشنا شدیم اتفاقی اومد پیویم بعد پیش مدرسمون دیدیم خوشمون اومد یه ماه و خورده ای دوس بودیم بعدش اومد خواستگاری

هنسک کم

چهار سال توی فسبوک با هم چت میکردیم الان چهار سال هست داریم با هم زندگی میکنیم یک کوچولو داریم منتظر دومی هستیم ... در حال حاضر زندگی عالیه داریم

7سال دوست بودیم با کلی مخالفت خانوادش اخرش ازدواج کردیم سه ماهه بچه دار شدیم رابطمون خیلی بد شده

همسایه بودیم

باهم همکار بودیم یه روز اومد گفت تو از دلم اومدی میخوام باهات بیشتر آشنا شم بعد دوست شدیم و بعد خواستگاری و ازدواج

توی فضای مجازی با هم آشنا شدیم

همسایه بودیم ولی اولین بار داخل اینستاگرام آشناشدیم

امروز خیلی ناراحتم

تومجازی

☺تو کافی شاپ همو دیدیم دوس شدیم بعد ازدواج کردیم

دخترعموپسرعمویم چندسال دوست بودیم بعدشم‌اومد خواستگاری باتمام مخالفت های خانودم بهم رسیدیم♥️

تصویره مرد ی غلط کردن خواستی زیر لب داره میگه 🤔🤔هههه سنتی کاش نمیکردم مجردی حال دلم بهتر بود🙂

باهم همکار بودیم 💑

عاشقی و خواستگاری و ازدواج

ما باهم کارمیکردیم تو سورتینگ مرکبات آشنا شدیم بعدیک ماه اومد خواستگاری البته سه باراومدن خواستگاری بعدازدواج کردیم

واسه خودت تورش کردی😆

انشالله ممنونم گلم

فامیل بودیم

در دانشگاه

تو راه مدرسه شمارمو از دختر عموش ک دوستمه یواشکی تو گوشیش برداشته بود تا سه ماه زنگ میزد ج نمیدادم تا ی شب اس داد میخوامت کم کم باهاش حرف زدم تا ۸ ماه من عاشقش شدم خداروشکر از زندگیم خیلی رازیم🧿🧿🧿🧿🤩🤩🤩

پسر خالمه همو میخواستیم 2 ساله ازدواج کردیم چشم حسودمون کور بدون هم میمیریم♥♥♥

فامیل هستیم،خونه ماچندتاخونه بالاترازاوناست هرروز صبح میموند توکوچه تابرم مدرسه چندسال عاشقم بود ولی من ازش بدم میومد اومدن خاستگاری بابام بارضایت خودش داد منم چیزی نگفتم ولی الان خوشحالم چون مهربونترین وباوفاترین مرد زندگیمه عاشقشم🥰🥰🥰

گهواره موضوع جالبی بود کلی به بعضی حرفها خندیدم شاد شدم شاد باشی

ایول

پسرعمه ام هست ووقتی خواهرم از مکه اومد اونموقع ابراز علاقه کرد 🤣🤣همیشه میگم وقتی آشنا شدیم میخندم

شوهرم سربازبودخواهرش منو میشناخت شماره منو داد بهش
بعد ک خودش زنگ زد و گف هدفم ازدواجه و خانواده ها درجریان بودن بعد چن ماه تموم شدن سربازیش عقد کردیم
اوایل اصلا باهم نمیساختیم و دعوا داشتیم بعد عروسی هم خونه مادرشوهربودم و اصلا نمتونستم ب شوهرم برسم ولی الان ۴ساله اومدیم خونه خودمون و خداروشکر دیگه دعوایی نیس و من عاشق شوهرم شدم .

ما تو بیمارستان همو دیدیم

باهم دوست بودیم بعد ۱سال امد خاستگاری😉😉😉😉😉

ما دوست بودیم😁

با آبجیم رفتیم محل کارش اون منو دید یه دل نه صد دل عاشقم شد و پیشنهاد منو به آبجی بزرگم داد و الانم سر زندگیم خدا یه دختر خوشگل هم بهمون داده خیلی ازش راضیم دوسش دارم😍

پدرشوهرم منو دید وازمن خوشش اومد برای پسرش منو از بابام خواستگاری کرد بعد خودم پسرش دیدم و....

توسط خواهرش . که همکارم بود

من باهمسرم دوست بودیم

واااا چرا دهنه مرده اینطوره ههه😐😂

برادر شوهر عمم‌ بود...عمه م جاریمه😒...خداروشکر همسرم خیلی خوبه 😍ولی‌ هیچکس نمی خواست زندگیه‌ ما شروع بشه(بیشتر خانواده پدری )😕ولی خداروشکر زندگیمون‌ با قدرت جلو میره بعد از ۷سالم‌ بچه دار شدیم و الان ی گل پسر شیرین ۱۵ماهه داریم فداش‌ بشممممممممم💖💖💖

کسی معرفیمون کرده بود بعد اومدن خواستگاری

از طریق خاله شوهرم معرفی شدیم.خالش معلمم بود منو معرفی کرد

تو محل کار 😍

همکار بودیم اومد ازم خواستگاری کرد

تو یه کارگاه خیاطی مشغول کار بودم شوهرم هم صاحب کارگاه بود بعد چند وقت تحقیقات ، به یکی از دوستام ،قضیه رو گفته بود ، بعدش اومد خواستگاری ، چهارماه در رفت و امد بود که بعد باهم عقد کردیم خدارو شکر زندگی آروم و خوبی داریم انشالاه با اومدن دخترم هم زندگیمون روز بروز بهتر میشه

دخترخاله پسر خاله هستیم، بچه که بودیم حواسش بهم بود 😊 بزرگ تر که شدیم گفت میخوامت😎 گفتم غلط کردی من نمیخوامت😂😂 خلاصه الان پنج ساله ازدواج کردیم و یه دختر هفت ماهه داریم😍 هنوزم همونجوری رفیقمه و حواسش بهم هست♥

فامیل دور بودیم برای اولین بار مراسم نامزدیش دیدمش 😐بعد یه مدت جدا شدن و به من پیام داد و بعد 3سال دوستی با مخالفت خانواده ها ازدواج کردیم مامان باباش هم عروسیمون نیومدن
بابام هم مراسم عقد نیومد وکالت داد بابابزرگم امضا کرد. 😐دوبار فرار کردیم باهم

ما یکی از اشناها معرفی کردن اومدن خاستگاری یک سال عقد بودیم ،الان 5سال عروسی کردیم یه بچه 2سال دارم، فعلا میخام کرونا ریشه کن بشه

هم کلاسی بودیم و چه روزای قشنگی😊

همکار بودیم

تو راه مدرسه الانم ی ساله خیلی راضی هستیم از زندگیمون و خدا رو شکر می کنم بخاطر درک داشتن و دیوونه وار عاشقمه با اومدن پسر کوچولوم زندگیمونم شیرین تر شده🤗🥰🥰🥰😋😋😋

همکلاسیم که دختر عمه اش بود توی دبیرستان مارو به هم معرفی کرد

پسرخاله ام هست

پسر عمه دختر دایی هستیم 🥰

تو اتبوس اشنا شدیم

پارتی

ماهمسایه بودیم ازسرکاراومدنی منم میرفتم مدرسه دیده بودبعدخاستگاریم باهم حرف زدیم خیلی عاشقم شده بودحجاب من بااونایکی نبودمن بی حجاب اونابیش ازحدمذهبی میترسیدپدرومادرش قبول نکنن وقتی به مامانش گفت مامانش (انقدبدم میادازش)بهونه اوردکه بزارخونه بخربعدشوهرمم گفته ن اون ازدواج میکن بعدشم ک عروسی کردم دوتامونم پشیمونیم و عاشق هم هستیم خیلی پول پرست شدیم دوتامونم خوشیامونوبخاطره پول کنارگذاشتیم

از قبل تو خیابون منو دیده بود دنبالم افتاده بود من‌ توجه نکرده بودم تو اینستا بهم‌خیلی پی ام داده بود یه روز اتفاقی دیدم پی ام شو نوشته بود اینقد که من پی ام دادم الان اگه جواب داده بودی بچه‌مونم به دنیا اومده بود من با کسی دیگه اشتباه گرفتمش به دوستم گفتم این فلانیه دوستمم باهاش چت میکرد گفته بود شماره خانوادتو بده وایه امر خیر دوستمم داده بود 😂 بعد مامانم زنگ زد گفت یه پسر زنگ زده گفته واسه امر خیر مزاحم‌میشم😂🤦‍♀️ بعد از ۴ ماه از دوستیمون ازدواج کردیم الانم از اون روزا ۴ سال ونیم میگذره و منم باردارم خدارو شکر واسه اولین بار عشق و تجربه کردم و همه چی عالی و خوبه خداروشکر😍 هیچ وقت فکر نمیکردم ازدواج کنم چون خیلی دختر شیطونی بودم ازدواج دوست نداشتم ولی اگه ۱۰۰۰۰۰ بار دیگه برگردم عقب بازم با همسرم ازدواج میکنم ❤️❤️❤️❤️

چه عجب اول دوم کسی نگفت. همکار بودیم

ما ۶سال دوست بودیم

همسرم منو دید بعد یک سال با خانواده اومدن خواستگاری .

گهواره میخواد ببینه چندتا مادر از اون دختر ول ها بودن ک سر و گوششون میجنبیده البته خودم یکیشونم سوتفاهم نشه مادرها😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂

سلام ما باهم فامیل بودیم ولی یه چیزی بهتون بگم من تا بحال اون تدیده بودم و نه اون منو شب خواستگار همدیگرو دیدم و باهم اشنا شدیم

پسر عمه و دختر دایی هستیم ی دختر ۶ساله و ی پسر۹ماهه دارم

رابطه خواهربرادر داشتیم ک تبدیل شد به رابطه عاشقانه

دوست بودیم.

تو دور دو متل قو باهم دوست شديو بعد ازدواج كرديم
ً

ما پنج سال باهم دوست بودیم ازمن ۱۶ سالم بوددوست شدیم

تو راه مدرسه که ایکاش اونروز میرفتم زیر ماشین نمیدیدمش😑

تو راه مدرسه😊

شوهرم غریبه بود وای ی آشنا معرفی کرد و دیدیم و پسندیدیم و خلاصه شکر خدا راضیم از انتخابم

یکی سبب خیر شدو ما رو بهم معرفی کرد..

سلام سنتی
دختر عمو پسر عمو هستیم

فقط یه نگاه...😂

من کلاس زبان میرفتم استاد کلاس زبانم تو جلسه اول ازم خوشش اومد وشمارمو پیداکرد وپیام داد وبعدهم به خونوادم گفت وخواستگاری وعقدوعروسی ونی‌نی
خداروشکر 😍

دختر دایی پسر عمه ،🥰❤️از بچگی همدیگه رو دوست داشتیم

همسایه بودیم شاگردخواهرش توارایشگاه بودم خیلی منومیخواست بعدازپنج ماه جواب مثبت دادم اومدخواستگاری الانم دوتابچه دارم

تو کوه سبلان آشنا شدیم

دختر عمو پسرعمو همو دوست داشتیم الان هم یه پسر و یه دختر چهار ماهه داریم خدارو بابت داشتن شون شکر میکنم

پسردایی دختر عمه اذواج فامیلی😁

فامیلیم و تو عروسی دوست شدیم

با خواهر شوهر جانم دوست بودیم ایشون معرفی کردن

ما ی جا ی شب ب طور کاملا اتفاقی اصلا هم همو نشناختیم همو دیدیم همسرم شمارشو داد بهم گفت قصدش خیره شمارشو گرفتم و بیشتر که با هم اشنا شدیم ی ۷ ۸ ماهی گذشت تصمیم به ازدواج گرفتیم و با خانوادش در میون گذاشت خیلی شیک و مجلسی تو مدت کوتاهی از اشناییمون خانوادش فرستاد خونمون البته فاصله خونه ما و اقام ی یک ساعت و نیمی فاصله داره و با مخالفت های بسیار مال هم شدیم الانم سه ماهه عروسی کردیم ایشالا زندگی که ساختیم همیشه پایدار بمونه و خوشبخت شم با ارزوی خوشبختی برای همگی 😍😍

تو دانشگا هم کلاس بودیم بعد عاشق هم شدیم بعدشم عروسی🤩

همکار بودیم و اتفاقا قبل همکاری منو زیر نطر داشته و دوسم داشته بعدش که همکارشدیم میگفت انگار دنیارو دادن بهم و کم کم منو هم مجذوب خودش کرد و خواستگاری و ازدواج الهی شکر یه عشق خیلی قشنگ ومحکم داشتیم و داریم خدارو هزاربارشکر.عاشق زندگی و بچه وهمسرمم

وایی من فرار کردم

برادر زن بردارم بود 😂

این عکسه مرده دهنش چرا اینجوریه😂

از تو مسجد😂

سنتی

ما فامیلیم اون نوه خاله مامانمه منم نوه خاله بابای اونم
البته اصلا همو نمیشناختیم تا اینکه یبار عمه مامان و باباش فوت کرده بود
مامان و باباش پسر عمو دختر عمو هستن
مامانمو و خالم و مامان بزرگم قرار بود برن دهات اونا شوهرم اومد اینارو ببره منم بذاره خونه خالم دختر خالم تنها نمونه اونجا منو دید تیر ماه ۹۶ بود بعدش آبان ۹۶ هی سراغمو میگرف مامانشو میفرستاد بعدش دیگه آشنا شدیم
بابام اصلا نمیداد روز بله بدون اجازه نمیداد قند و بشکونن
کاش به حرفش گوش میدادم نمیرفتم
الان یه مادری داره که ۴ ساله زندگیمو زهر کرده
شوهرم تک فرزنده بابا هم نداره خستم هیچ جا نمیتونم برم از دردش که دعوا راه میندازه واقعا خستم
قبل ازدواج به شوهرم گفتم اینجارو دوس ندارم شهرمونو گف منم اینجا نمیمونم اما موند اومد درس نزدیک مامانش خونه درس کرد
مامانش الان با پدرش میمونه اونم پیره اگه بمیره من چیکار کنم یعنی خودمو میکشم

پسر خالمه

فامیل خیلی دور هستیم منو از ده سالگی زیر نظر گرفته بوده بعدکه دیده خواستگار داره میاد واسم به خانواده اش گفته بود برین خاستگاری اونام گفته بودن زوده خیلی سنش کمه و اینا اینم تهدید میکنه که میرم خودمو گم و گور میکنم اگه نرین اونام اومدن اولش مامان بابای منم جواب رد دادن ولی اون شمارمو پیدا کرده بود یه دوماهی باهم دوست بودیم تواین دوماه چند باری اومدن دیگه آخرش راضی شدن مامانمینا😁

خاستگاری😍

کاملا سنتی اومدن ماهم خر شدیم دختر دادیم... البته بعدش شوهرم گف 2 نیمه دنبالتم ببنم دختر کی هستی 🤣😐اون منو میخاست من نه

دوست داداشم بود دعوتش کرد عروسی اون یکی داداشم اومد منو دید کاشکی نمی دید

ازطریق معرفی توسط فامیل باهم اشناشدیم و جلسه اول هموپسندیدیم خخ.زندگیمونم خداروشکر رواله و منتظر اومدن یه کوچولو تو زندگیمون هستیم

اینستاهم بخت باز کنیه براخودش ها🤣🤣

فرار کردیم😄😄😄😄😆😆😆

منوهمسرم اینطوری آشناشدیم که هردوتوی یک کلاس دانشجوبودیم.دانشگاه بجنورد،اماهردواهل مشهدبودیم

تو دانشگاه باهم همکلاس بودیم

😂😂😂😂😂

وقتی ۱۳ ساله بودم عاشق همسرم که ۱۷ سالش بودشدم و۵ سال بعدازدواج کردیم

سنتی برحسب فامیلی و اشناییت پدرا

دخترپسرعموییم

والا منو شوهر جان تو خیابون با هم اشنا شدیم خخخحخ نه ماه رفاقت بعدم ازدواج

دخترخاله پسرخاله سنتی ازدواج کردیم

ما همکار بودیم و یه دو سه سالی دوست بودیم به قصد ازدواج بعدشم با سختی ها و موانع فراوان ازدواج کردیم.خودش پسر خوبیه اما مادرش کله ی گنده شو کرده توو زندگیمون نمیذاره سر از کار و زندگیمون دربیاریم.

دخترعمه شم پسرداییمه😜

سر یه رو کم کنی رفتم سرقرار ولی ....😂

با رفیقم دوست شده بود که از طریق اون به من برسه در به در دنبال شمارم‌ بود😄

از طریق گروه تلگرام باهم دوست شدیم بعد هفت ماه باهم ازدواج کردیم

دوست صمیمی داماد عمم تو دختر دختر عمم همو دیدیم با دوسال خاستگاری سمج بالاخره جواب بله دادم😅😅

عشق یک طرفه که به من داشت وسمج بودنش برای خواستگاری نظرمو عوض کرد و ازدواج کردیم

سرکاراشناشدیم

توی تور الیمالات منو دید و پسندید

خواستگاری

فیسبوک

نزدیک چن ماه ب گوشیم زنگ میزد ولی هیچوقت جوابش ندادم ینی نمیشناختم کیه تا اینکه تو گلزارشهدا بالای قبرداداشم نشسته بودم اون پیش قبر داداشش بود دیگه بدجور نگاه میکرد فهمیدم اینه ..بعد خول شدم جواب دادم رفت تو قضیه ازدواج الان ۱۰سال میگذره اما خیلی راضی نیستم ...ولی خداراشکر بخاطر بچم دیگه کوتاه میام....😑😑

به صورت کاملا سنتی ازدواج کردیم الانم دوتا بچه خوشگل داریم 💑

سنتی . همسایه بودیم ❤ و کاملترش تو عروسی پسر عموم دید منو منم روز خواستگاری دیدم با اینکه همسایه بودیم ولی تا اون موقع ندیده بودمش

اینستا
خدا پدر اینستا رو بیامرزه

ازدواج فامیلی

من با دوست از سرکار آمدیم بیرون سر کوچه ایستاده بود با دوستش نا سوار اتوبوس شدیم اونا هم سوار شدن من رفتم خونه برادرم برگشتم دیدم هنوز با دوستش سر خ برادرم ایستادن شیریش شد دیگه ول نکرد

سنتی با معرفی یه معرف

کنار خونمون کارواش داشت تو اونجا کار میکرد همدیگرو دیده بودیم از پدرم خواستگاری کرد اولش گفتم نه بعد از ۴ ماه دوباره خودش اومد سر راهم و ازم خواستگاری کرد گفت توراخدا بیا باهم صحبت کنیم اگه دوسم نداشتی دیگه میرم‌پشت سرمو نگاه نمیکنم حرف زدم واقعا دیدم همونیکه من میخاستم

معرفی شدیم

روز خواستگاری دیدمش.. نوه عموی پدرم هست.. از حرف زدنش خوشم اومد اروم و متین بود الان بعد پنج سال همونه و عوض نشده😍😍

رفیق بودیم عاشق شدیم

تو خیابون

ما همکار بودیم من اول بهش گفتم ازت خوشم میاد و دوست دارم بعد با خانواده اومد خواستگاری خیلی هم سریع ازدواج کردیم هفت سال گذشته خیلی سخت گذشت بهم جدی نگفت بچه نمیخواد توی حرفاش یه حرفی زد منم گفتم کی اول زندگیش بچه میخواد ولی فکر نمیکردم که کلا بچه نمیخواد اونقدر عذاب کشیدم تا الان که تازه باردار شدم نمیدونم میتونه پدر خوبی باشه گذاشتم خودش بخواد و برای بچه اقدام کنه ولی باز هم از آینده میترسم .

سنتی:خواهرشوهرم توارایشگاه منودیدپسندیدصحبت کردیم شماره دادم بابام صحبت کردقرارخواستگاری بنابودماجواب بدیم ک ندادیم رفتن ۱سال بعددوباره توارایشگاه دیدگفت ازدواج نکردی گفتم ن دوباره خواستگاری ونامزدی عقدوعروسی تموم شدرفت

توخیابون🤣🤣🤣🤣 والان ی دختر ۳ماه دارم وخداروشکرخوشبختیم💏🧿

ی روزرفته بودم واسه کارت ملیم مدارکش اشتباهی بامن اومدزنگ زدم بیاببرمدارکاتوشماره روبرداشته بودگفت من از همون اول که دیدمت عاشقت شدم بعدش این شدشروع دوستی مون بعدشم ازدواج

ت

تو تولد

ی روز تعقیب کرد همش میگفت این شماره بگیر تو رو خدا زنگ بزن کار دارم اگه نزنی میام در خونه منم ترسو بعد دو روز زنگ زدم این شد شروع تا ۸ماه دوستی بعد هم ازدواج الانم دو تا دسته گل دارم ی دختر ۱۱ساله و ی پسر ۱۹ماهه شکر خدا همه چی خوبه میدونم خیلی دوسم داره و دوسش دارم

هم دانشگاهی بودیم، ازطریق دوستش که همکلاسی بود آشناشدیم.

از طریق دختر داییم آشنا شدیم راضیم خداروشکر انقدر دوستش دارم که هر سختی و براش تحمل میکنم اونم میگه دوستم داره ولی دوست داشتن فقط به گفتن نی که باید یه عملی هم باشه اصلا دوست نداشتم تو روستا زندگی کنم منو آورده روستاشون شانزده سالم بود الانم بیست سالمه اون یازده سال ازم بزرگ تره اصلا درکم نمیکنه وقتی بهش میگم بریم شهر میگه چه فرقی داره کجا زندگی کنیم من حتی یک حلقه هم ندارم وازش نخواستم

من همسرم خبرنگاره و من معلم از روی یک عکس و خبر که از مدرسه ی محل کارم پخش شده تو تلگرام لهم پیام دادو شماره خواست تا برای خبرهای بعدی خبرشون کنم و بعد تماس گرفتند دیگه این شماره دادن همان شد که الان شدیم زن و شوهر و یک دختر ۲ ماهه داریم البته تا به مرحله ازدواج ختم بشه ۲ سال طول کشید 😊😊😊

ماکه شوهر خاله مامانم راوی ازدواج شد..... جالبیش این بود که عروسیمونم نیامدن
خخخخخخخخ😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂

سال ۹۰ ساعت ۱۰شب رفته بودم شارز بخرم برام تو لاین و وایبر که نگو منو دیده بود خوشش اومده بود از مغازه اومدم بیرون گفت میتونم شماره تو داشته باشم منم فنچ از سر شیطنت شماره شو گرفتم رفتم خونه زنگ زدم یه زن گوشی رو برداشت گفتم کثافت زن داره دیگه زنگ نزدم تا یه روز تو خیابون دید منو گفت خیلی بی معرفتی چرا زنگ نزدی گفتم‌خفه شو تو زن داری و شماره میدی چمشاش ترکید گفت کی همچین حرفی رو زده گفتم زنگ زدم یه خانومه برداشت گفت زنگ بزن الان زنگ زدم دیدم گوشیش زنگ نمیخوره نگو اشتباه زدم شماره رو 😂😂کلی خندید بهم حدود ۸ سال دوست بودیم تصمیمش جدی بود برای ازدوا ولی من میترسیدم بعد ۸سال بلاخره رصایت دادم به ازدواج الان ۲ساله که ازدواج کردیم ناگفته نماند که من تهران بودم و همسرم مشهد چون خونه مادرجونم مشهد بود اون تایم برای مسافرت تابستونی رفته بودیم
خداروشکر راصیم از ازدواجم بیچاره رو از هزار تا الک ردش کردم تا قبول کردم میگفتم از کجا معلوم کس دیگه ای نداشته باشی تا بهم ثابت شد که نه طفلک اینطوری نیست الانم منتظر ثمره عشقمون هستیم ۲تا پسرای خوشگلم 🧿🧿🧿🧿🧿

خیلی سوالات خاصی میپرسی گهواره جان

تو راه مدرسه عاشقم شده بود ک بعدش باهم سه سال دوست بودیم و اومد خاستگاریم مخالفت زیادی بود ولی باز بهم رسیدیم و الان یه پسر دوساله دارم

دخترعمه همسرم، دوست دوران دبیرستان خواهرم بود، جلوی در منو دید و دیگه...

میرفتم مدرسه دیدتم البته ۱۱سال بعدش قسمت شد ازدواج کردیم

ازداج سنتی

من و همسرم باهم همسایه بودیم و بعد از۶سال دوستی،باعشق ازدواج کردیم❤🌹

از طریق اشتباه گرفتن تلفن بهم زنگ زد گفتم اشتباه گرفتی ازصدام خوشش اومده بود مخمو زد یک سالی رابطه تلفنی بدش عشق عمیق بدشم ازدواج واییی

همکاربودیم و 4سال دوست بودیم الانم 7ساله ازدواج کردیم

همکار یکی از آشنا هامون بود اورد معرفیش کردخداروشکر الان یه پسرم داریم 😊😊

من منشی دفتر همسرم بودم بعد از ۱۷ سال بهم رسیدیم

خواهر شوهرم من و تو عروسی پسر خالم دید خوشش اومد.از عروسی پسر خالم تا زمانی که شماره من و بگیره همه جا بود هرجا میرفتم جلو چشمم بود.بعد اومدن خوستگاری

دوست بودیم تو دانشگاه عاشق شدیم بعد۵ سال عقد کردیم بعد عروسی والان یه نینی توپولی و سالم میخوایم 😍

تو یه تالار گفتگو چندسال پیش .بعدم گروهی میرفتیم بیرون .اوایل اصلا همدیگرو دوست نداشتیم تا اینکه تو یه شب درد و دل کردیم و عاشق شدیم

تو دانشگاه همکلاسی بودیم

خواستگاری
و سنتی

داروخانه کار میکردم اونجا آشنا شدیم و بقیه اش هم کاملا سنتی

بچه دوساله هم اینو بلده

تو سرکار آشنا شدیم بعد از ۴ سال دوستی بلخره ازدواج😂

تو سایت همسریابی آشنا شدیم ی سال دوست بودیم سه سال ازدواج کردیم ی دختر ۶ماه داریم در آینده هم میخوایم ی پسر بیاریم

فامیل دختر خاله پسرخاله هستیم

دوست بودیم عاشق هم بودیم

پسر خالم بود

ما هم دانشگاهی و هم کلاسی بودیم😎
اول دوستی🤦‍♀️بعد ازدواج😍

با داداشم دوست بود.عاشقم شد😜😍🙈

آره ۲۰ سال ازدواج کردم سنم پایین بود

همکار بودیم باهم.

من دختر دایی و پسر عمه

دختر همسایه پسر همسایه بودیم.اولین بار کلاس اول راهنمایی خواستگاریم کردن خانوادم گفتن نه.بعد از هشت سال عاشقی بهم رسیدیم😍😍😍

تو راه مدرسه یهو عاشق من شد بعد ۱۰ سال دوستی ازدواج کردیم ۱۲ ساله داریم زندگی می‌کنیم صاحب دو فرزند شدیم
کلا ۲۲ ساله همدیگرو می‌شناسیم 🤩🤩🤩

عاشق هم بودیم

ما فامیل هستیم دختر دایی پسر عمه

محل کارم که مربی مهدکودک بودم محل کار همسرم رو به رو محل کار من بود اون طوری آشنا شدیم

دختر عمو پسر عمو بعد چند سال دوستی ازدواج کردیم🥰

سنتی

معرفی

پسر خالمه

واقعا عکس قشنگتری نبود؟ این آقاهه چرا اینجوری میخنده؟ معلومه خیلی راضیه😂😂😂😂

پسر خالمه

توو کلاس منو دید خوشش اومد و از طریق یکی از بچه ها شمارمو بدست آورده بود و سنتی ازدواج کردیم.
خدا را شکر راضی هستیم

الان با وجود بچه ۲۰ماهه پشیمونم مث چی.....چون اخلاقش گند شده قبلا خوب بود😔😔

ما از طریق آشنا.

سنتی و 😒...

همکار بودیم یک سال مدام خواستگاری میکرد من ج رد مبدادم چون عاشق کس دیکه بودم یه روز سر دعوا لجبازی با اون ادم به خواستگارم ج مثبت دادم غافل از اینکه چه ظلمی در حق خودم دلم میکنم . بازی دنیاست دیگه 🙁🙁

ما والا بهم معرفی شدیم که کاش نشده بودیم 😭😭😭

۳سال دوست بودیم بعد رفت سربازی ۲ سالم که سربازی بود بعد یه جدایی ۴ ساله بینمون اتفاق افتاد و دوباره توسط یه شخص محترمی همدیگه رو دوباره پیدا کردیم بعد ۱سال دوستی مجدد ازدواج کردیم، کلی میشه گف بعد ۱۰ سال 😥😥اما عاشق هم بودیم

عاشقیه دیگه 😍😍

همسرم منو تو دانشگاه دیده بود و به صورت کاملا سنتی اومدن خواستگاری 💕

دوست شدیم بعد ۶ ماه ازدواج کردیم

سنتی

عشق در نگاه اول واقعا برا همسر من پیش امد و بلافاصله ب ازدواج انجامید 😂😉😉😉

توی دانشگاه.

باهم دوست بودیم

پدر شوهرم منو سر کوچه دید خوشش اومد اومدن خواستگاری :-)

اونجاکارمیکردم ازم خواستگاری کرد فقط سه روز عاشق شد

پسر عموم ک خیلی وقته منو ندیده بود بعد از چن سال منو میبینه بزرگ شدم خوشکل شدم😚😁 مییاد خاستگاریم

همکار بودیم ،🤗🥰

سنتي

سنتی

تومحلمون هایمر مارکت دارن
مامان و خواهرام ازش خرید میکردن
منم میرفتم اما اصلا توجه نمیکردم از بس نجیب بود یه روز خواهر کوچیکم بهم گفت اقای Xبهم گفته چقدر خواهرت بد اخلاقه😂😂 منم گفتم خودش بد اخلاقه بعدش رفتم شمارشو تو اینستا پیدا کردم بعش گفتم خودت بد اخلاقی نه من پرسید شما؟؟گفتم بعدا حسابتو میرسم😂😂😂😂😂 خلاصه از اونجا باهم اشنا شدیم یکسال باهم دوست بودیم از اونجایی که جفتمون ورزشکار هستیم به این بهانه درهفته ۱بارهم میرفتیم کوه نوردی یه روزم فهمیدم عموی یکی از شاگردای مدرسه ام هستش 😉😉😉😉😉بیشتر درموردش تحقیق کردم
بعدشم بهم پیشنهاد ازدواج داد
میگفت وقتی میرفتی سر کار تعقیبت میکردم و خیلی زیر نظرت داشتم تا فهمیدم دختر سرو سنگینی هستی
اخه صبح ۷میرفتم سرکار ۶عصر میومدم خونه 🥴🥴🥴🥴خلاصه الان برج ۴میشه ۱سال که عروسی کردیم و الان یه پرنسس توراه دارممممم عاشق همدیگه هستیم الهی زندگیمون پایدار باشه و برای همه همین دعا رو دارم روزگارتون خووووووش🙏🙏🙏🙏🤲🤲🤲🤲🤲

از تو لپ لپ پیداش کردم

والا هرکی میره عروسی پسند میکنه من تو دالرحمه سر قبر عمم پسند شدم:/😐اونم‌چیییی ۱۳ سالم بود جالب ترازاین ۱۲ سال ازش کوچیکتر و با اصرار خانواده قبول کردم و خداروشکر میکنم
همیشه بابام میگه از وصلت تو راضیم چون‌بهترازاین گیرت نمیومد😄واقعا راس گفته
واقعا راضیم ولی وقتایی ک دعوا میکنیم حب اعصاب ادم خورده میگم لعنت ب روزی ک آمدم سر قبر عمم😐و لعنت ب روزی ک عمم مرد😩

کافی نت همسرم😍🥰😍

من از طریق یکی از دوستان م

چقدر خوشحالم همتون خوشبختین
عااااااااشق بمونین ایشالله

ما پسر و دختر عمو بودیم امد ب خودم پیشنهاد ازدواج داد😍😍😍😍

ما همکار بودیم من با یکی دیگه از همکارا دوست بودم و میخواستیم ازدواج کنیم این زیراب اونو زد خودش اومد جلو

ب واسه ی عمه هامون😂
از ۱۷ سالگیم خواستگارم بودن ولی خب من اون موقع درگیر کنکور بودم جواب رد دادم هی رفتن و اومدن تا دیگ مهرش ب دلم افتاد بله رو دادم😊😍

اومده بود دانشگاه برای پایان نامش، فرم داد بمن براش پر کنم همونحا ازم خواستگاری کرد

ار طریق برنامه بیتالک🤣🤣🤣🤣🤣🤣

ازدواج کاملا کاملا سنتییییی

تو پیاده روی اربعین

خونه سازی داشتیم سنگ کاره خونمون بود
یکم عشق عاشقی بعدشم ازدواج
الان کوچولومون توراهه

ینجا همه خواستگاریا سنتی بوده هاااا معلومه خواستگاریای سنتی بیشتر به ازدواج و بچه ختم میشه🤪🤪🤪

تو اپ بیتاک😀

داستانش درازه .........

کاملا سنتی
خواهر زن داییم با جاریم همسایه بود بهش میگه یه دختر برا برادر شوهرم پیدا کن و اونم منو معرفی کرد و خواستگاری و ازدواج

خونه سازی داشتیم سنگ کار خونمون بود
اونجا همدیگرو دیدم ازدواج کردیم😁

پسر عمه دختر دایی بودیم و عشق بچگی هم 😍

رفیق داداشم بود اوومد خونمون منو دید😜

مدرن و سنتی
بخاطر اشتباه یه شخص دیگه ما بهم برخورد کردیم و.... به هفته نکشیده خواستگاری و گیلیلیلیلیلی

دختر عمو پسر عموییم مادر بزرگم‌بیشتر باعث شد ولی خدا نوشته بود

ما تو گروه اشنا شدیم😂بعد۹ماه ازدواج کردیم

پسرخالمه

baham dust bodim

کاش هیچ وقت ازدواج نمی کردم لااقل با یه همچینین آدم لاف زن و بی ادبی

از طریق عمه و خاله شوهرم بهش معرفی شدم ۱۳ سالم بود و همسرم ۲۳ سالش با کلی گیر دادن پدر و اسرار مادر با هم ازدواج کردیم ومن تا روز عقد همسرمو ندیده بودم تا ۳ چهار ماه ازش فرار میکردم ولی الان حسابی چسبیدم بهش 🤣خدا رو شکر زندگی خوب و با عقشی داریم واین وسط خاله اش میگع انتخاب من بود عمه اش میگه انتخاب من بود کلا تو فامیل همیشه حرفش هست

پسر عمو دختر عمو بودیم اما هیچ وقت ندیده بودمش تاشب خواشتگاری اما اون من رادرنظر داشته

چقدم زن وشوهره بهم میان🤪😁😑

معرفی کردن

این عکسی گذاشتن حس میکنم دارن تو فکرشون میگن بگیر عکسو دیگه حالم بهم خور

تو راه مدرسه منو دیده بود و به طور سنتی اومدن خواستگاری😄

با معرفی دیگران

سنتی ولی روز خواستگاری خیلی دلش به دلم نشستو عاشقش شدم

سنتی کاملا

دیگع شوهرم اومدمیشنخاتمش بله گفتم🤣

الان ۱۹

دوستی کاش تا ابد دوست مونده بودیم و ازدواج نمیکردیم خیلی عاشق بودیم خیلی اما همه چیز عوض شد ....
خسته ام ....٫

خاستگاری🙄بعد اینک انگشتر دستم انداختن فرداش پسره اومد و دیدمش🤨😑

ما کاملا بی مقدمه بودیم
خاله ش همسایمون بود منم میرفتم سرکار منو میدید. یه روز از بیرون اومدم مامانم گفت فلانی اومده
دوبار ردش کردم بار سوم اومدن محل کارم علت خواستن دیگه بار سوم قبول کردم😊
خدا رو شکر الان ۲ ساله ازدواج کردم ی پسرکاکل بسر دارم
شهرغریب هستم اما همسرم عشقه🤩

به شما چه؟؟؟؟🤔
فضولییئییئی گهواره😎
حالا بر فرض که بدونی میخوای بهم جام طلا بدی یا الکی مثل بقیه کارات از ما سوء استفاده کنی😤😤😤😤😈😈😈😈

سنتی

خاستگاری😀

پسرخاله و دختر خاله بودیم واز بچگی بهم علاقه داشت شوهرم تا اینکه بزرگ شدیم ازدواج کردیم .خداروشکر سه فرزندداریم۲۰ ساله میگذره ازاون موقع😊😊😊

پدر شوهرم و پدرم سالها دوست بودن اما ما اصلا همو ندیده بودیم تا اینکه تو یه مراسم خواهر شوهرم منو دید و......

خانوادش اومدن خواستگاری شوهرم خیلی لجباز و یدنده بود ۲۹سالش بود ولی قصد ازدواج نداشت خانوادش بدون اینکه بدونه اومدن خواستگاریم ازم قایمکی عکس گرفتن و بعد نشونش دادن بعد اومدن بهش گفتن این عکسو ببین،ببین دختره خوشگله تا دید گفت آره خوشگله گفتن بهش رفتیم برات خواستگاری درجا قبول کرد و روز بعدش اومد خواستگاریم من سنم پایین بود و ازش میترسیدم حتی وقتی تنهایی حرف زدیم چیزی بهش نگفتم زود بلند شدم بعد گفتن روز بعد برین آزمایش بدید ماهم رفتیم و عقدو عروسی همش تو دوماه اوکی شد گفت واسه اینکه با اخالافاتی که پیش میومد جدا نشیم من زود همه کارارو انجام دادم ولی خداروشکر خوشبختم و خدامو شکر میکنم که این مرد شد مرد زندگیم🥰

پارتی

پسر خالمه

یکی از اشناها معرفی کرد اومدن و پسندیدن الان یکساله که از ازدواجمون میگذره و دیگه علاقه ی انچنانی وجود نداره😔

فامیل دور بودیم از طریق یکی از فامیل های نزدیکتر آشنا شدیم

همدیگرو از قبل میشناختیم و من بخاطرحمشکل که در تزارشدم داشتم به ایشون مرتجعه کردم، بعدش کلی کمک کردند، اعتراضات ۸۸ را میرفت و من بهش گفتم نرو فایده نداره که همونجا عاشق من شد، هرچند بخثمون بجایی رسیدکه خودم هم هر روز میرفتم توی اعتراضات، بعدش سال
۹۴من سورپرایزش کردم‌و براش تولد گرفتم، فرداش روز ولنتاین بود زانو زد و ازم خواستگاری کرد و حلقه داد، اول فروردین هونسال عقد کردیم و سال بعدشم عروسی کردیم...
همه چی خوب بود
متاسفانه الان خیلی چیزها فرق کرده و تفکراتمون از هم جدا شده
من میگم از ایران باید رفت ولی ایشون قبول نمیکنه
همین باعث شده زندگیمون به طرز جدی و عجیبی تغییر پیدا کنه
ازش دارم ناامید میشم
بلاخره من و رایان که میریم
به خودش داره ظلم میکنه و انرژی را از من میگیره
اینجا آینده‌ای نیست
عاشقش بودم‌ ولی الان نمیدونم‌هستم یا نه و به همه چی دارم گیر میدم
خسته شدم
زندگی اینجا را دوست ندارم
خیلی تنهام
نیاز به یک دوست و همصحبت دارم که درکم کنه
شوهرم با همه حرف میزنه بجز من
با من مشورت نمیکنه
خیالش خیلی راحت شده که بچه دار شدیم
خیلی بچه‌مو دوست دارم
اما بچه شده وسیله‌ی زندانی کردن من
ای خدا چکار کنم
همش به این فکر میکنم که پشیمون شدم از ازدواج
بهش هم گفتم ولی فایده نداشت چون بدتر از هم دور شدیم و مکالماتمون کمتر شد
منم بیشتر لجم گرفته بیشتر گیر میدم و همین چرخه داره ادامه پیدا میکنه
دوستش دارم ولی کاراشو نه
خیلی برام عزیزه
ولی هدفام برام عزیزتره

دوست شدیم ازطریق اینستا 😋بعدم ازدواج

کاش هیچوقت از همسر اولم جدانمیشدم که این بی خانواده ها بیان خاستگاری😔نمیدونی چقد عذاب دادن ومیدن.

قضیه ما به شدت عشقیییی بود کلی با مخالفت روبه رو شدیم ولی حرف حرف ما شد 😂😂😂

این عکسه تا کی میخواد اینجا باشه هی ببینیمش؟😏یه عکس لاکچری خوشگل بذارین😁

مامانش دخترعمه بابامه.ولی خودم تاروزکلاس وآزمایشهااصلاندیده بودمش.الان خیلی خوشبختیم.کاش زودترباهم آشنامیشدیم.بقول شوهرم کاش چندسالی روباهم دوستم میبودیم

چه سوال بیخودی گهواره هم گذارش بدیم با این سوالاش مثلا واسه بچه های این برنامه 😂😂😂😂🤣🤣

زنه از مرده هم اسکولی تره آخ دلم چرا اینجور میخندن😂😂😂

مرده چه اسکوله😂😂

سنتی

سنتی بودیم ،پسر داییم و پسر عمه امه منم دختر دایی دختر عمه اشونم

توی تلگرام😁

ما پسر خاله دخترخاله و دوست بودیم

پسر عمه مه،بهم پیشنهاد داد،یه مدتی حرف زدیم بعد خواستگاری ......ـ.وبعدم ازدواج

فامیلیم

لعنت به روزی که باهاش آشنا شدم لعنت هزاربارلعنت

کسی معرفی کرد و سنتی اومدن خواستگاری

ازطریق دوتااز آشناهای خانواده دوطرفمون ماروبه هم معرفی کردن

تو مغازش بهم شماره داد بعد از ۷ سال دوستی و عشق به هر زوری ک بود بهم رسیدیم و الان دخترمون ۱۳ ماهشه قربونشون برم منننن الهی

به شما ربطی نداره😐

همسایه بودیم،واز من خوشش اومده بود،دوماه منتظرشد تاآخر قبول کردم وباهاش ۳سال دوست بودم وبعدازدواج کردیم🥳

توی برنامه چت گفتگو باهم دوست شدیم دوروز بعد همو دیدیم یه هفته بعد اومد خواستگاری بعد چند مرحله رفت و اومد به یک ماه نکشید که محرم شدیم به هم آخ چه دورانی بود بعد نامزدی فهمیدیم که فامیل دوستم بوده که نه اون می دونست پسردایی زن داداش دوستمه نه من میدونستم کاملا اتفاقی بود آشنایی و ازدواج

گهواره اینم عکسه گذاشتی چه زن شوهری چه لبخندیه☹☹🤣🤣

توعروسی دخترعموم مامانش دیدم وبه پسرش گفت و دیگه ازدواج کردیم حالایه پسرگوگولی هم داریم😀❤😀

دختر دایی..پسرعمه..کلیم ماجرا داشتیم..پسر عمه م به گفته خودش از بچگی منو دوس داشته، سال اول دانشگاه بودم اونم ارشد قبول شده بود، چند بار پیام دادو زنگ زد باهم حرف زد جواب رد دادم گفتم اصلا شرایط ازدواج ندارم...راستش دوسش نداشتم..دو سال بعدش ی سری چیزا پیش اومد باز باهم حرف زدیم بحثش پیش اومد و دلمو بدس آورد که هیچ دیونه م کرد عاشقم کرد..با اینکه خونواده م راضی نبودن بله رو گفتم..خیلی مشکلات داشتیم ولی هبچوقت پشیمون نشدم..عاشق شوهرمم عاشق زندگیمم..روزی هزار بار شکر

استادم بود و من دانشجو مقطع دکترا

نوهدعمه مامانم هست بعد خونه داداشم اول دشمن هم بعد عاشق هم بعدالان زندگی هم شدیم☺☺☺

همکلاسی بودیم

اینقدر داستانمون جالبه ک میخوام وقتی وقت کردم حتما به صورت رومان بنویسمش دقیقا عین فیلما میمونه فقط اینو بگم ک هممممه چیز به صورت عجیبی دست به دست هم داد ک ما بهم رسیدیم.خداروشکر💕

عشقی

4سال دوست بودیم 8ساله زندگی می‌کنیم 27سالنه

دوستِ دوست پسرِ دوستم بود🤣🤣
خلاصه با هم اشنا شدیم و بعده ۳سال ازدواج کردیم....بنظرم یکم عجله کردم توی انتخاب و ازدواج....اما خب خییییییییییلی هم دوستش دارم بیشتر از خودم دوستشدارم...

منم یه روز از سر کار میومدم دیر وقت بود.دیدم یه پسره تپلی اقا.ماششششااااااا..... یه پارچه اقا اومد نزدیک گفت خانم چرا امشب دیر وقت اومدین بیاین برسونمتون تاکسی داشت اون موقه منم دیدم پسر خوبیه مسافر کش محلمون بود..بعد از ۵سال رفتو امد بلاخره زنش شدم الانم یه دخمل ناناس داریم...لا هول ولا قوت الا بلا

پسر خاله دختر خاله ازدواج فامیلی و یک کوچولو هم عشق خداروشکر زندگی خوبی داریم امیدوارم همیشه کنار هم بمونیم

برادر دوست و هم کلاسیم بود...یه روز دوستم گفت اگه خواستگار بیاد واست جوابت چیه؟منم به شوخی گفتم خواستگار کو‌ بابا معلومه سریع بله میگم...هفته بعدش اومدن😐از خجالت آب شدم تو ۱ ماه خواستگاری و نامزدی و عقد کردیم خدا رو شکر خیلی خوبه...انشالله خوبم بمونیم

اونایی که دوست بودن و ب5دش ازدواج کردن و الانم راضین بیاین بگن تو دوران دوستی چه حرفایی ردو بدل میشد مثلن شده رابطه هم باشه همیشه برام سوال بوده چون فک میکنم مردا بعدش این دخترا رو برا ازدواج انتخاب نمیکنن البته من برام پیش نیومده اما شده که درخواست بدن و منم از ترس دختر بد بنظربیام قبول نمیکردم

با دعوا و فحش😂

تو مسیر دانشگاه

داییش همسایه ما بود میومد اونجا منو میدید بعد پیشنهاد داد دیگه ختم به ازدواج شد

سلام عشق وعاشقی یکسال ونیم عاشقی الانم 4سال زندگی پسرم 2سالشه خداروشکرهمه چی خوبه.همسرم خیلی زحمت کشه ومن قدرشونمیدونم

ما فامیل دور هستیم
اومدن مشهدزیارت بعدش اومدن خونه دایی من، منم از سرکار سرزده رفتم خونه دایی،دیدم مهمون دارن وارد خونه نشدم فقط تو حیاط سلام کردم و برگشتم
من رسیدم خونمون دیدم همسرم و مامانش و خانواده دایی اومدن خواستگاری و عشق در نگاه اول اغاز شد........

دخترعمو پسرعمو

این مردە رو پروف چرا دهنش اندازە یە کفش بازە😂😂😂

کاملا سنتی و با واسطه😍😍ولی از لحظەای کە دیدمش زندگیمە

از طریق معرفی و خواستگاری

ماباهم دوس بودیم 6سال بدش باکولی سختی بهم رسیدیم ازدواج کردیم بعداز3 سال یه دختر1ساله داریم ای زندگیم بدنیست خداروشکر

همه دوست بودن باهم بعد میگین دوستی بد نامی میاره و بع ازدواج ختم نمیشع

دختر عمو پسر عمو

با دخترخاله اش دوس بودم، واسه کار منو معرفی کرد، سر مار با خودش دوست شدم 😁 بعد کات کردیم
دوباره ۶ سال بعد دخترخاله اش منو واسه مار برد پیشش، دوباره با هم دوس شدیم ولی از اول گفتم اگه قصدت ازدواجه چون دیگه بچه نیستیم و دیگه نامزدی و عقد و عروسی
الان ۱۰ سال از آشنایی اولیه مون میگذره
هرچی قسمت باشه آخرش همون میشه 😉🥳

گهوار یه عکس زیبا میزاشتی این چیه حالم بهم خورد😂😂 دانشگاه با هم آشنا شدیم و عاشق هم شدیم ازدواج کردیم الانم زندگیمون عاشقانست وثمره عشقمونم یه دختر خوشگل ملوس ولی بی پولیم😄

من باشوهرم 8سال دوست بودیم بعد ازدواج کردیم😆😆😆

گهواره کارش داره ب جاهای باریک میکشه ها خخخخخ

ما دختر عمو پسر عموییم چند سال عاشق هم بودیم😰😰بعدش ازدواج کردیم

دبیر زبانم که خانم هستنخیلی همدیگرو دوست داشتیم و الانم داریم منو ب یکی از شاگردان دختر ک ازقضا منم با اون دوتا خواهر ک همکلاس بودیم و الانم خواهرشوهرامن نشون‌داد و ب صورت سنتی ک تا بحال پسرو ندیده بودم ازدواج کردیم و خداروصدهزار مرتبه از ازدواجم راضی هستم و همیشه دعاگوی دبیر زبانمم😀😀😀🥰🥰🥰 و این پنج سال زندگی مشترک‌ک خوب برامون گذسته و ازین ب بعدشم خوب میگذره مخصوصا با دوقلوهای تازمون ک شش ماهن😘

با همسر جان نسبت دوری داریم ولی چون با داداشم هم کار بودن منو دید و عاشقم شده بود ولی من نمیدونستم تا این که با پسر خاله مامانم عقد کردم بعد همسر جان شکست عشقی میخوره و شراکتشو با داداشم بهم میزنه در کنار کار درس هم میخونده که وقتی من عقد میکنم درس و کار رو میزاره کنار میره سربازی ولی خوشبختانه عقدم به طلاق ختم میشه که بعد طلاق از اون اقا فوران میاد خاستگاری ولی چون تازه طلاق گرفته بودم دوس نداشتم دوباره ازدواج کنم که تا چهار سال همسر جان میاد و میره تا اینکه من قبول کردم یه جورایی زبان زد همه شدیم هرکس منو میدید میگفت چرا با فلانی ازدواج نمیکنی 😂😂

بازار

به روش سنتی .. تو مراسم خواستگاری 😐

دخترعمش زنداداشمه تو نامزدی اونا منو دید

من شوهرمو ب بهانه فرش ک میخوان بخرن برای خونه اوردن منو دید سنتی بود وخداروشکر راضیمممممممممم

حالا اینارو کی میخونه 😁😁😁

من با‌همسرم دانشکده پرستاری مامایی آشنا شدم
من دانشجوی‌مامایی بودم ایشون ترم آخر پرستاری
یکسالی با هم در ارتباط بودیم بعدشم نامزد شدیم

سنتی و رسمی

ما فامیلیم

از طریق شوهرخالم آشنا شدیم

پسرعموم هست و سنتی

دوست بودیم😍و ختم ب ازدواج شد طی ۳ماه الانم یه دخمل ۲ ساله یه پسمل ۳ ماه دارم خداروشکر😍😍

پنجاهم

سنتی

من معلم داداشش بودم🤓

پسرخالمه

پسر دایی دختر عمه هستیم

همکار و همسایه بودیم به دوسش گفت دوستش به دوستم گفت دوستم به من گفت رفتم جلو گفتم اولش به خودم میگفتی خو چه کاریه،بعدش چون از قبل درباره اش تحقیق کرده بودم میدونستم پسر خوب و سالمیه گفتم اهل دوستی نیستما اگه قصد ازدواج داری یاعلی اون گفت یا علی بعد ده سال الان دو تا دختر😅 داریم

توراه مدرسه😜😱دنبالم بود دوست شدیم عاشق هم شدیم الان 15ساله ازدواج کردیم هنوزم ذره ایی عشقمون کم.نشده تازه با بدنیااومدن بچه هامون بیشترهم شده .این که بادوستی ها ازدواج خوبی نداری رو رد میکنم چون برای خودم وخیلیا دیدم صدق نکرد که دوستی که منجربه ازدواج شده باشه بد باشه.رابطه سالم هیچ مشکلی نداره😃

همکاربابا درقنادی بودن واومدن خواستگاری

واقعا اینا جواب میده؟؟؟یه لقمه غذا رو به زور میخورم مثه قرص با آب

خونه پدرزن داداشش خونه دانشجويي مستاجر بودم سر يه موضوع شوخي و الكي دوست شديم و بهم دل بستيم

من وهمسرم از طریق دوستی باهم اشنا شدیم وبعد از یک سال ازدواج کردیم .

سنتی مزخرف😡😡😡😡😡چشم بسته

دختر عمو پسر عمو هستیم و عاشق و دلباخته بودیم

پسر همکار بابام بود رفت و امد خانوادگی داشتیم بعدم عاشق هم شدیم ۳ سال دوستی بعدم نامزدی و ازدواج🤩

ما 6 ماه دوست بودیم بعدم ازدواج

خواهرشوهرم واسطه ازدواجمون شد 😍😍😍

بیکارتر از من دیگه کسی نیس نشستم کامنت میخونم ببینم کی چطوری ازدواج کرده😂..

سنتی

چه باحال من فقط اومدم بخونم جالب بود

دانشگاه استادم بود هرروزکه همومیدیدیم عاشق همدیگه میشدیم
چندماه باهم آشناشدیم ازدواج الانم حاصل عشقمون سپند کوچولوهه
خداروشکربراهردوشون

من آمد خواستگاری عاشق هم شدیم

تو خيابون منو ديد عاشقم شد هي پا پي شد تا تونست شمارمو بگيره 😍يادش بخير

آخه همین عکس چیه گذاشتی گهواره..اگه چشمک میزنه که والا داره اشتباه میزنه اگه می خنده که بازم یه جوریه😂😂😂😂

باهمسرم دخترخاله پسرخاله ایم

از طریق مجازی😆😆

سنتی.خواستگاری

بچه ها ایا دایی عاشق دختر خواهرش میشه

پسرداییمه با دختر داییم نامزد بود بهم خورد بعد ۵سال یه سفر عید رفتیم قشم اوناهم بودن من۱۳سالم اون۲۱دانشجو پرستاری منو دید عاشقم شد اومد خایتگاری منم نامزدی رو تو بیرون رفتن و گوشی و اس ام اس دیدم زود عقد کردیم۳سال عقد بودیم خیلی مشکلات داشتیم بچه بودیم خوب عروسی کردیم ۱۵ساله بودم خیلی مشکلات داشتیم بازیم گذشت۱۷ساله عشقم باردارشدم زندگیم عالی شد دنیا اومد باز منو دیوونه کردن یه سریااا الان خدارو هزار مرتبه شکر اومدم شهر غریب عالی عالی البته اخلاق گوه شوهرم به جدا واقعا دلم برای اون وقتی که نامزد بودیم تنگه خیلی دوسم داشت بداخلاقووو😣تا میگه بریم مرخصی شهرمون میخام سکته کنم

ماهم صنعتی و سنتی قاطی بود تقریبا،😜😂😂

هردو پرستاریم هم شیفت بودیم من میخواستم از اون بیمارستان برم که یهو فهمیدسریع پیشنهاد ازدواج دادمنصرفم کرد که برم

معرفی شدیم

عمو زاده بابامه.کاملن سنتی

پارتی

همسایه بودیم

ازتولپ لپ پیداش کردم عجب جایزه ای داشت این لپ لپه منکه ازشوهرم راضیم پسرخوب ومهربونیه توهمه مواردکمکم میکنه حتی کارهای خونه این اواخرکلا مهرش زیادی بدلم نشسته وبیشترازقبل دوسش دارم خداحفظش کنه برام عاشقشم ماشااااااااااالله

پسر خالمه

رفته بودم دنبال دوستم تاباهم بریم مدرسه سال سوم دبیرستان بودم دم درخونشون منودیدوعاشق شدالبته منم همون موقع عاشقش شدم ۵سال بعدش ازدواج کردیم و۲تادختردسته گل داریم

سلام سنتی
ولی عاشقانه بهتره
آرزوم بود به عشقم برسم

تو مسجد منو دیده بود اومد خاستگاریم

جشن عقد دوستان

برادر کوچیک شوهرم با داداشم دوست بود منم با همسرم دوست شدیم ۹ ماه ‌که بعد ازدواج کردیم

عمه شوهرم تو محل ما بود خونش من و دیده بود و خانواده ام میشناخت..اومد خونمون صحبت کرد با مامانم
پسرعمه شوهرم معرفی کرد اومدن خواستگاری دیدیم تفاهم نداریم..چن وقت بعد دوباره عمه اومد و این دفعه پسر داداشش معرفی کرد..
خلاصه هرطور شده میخواست فامیل شیم
دیگه این شد باب آشنایی ما🥰

سلام پسرخاله دخترخاله پنج سال عاشقم بود و فقط ب خواهرش گفته بود وخواهرش با مامانم حرف زد وکار ب ازدواج رسید خداروشکر زندگی خیلی خوبی داریم با دوتا نی نی ناز خدایا هزار مرتبه شکرت

یکی معرفی کرد

عاشق شدیم ....تو اولین نگاه ...یه ماه نشد عقد کردیم😄🥰😍

آن شاالا همه عاشقا بهم برسن ، خانواده شوهرم راضی نبودن ولی شوهرم همش میگفت اصلا فرار میکنیم

سرویسم بود
با اینکه همسایه بودم اصلا همدیگه رو توی محله ندیده بودیم
دقیقا زمانی که شرایط هردومون جور بود باهم آشنا شدیم
همسرم مشکل کلیه داشته 12سال
یعنی اگه مشکل کلیه ش نبود خیلی وقت پیش ازدواج میکرد منم اون زمان کوچولو بودم😐😂
یکسال بعد از پیوند کلیه‌ش باهم آشنا شدیم
سه ماه سرویسم بود
دوماه ازم بیخبر بود
دو ماه هم باهم دوست بودیم
دقیقا یکسال هم عقد بودیم
الآنم سه ماهه که عروسی کردیم🤪

عشق در یک نگاه . همسرم عاشقم شد وبعد از یکسال ازدواج من عاشقش شدم

دوست داداشم بود باهم دوست شدیم بعد به داداشم اس داد یکی خواهرت رو خیلی میخواد اجازه میدی بیاد خواستگاری😂😂😂

توی تلگرام ی گروه دوستانه آشنا شدیم

از بچگی هم بازی بودیم بعد همدیگه و دوست داشتیم بعد عاشق هم شدیم و...... بعد از ده سال خیلی خوب و عاشقانه ب هم رسیدیم الان من ۲۵ سالمه و با شوهرم دختر عمه و پسر دایی هستیم ، الآنم ی دختر خوشگل و ناز داریم زندگیمونم عالیه شکر خدا

زندایی گلم معرفی کرد.خداروشکرازدواج موفقی داشتیم خیلی همسرمودوستدارم

دخترعموپسرعمو

منو مامانش و خودش توئه محیط کاری، کا میکردیم، مامانش منو بهش پیشنهاد داد،

سلام وقتتون بخیر تابلو مشخصات کودک و زوج استند اسم درست میکنم پیج اینستامون@Gallery_delnia99
ممنون میشم حمایت کنین 🙏
خوشحال میشم سر بزنین ❤️

من باشوهرم تو عروسی دایه ام اشناشدیم

خیلی خوب خوب خوبه زندگیم شکر خدا ااااااا

منم پسر داییمه

دختر عمو پسر عمو بودیم ...یبار دورهمی مجردی رفتیم بیرون ازم خوشش اومد و اومدن خاستگاری 😉😌

باهم دوست بودیم، بعد یه مدت آشنایی خونواده ها، ازدواج کردیم 🥰🥰

پسر عمه و دختر دایی هستیم بعد منو میخواست منم از اون نفرت داشتم تا اینکه وقتی عقدمون رو بستن و منم که اخلاقش دستم اومد عاشقش شدم و الانم خیلی از هم راضی هستیم😎😍😜

باور نمی‌کنید ده سال عاشق هم بودیم ، بلاخره بهش رسیدم پسر داییمه واقعا عاشقانه ب هم رسیدیم

بله دیگه مثل اکثر ایرانی ها سنتی 😉

خواستگاری اما نفهمیدیم چی شد یهو دیدیم عروس شدیم

ازطرف یکی از فامیلامون

ازدواج اینترنتی 😬

هفت سال دوست بودیم

خواستگاری

دوستش داشتم دوسم داشت
ولی نشد انکه باید میشد😭😭😭😭هنوزم دوسش دارم قد خود خدا

از طریق خواستگاری🙂🙃

دختر خاله پسرخاله بعد ده سال بهم رسیدیم

فضای مجازی دوست شدیم ، بعد یکسال اومدن خواستگاری

دوست بودیم ولی آینده ای خوبی باهاش نداشتم و ندارم افسوس میخورم همش کاش هیچ وقت آشنا نمیشدیم

همسرم مدیر مالی اداره مون بود
حقوقامونو نمیداد رئیسمون گفت من دانشگاه دارم برو ببین چرا امضا نمیکنه خلاصه رفتمو بعد کلی انتظار پشت در اتاقش دیدمشو و بقیه داستان😃

همسرم منو میشناخت یعنی با برادرم دوست بود ولی من نمیشناختمش بابت کار مشترکی توی اداره ای همدیگرو دیدیم بعدمدتی آشناشدن اومد خواستگاری وازدواج

باباش منو دید انتخاب کرد پسرشم همینطور

ما کاملا سنتی بود مادر شوهرم منو تحت نظر داشت سه سال بعدش ازدواج بعد ازخواستگاری همسر الانم عاشق همدیگه ایم ویه دختر سه سال داریم امیدوارم تا اخر عمر پای هم پیر بشیم

گردن شکسته اومد خواستگاریم 🤣

چن سال تو انیستا پیگیر بود آخرش اومدن خواستگاری ۵ماه با اطلاع خانواده حرف زدیم ۳ساله ازدواج کردیم ویه مسر ۶ماهه داریم..خوشبختم خداروشکر

فقط عکس اینا خیلی خنده داره زورکی لبخندزدن خخخخخ چ اجباری بود

همکارش با دوست من ازدواج کرد بعد ما رو به معرفی کردن فردای روز معرفی مادرش زنگ زد گفت اشنا شیم یه ماه بعدشم اومدن خواستگاری😅

جونم گهواره با من بودی

پسرخاله ودختر خاله بودیم برادرش برای برادر بزرگه خواستگاری کرد کاش این اتفاق نمیفتاد

فامیل بودیم دخترعمه پسردایی

مامانا تروخدا کممممممک جواب سوالم رو بدید تروخدا

پدر شوهر مرحومم میشه پسر عمه مامانم و عمه مادر شوهرم میشه زن دایی من و خواهر شوهرم میشه عروس داییم
ولی رفت آمد نداشتیم
تا اینکه عروسی پسر دایی من بود خانواده شوهرم هم دعوت بودن من دیدمش عاشقش شدم باهاش تماس گرفتم و اونم عاشق من شد و اومد خواستگاری ۲ ماه نامزد ۲ ماه عقد بودیم و ۲ سال و ۵ ماهه عروسی کردیم و الانم ۴ ماهه نیس چون ب دنیا اومده و خدا رو شکر میکنم ب خاطر این نفسام ک خدا بهم داده شکر شکر

خواهر شوهرم دوستم بود و خواستگاری کردن

خیلی سنتی ازدواج کردیم

من ۳ بار خواب امام زاده صالح و دیدم که میگفت حاجت گرفتی رفتم تو بازارچه همسرم من و دید که ۳ روز بود از دبی اومده بود بعد ۴ سال دوست بودیم و الانم بابای فندوق🙂

تو دانشگاه باهم آشنا شدیم و دوست شدیم😍❤️🥰

پدربزرگش سر کارم منو دید و پسندید.معرفی کرد به نوه اش و خواستگاری و عروسی🤪🤪🤣🤣

من به دنیا اومدم،از بیمارستان بردنم خونه دیدم تو خونه منتظرم.اخه پسرخالمه😆😅😁😄😀

بعداز ۱۰ سال بهم رسیدیم

همکار بودیم و خودشون انتخاب کردن

مستاجرمون بود .خونه مجردی ..بعد از یه مدتت که رفت جای دیگه اومد خواستگاری من🤪🤪🤪

اشنای دور بودیم شمارمو پیدا کرد پیام داد دو سال دوست بودیم بعدم اومد خواستگاری😁😂

از طریق معرف

تو یه مراسم هم دیگه رو دیدیم

تو پارک چیتگر با دوستام رفته بودیم اونجا اومد برامون آتیش روشن کرد😁😁😂😂

سنتی

رفته بودم کلینیک دندون پزشکی اونجا سرباز بود از تو پرونده ام شماره ام رو برداشت بعد کلی کش و قوس دوست شدیم و را مخالفت های فراوات بعد از ۸ سال دوستی ازدواج کردیم

پدرم با یکی از فامیلا رفتن تهران منم با پدرم میرفتم دبیرستان پدر رفتن. منم مجبور شدم چند روزی برم خونه این فامیل که خونه خواهرشوهرم بود یه چند روز اونجا بودم خواهرش منو زیرنظر داشت معرفی کردبه برادرش برادرش هم شماره منو از تو گوشیش برداشت وبعد یک سال پیغام دادنو اینا جواب دادم وشروع شد ماجرایی عاشقی یه عشق پاک ودرست که بعد از چهارماه خواستگاریو اینا بالاخره بهم رسیدیم الانم خداروشکر کنار یه بچه خوشیم😄😄❤

ی گروه داشتم تو تلگرام .از اونجا باهم اشنا شدیم

چقد پسر عمو دختر عمو داریم🤩🤩من فک میکردم تنها منم😂😂😂
خانومایی ک با پسر عموهاشون ازدواج کردن واقعا همتون راضی هستین؟؟؟

فیس بوک🥰

ماهم همسایه بودیم ۷سال دوستی کردیم بعدم ازدواج کردیم

تو سفر کربلا با پدر شوهرم هم کاروانی بودیم و خوشش اومد و ....

دو سال دوست بودیم

پسردایی دخترعمه ازدواج فامیلی 😍😍

سنتی

من همسرم پسرخالم بود به من علاقه داشت ورفت وامد میکرد خونمون کم کم متوجه شدم که دوستم داره

منو همسرم شب چهارشنبه سوری باهم اشنا شدیم وسال بعدش ازدواج کردیم

توخواستگاری😐😂

منو شوهرم بچه محل بودیم و ۴ سال با هم دوست بودیم ۱۴ ساله ازدواج کردیم دو تا دختر ۱۳ ساله و ی دختر ۶ ماه دارم الان خستم ۲۱ هست از زندگیم خیلی خیلی راضیم عاشق همسر جونیم

فامیلیم پسر عمه دختر دایی

توعروسی دوست شدیم🤣🤣🤣🤣

کاش اشنا نشده بودم

پسر عمو دختر عمو هستیم

کاملا سنتی

برادرشوهر دوست بابام بود و اول از بابام اجازه گرفتن برای اومدن به خواستگاری بعد هم من توی خواستگاری برای اولین بار همسرم را دیدم و بعداز گذشت ۳ ماه آمد و رفت قبول کردم و عقد کردیم الان هم بعداز ۵ سال بچه دار شدیم و یه پسره ۴ ماه داریم آینده هم خدا می دونه چی می شه

زنداداشم معرفیش کرد و با خواهرش شدم جاری

اینترنتی

چقد مرده وزنه لبخند مصنوعی زدن معلومه زورکی میخندن🤣🤣🤣🤣🤣🤣

عروسیه یکی ازاشناهامون منو دیده بود. یه ماهی طول کشید اومد خواستگاری.

فامیل هستیم دختر دایی و پسر عمه

دوسپسر دوسدختر بودیم🤗

دوست شوهر خواهرمم بود دنبال زن بود منو بهش معرفی کرد 😊

همسایه بودیم 😝

سر یه sms اشتباهی که براش ارسال کردم😁

ما پسرخاله دخترخاله بودیم،چهارسال بابام مخالف بود و بزور و پا در میونی عمه ی بزرگم راضی شد،میگفت دخترم میخوام بدم بچه برادر یا خواهر خودم

من با داداشش نامزد بودم سال۹۳ داداشش تصادف کرد و فوت شدند و بعد ۴ سال یعنی ۹۷ اومدن خواستگاری من واسه کوچیک کوچیکه ۳ بار اومدن و باهم صحبت کردیم که آخری بله رو گفتم و الانم راضی ام خداروشکر ..الانم یه پسر دارم ۱۱ ماهشه
خدا جفتشونو برام نگه داره ایشالله

شش سال باهم دوست بودیم خانواده ش مخالف بودن اما اون دست برنداشت تا ازدواج کردیم

پسر دایی دختر عمه از خیلی وقت پیش عاشق هم بودیم😛🤩

پسردایی دختر دایی هستیم🤩

پسرعموم اول اون عاشقم شد بعد ازدواج من😁

یه زمانی چقدر به ما میگفتن که دوست دختر و دوست پسر بودن بده و کسایی که اینجوری ازدواج میکنن چه عاقبت های بدی دارن !!!! ولی امشب که پیام ها رو میخوندم دیدم اکثر کسانیکه میگن توی زندگیشون خوشبخت هستن و عاشق همسرشون هستن باهاشون دوست بودن و کسایی که به روش سنتی ازدواج کردن پشیمون از کارشون 🙄😕

پسرعمو و دخترعمو هستیم😊

ما دختر عمو پسرعموییم 😍

با داداشم هم خدمتی بود گوشی داداشم دست من بود زنگ زده بوده بود به داداشم دید دختر😂ول کن نبود بعد ۳ماه ازدواج

خواستگاری خواهرش دوست مادرم‌بود تو ی محله بودیم‌بوشهر بعد ما بار کردیم‌رفیم‌خرمشهر ی سال بعد اومدن خواسگاری تا حالا ی بارم‌ن‌‌‌من‌دیدمش ‌ن‌اون با اون‌که شوهرم‌از اون‌جوونا ک‌ماشین‌داره و میگشت😂😉😉😉ک‌همه گفن باهم‌دوست بودید حتما وگرنه چجوری تا رفی اومد دنبالت😂😂😉

ما دوست بودیم و عاشق هم شدیم

دوستانی که سنتی بودین ازرندگیتون راضی هستین؟؟؟

زن داداشش اومد طرف خواهرم منو دید ورسما چند روز بعد اومد خواستگاریم

سنتی 😐

از جلو مدرسه ما رد میشدن با دوستاش تو ماشین و آهنگ زیاد و دست میزدن منم بادوستم میرفتیم اون سمت خیابون از جلو مارد شدن منم گفتم عروسی مادرته 😅😅 خداییش اصلا تو ماشین ندیدم شیشه ها دودی بود یه چیزی پروندم کم بیارن اونا بدتر از من سریع دور زدن جلو من که رسیدن یه پسره (شوهرم 😉)گفت مادرم که خیلی وقته عروس شده ولی عروس میخواد عروسش میشی😳اینو که گفت من خشکم زد نفهمیدم چی بگم همینجوری گفتم اره میشم 😅😅فقط موندم چرا اینو گفتم !!!
خلاصه سرحرفم موندم و عروس مادرش شدم 😅😅

من ۳سال دوست بودم تومطب دندون پزشکی آشناشدیم من دستاربودم 🤪🤪🤪

دختر عمو پسر عمو

ای جااااانم چ لحظه ای بود
عاشقش شدم 😍
عاشقم شد 😍
ب ازدواج ختم شد 🤗
زندگیمون خداروشکررررررررر عااااااااالی😍

همسرم پسر همسایمون بود منو پسندید امدن خواستگاری

همسایه بودیم ولی دوست نبودیم

من رفتم،مغازش عاشقم شد اونجاش توب شد که قسطی ازش ورداشته بودم دیگه ندادم ولی بنده خدا هنوز می گه کاشکی قسططو می دادی بعد ازت خواستگاری می کردم فکر کنم تو دلش موتده 😂😂

راست میگن چرا پسره تو تصویر این شکلی لبخند زده😂😂

بصورت سنتی م معرفی دوستم

داستان زندگی من خیلی قشنگه واسه خودم مامانم دیسک کمر شدید داره باهاش میرفتم خرید نونوایی این طرف اون طرف ۱۵ سالم بود شوهرمم نونوایی کار میکرد یکی منو خواستگاری کرده بود شوهرم الکی گفته بود زن منه🙂بعد به صاحب کارش گفته بود ب بابام زنگ زد بعد از کلی جست و جوی شماره پدرم ..بابام رد کرد چون تک دخترم دوس نداشت منو تو سن کم شوهر بده شوهرم یه سال دیگه منتظر موند و باز خواستگاری کرد ب بابام گفته بود دیگه بزرگ شده😐😂بعد شوهرم خیلی منو دوس داشت بابام دیگه راضی شد و بالاخره عقد کردیم خیلی قشنگ بود بعضی وقتا میشینیم دوتایی حرف میزنیم میگه وقتایی که ندیدمت اعصابم خورد بوده الهی قربونش برم الان یه دخمل ناز داریم خداروشکر زندگیمون خوبه سه ساله ازدواج کردیم

سنتی

کاملا سنتی

با معرفی همسر خواهرم. با هم دوست چندین ساله هستن

تو یه جشن منو دید پیشنهاد دوستی و اشنایی داد بعد یه سالم اومد خواستگاریم😍

دخترعموش همکلاسی دانشگاهم بود. تو موبایل اون عکس منو دیده بود. و زنگ زد. دوهفته شبانه روزی حرف زدیم تا راضی شدم ببینمش. دفعه ی اولی ک دیدمش تو ذوقم خورد. ولی بعدهفت ماه دوستی عقد کردیم و هفت ماه بعدش عروسی. امسال مردادماه تو پنجمین سالگرد ازدواجمون دخترمون ایشالا بغلمون خواهدبود. 💞زندگی سخت میگذره به خاطر شرایط کشورولی خداروشکر ما از داشتن همدیگه راضی هستیم.

سنتی.دوستم منو به خالش که میشه زندایی شوهرم معرفی کرد

سال ۸۸ باهم دوست شدیم بعد باهم کات کردیم بعد مجدد سال ۹۴ باهم دوست شدیمو بعد ۹ماه نامزد شدیم

معرفی کردن و اشنا شدیم

دانشگاه😍😍

فامیل خیلی دور بودیم. تو فاتحه فامیل مشترک از هم خوشمون اومد. الان یه بچه 8 ساله و یکی هم تو راه داریم

ماهم ۷سال دوست بودیم.برادرشوهرخالم بود😊

من تو ماشینش نشستم
هی از آیینه نگاه کرد😎
وقتی هم که خواستم پیاده شم گفت شمارمو میدم، هردوتامون دوتا شماره که قطع بود بهمدیگه دادیم 😂😂😂بعد یه ماه پیام داد من همونم که توماشینم نشستی یه ماه دوستی😊 وبعد خواستگاری وازدواج💏 بعد دوازده سال
یه دختر کوچولو👼
آینده هم بینظیره مطمعنم😉😍❤

پسر همسایه☺️

با هم همکار بودیم بعد ی مدت ازم خواستگاری کرد و ازدواج کردیم الانم ی دختر داریم .

وقتی من توقنداق بودم اونم چهارسالش بوداومده بوددیدنم

دختر خاله پسر خاله هستیم

پسرخالمه😁

اومدن خواستگاری به طور سنتی

حالم ازش بهم میخوره دلم بمیره کثافت عوضی که راحت بشم

عروس خاله‌ام معرفی کرد

از طریق جاری🥰🥰

ما پسردایی دخترعمه ایم،تو عید دیدنی عاشق شدیم و تو اینستا بهم پیام داد😁بعد سه ماه اومدن خاستگاری

نوه همسایه مون بود خونه بابابزرگش روبه روی خونه ما منو دیدو عاشق شد دوسال رفت و اومد تا من راضی شدم

خاک به دهن همسرم کاشکی نمیبووووووووووووود

تو پارک همو دیدیم بهم شماره داد من اولش ناز کردم بعد گرفتم سه هفته دوست دختر دوست پسر بودیم بعد اومد خواستگاری بعدم ازدواج

سنتی پسرعمومه

معرفی هسایه مادرشوهرم اینا

من داشتم تو گروه بچه ها دبیرستانمون راهنمایی میگرفتم ازشون واسه خواستگاری ک داشتم.ی دوستام گفت اگه قصدازدواج داری پسرعمو منم هست.عکسشو فرستاد،فرداشم پسره اومد محل کارم منو دید.بعدم پس فرداش با گل و شیرینی با مامان دوستم و عمه اش و مادربزرگش اومدن خواستگاری.دیگه همه چی یهویی شد.دید و سریع پسندید مرا😍🤗🤩

توی دانشگاه اشنا شدیم ،چهار سال دوست بودیم بعدش ازدواج کردیم😍

خواستگاری و سنتی از طریق دوست مامانم معرفی کردن

سنتی پسر خاله ولی ای کاش قسمت نمی شد😔

دختر خاله وپسر خاله هستیم😍

تو ی سایت برا مسخره بازی اسم نوشتم اونجا ایدی تلگرامو پیدا کرد اومد پی وی گفت من عاشقت شدم بلاکش کردم ی هفته بعدش با ی ایدی دیگه اومد و خواهش والتماس کرد ک بزار ببینمت بعد از چند ماه رفتم دیدمش اونجا بود ک منم عاشقش شدم 😊😊😉

یک دوست مشترک ما رو با هم آشنا کرد

تو راه مدرسه دید ۷ سال دوست بودیم بعد به زور ازدواج کردیم

دختر عمه پسردایی من ۱۳ سالم بود اونم ۲۱ از اونموقع تاحالا باهمیم

فامیلیم

یکی از آشناها معرفی کرد .. خداروشکر راضیم.

خانوما نظر بدید چرابعضی هاتون عصبانی هستید😠من عشقم هم محله ای هستیم اون میومد مسجد ماهم خونمون دم مسجد منو باباش خاستگاری کرد و منم چون میدیدم مسجد میادومیره عاشقش شدم الانم 12ساله ازدواج کردیم دارای دوفرزند وخدارا شکر خدای صبره عشقم

تو فیس بوک🙈

دوست بودیم یمدت باهم زندگی کردیم بعد اون ازم خاستگاری کرد

سنتی وپسرخالم هس همسری جونم

دختر خاله پسرخاله هستیم. باهاش احساس خوشبختی میکنم همه چی خوبه فقط بچم مریضه و مشکل ژنتیکی داره تا حدی که دیگه قادر به ادامه زندگی نیستم و افسردگی گرفتم. واسه پسرم دعا کنید و تا جایی که می توانید واسه ازدواج فامیلی واسطه نشید خواهش میکنم.

من دختر عمو پسر عمو تا روز عقدحسی بهش نداشتم چون سر کار نداشتم زیادخوشم نمیومد اما از اون وقت ب بعد به قدری بهش وابستم ک دلم نمیخواد یک شب ازم دور بشه

دخترعمو پسرعمو🙄عقدتون تو آسمون بسته شده😑

🤫

من و همسرم چند سالی همدیگرو دوست داشتیم تو یه محله زندگی میکردیم ولی نه اون پا پیش میذاشت و نه من تا اینکه من نامزد کردم و بعدشم عقد بعد عقد فهمیدم پسره اعتیاد داره چن باری هم کمپ رفت ولی باز فایده نداشت جدا شدیم عروسی یکی از فامیلامون تو یه شهر دیگه دعوت بودیم که همسرم هم دعوت بود با ماشینش رفتیم بعدش شهامت به خرج داد و اومد خواستگاریم الان ۵ سال عروسی کردیم

من عاشقم همسرمم

فامیل بودیم و هفت سال دوست بودیم

سلام سنتی وخواستگاری

طی فعتلیت‌های فرهنگی در دانشگاه

تو بازار مادرش منو میبینه و پسندمیکنه😅😅😅

من رفته بودم آرایشگاه مامان همسرم منو دیدن و بعد یه پرس و جو خونمون رو پیداکردن بعد یه خواستگاری طولانی جواب مثبت گرفتن و کاملا سنتی با همسرم ازدواج کردم و الان خیلی خیلی خداروشکر خوشبختیم.😍 و هرروز بیشتر عاشق هم میشیم 😉ولی از مادرشوهرم خوشم نمیاد😂 خانم خوبیه من دوسش ندارم

خودمون آشنا شدیم البته اول اون عاشقم شد کلی اصرار کرد بعد ۴۰روز آشنایی هم عقد کردیم از روز اول هم تا الان روی پای خودمون واستادیم خیلی هم اذیت شدیم اما پای هم واستادیم

ما دختر به دختر شدیم

من و همسرم دخترعمو و پسر عمو هستیم ...ولی پنج سال طول کشید تا ازدواج کردیم😅😅😅

اقوامیم ولی رفت وآمد نداشتیم یبار اومد نامه عروسی داداششو بده وقتی داشتی میرفت من اومدم جلو در پیش خواهرم که نامه دستش بود گفتم چیه شوهرم هم میگه من توی کوچه که داشتم میرفتم از اینه بغل دیدمت گفتم خدایا ببین چقد بزرگ شده و خوشکل دیگه رفت به خونوادش گفت برای خواستگاری ولی بعد از کلی جواب رد شنیدن بلاخره الان مامان نینیش شدمه

تو فرودگاه 😍😍😍😍

سنتی ترین حالت ممکن

سنتی

شاگرد بابام برای برادر خانومش اومد خواستگاری 😂

از طریق واسطه به هم معرفی شدیم و سنتی ویک ماه دیگه میشه دوساله پسرم دوماه دیگه میاد

پسر داییم بودن ولی بعد از چند سال هم دیگرو تو مراسمی دیدیم
و اینکه خونواده من مخالف بودن و ما بعد هشت سال دفاع مقدس باهم ازدواج کردیم وخداروشکر هم خودمون هم خونواده هامون راضیین😍😍😍😍

من رو به زور شوهر دادن 😢

پسرخالم بود دیگه آشنا بودیم

#معرفی کردن🤪❤

دختر عمه پسر دایی هستیم البته با افتخار ــ..... در حالی که اصلا همدیگرو نمیخاستیم و اصلا هم فک نمیکردیم باهم ازدواج کنیم...... ــــــ... البته از کوچیکی ب اسم هم بودیم

چه سوال مسخره ای

مرده زیاد خوشحاله

معرف

یه جورایی فامیل شدیم و آشنا شدیم

فامیل دخترعمه پسردایی هستیم

تو اینستاگرام 😁۳ماهه ازدواج کردیم

پسر دختر عموی مامانم وپسر دختر دایی بابا بود خواستگاری کرد منم با کلی زور قبول کردم 🤭

ما باهم فامیل بودیم از بچگی باهم دوست بودیم

تلفنی😂😂😜😜

برادر شوهرم معلمم بودن ایشون معرفی کردن.

ما اینترنتی آشنا شدیم تو یکی از شبکه های اجتماعی سه سال دوست بودیم الان ۴ ساله ازدواج کردیم و یه دختر خشگل داریم و خیلیم راضی هستیم از زندگیمون چون فقط از روی احساس نبود ازدواجمون بلکه کلی مشاوره رفتیم و از همه نظر همدیگرو سنجیدیم

دختر عمو پسر عمو
😍😍😍

سنتی

هم دانشگاهی بودیم با هم دوست شدیم بعد با هم همکار شدیم تو محل کار خواستگاری رسمی کرد و بعد ازدواج و..

پدرامون با هم دوست بچگی بودن بعد هر کدوم یه شهر رفتن و جدا شدن ، بعد از ۳۰ سال همو دیدن و خب پسرشون منو دید و عاشق شد 😆

من شخصا مادر شوهرم عاشقم شد😐 دوسالی خونه مون رفت و امد کرد بعد که جواب اوکی رو گرفت پسرشو آورد 😐

فامیل پسرخاله دخترخاله هستیم

مادرشوهرم منو توعروسی دیده بود دم در تالار منو به شوهرم نشون داده بود اومدن خاستگاری

کاملا سنتی با یه معرفی

فامیل

برادر دوست صمیمیم بود ک بعد شد همسر عزیزم😍

از طریق خواهرم
برادر شوهر خواهرم میشه 🤩

راستش اولش فقط به اجبار مادرم رفتیم که همو ببینیم ولی جلسه اول همینکه همو دیدیم اون که عاشق شد منم که دلم نیمد جلسه های بعدی و از دست بدم خلاصه بعد از چند جلسه منم عاشقش شدم و ازدواج کردیم خداروشکر که مامانم اجبار کرد خخخ

الهی به حق فاطمه زهراهیشگی ازانتخابش پشیمون نشه وکنارهم خوشبخترین عالم باشن ماهم توی اونا الهی امین

هرجوری شدیم الان پشیمونیم

پسرخالم خیلی وقت میخواست و من نمیدونستم😁

والا سنتی فامیل دورمون هستش😏

کملا اتفاقی و ب صورت سنتی فامیل هستیم

ازطریق داداشم شوهرم دوست داداشم بود.من عکسشودیدم عاشقش شدم بدشمارشوازگوشی داداشم برداشتم مزاحمش شدم وبدگفتم کی هستم بداونم واقعامنوعاشقانه پسندیووخیلی دوستم داره ظرف یه ماه ازدواج کردیم والان ۱۲ساله کنارهمیم انشالله تااخرشم هستیم عزیزان🤣🤣🤣🤣💞

سنتی

کاملا سنتی😅

منو همسرم باهم 4سال دوست بودیم وقتی همدیگرو‌کامل شناختیم ودیدیم که تفاهم کامل و داریم اومد خاستگاری و ازدواج کردیم

من شوهرم بهم شماره داد دوست شدیم بعد اومد خاستگاری 😂😂

با واسطه دوستش با هم اشنا شدیم و ازدواج کردیم خداروشکر خیلی خوشبختیم الان ام ۲تا بچه دارم ولی دیگه بعد از عقدمون با رفیقش رفت و امد نکرد به کل گذاشتش کنار 😉الان ۱۰سال از زندگی مشترکمون میگذره

سنتی

منو همسرم عروسی خواهرشوهرم بود من روبرو سالن خونشون نشسته بودم تو سالن ی اینه بود روبرو من شوهرم اومد تو اینه داشت موهاشو درست میکرد ازهمون تواینه منو دید😆😆همونجا عاشق شد و.....

یه بار اومد در خونمو زد دنبال ی ادرس بود (فامیل بودیمو نه من میدونستم نه اون😜) هیشکی هم خونه نبود جز من منم رفتم درو باز کردم ادرسی ک میخواست بش دادم بعد چندوقت اومد خواستگاری 😁💃🏻

تو دوران کارشناسی توی اتوبوس دانشگاه.بعدش فهمیدم دانش آموز بابام بوده. بعد از 6 سال مجدد تو دانشگاه تو دوران ارشد همدیگرو دیدیم و پیشنهاد ازدواج دادن و من قبول کردم.

اول با خواهر شوهرام دوست بودم و همسایه .بعد ازدواج کردیم 😊😊😊

تلگرام😂

منو تو راه مدرسه دیده بود وپدرمو که اومده بود دنبالم شناخته و بعد هم اومد خاستگاریم وبعداز چند بار خاستگاری پدرم راضی شد وباهم ازدواج کردیم😁🤗🥰

فامیل هستیم دختر عمه وپسردایی هستیم

چه عجب گهواره سوال عاشقانه کردی

همسایه بودیم😍😊😊

سنتی🙁🙁

همسایه بودیم😑💛

پسر داییم بود از بچگی عاشق هم بودیم خانواده مخالف بودن 4 سال میامد خواستگار ی تا موافقت کردن

همکلاس بودیم تو دانشگاه

زن عموم که میشه خواهرشوهرم با عموم باعث شدن ماباهم اشنا بشیمو ازدواج کنیم

همسایه ایم،ولی همدیگروهم دوس داشتیم بد اومد خاستگاری و....

مادرشوهرم منو پیدا کرد و سنتی خواستگاری کردن

وقتی اومدم آلمان چون هیچ جارو بلد نبودم از طریق یکی از دوستام ایشون اومد فرودگاه دنبالم تا منو برسونه خوابگاهم. دیگه آشناییمون از همونجا شکل گرفت و الانم که منتظر نینیمونیم😁👶

۸ سال با هم دوست بودیم😂

15 سالگی من، 17 سالگی همسرم عاشق هن شدیم. الان من 36 سالمه همسرم 28 سالش و یه دختر یکساله داریم

دخترعمو پسرعمو

سنتی

تو عروسی اقوام دعوت بودیم اونجا دیدیم همدیگرو مادرشوهر برااونیکی پسرش انتخابم کرده بود جابجایی رخ داد😅😅 بعددوست شدیم

ما دختر دایی پسر عمه هستیم

پسر همسایه😂

🤣🤣🤣🤣🤣🤣اگه زیاد با مردا سرو کله بزنیم دیونه میشیم ولش کن بابا

منو همسرم ۱۰ سال پیش دوست بودیم بخاطر یسری مسائل نتونستیم ازدواج کنیم من کرمانشاهی اون شمالی ،همسرم ازدواج کرد و مهاجرت کرد ب المان منم ازدواج کردم ولی هردومون تو زندگیمون شکست خوردیم اون زنش بهش خیانت کرد توغربت منم همسرم اخلاقیاتش اوکی نبود بعد ۱۰ سال همسرم برگشت ایران اتفاقی همودیدیم دوباره ایندفعه هرجوری بود ازدواج کردیم و الان ی دخمل ناز داریم ماازاولشم مال هم بودیم ولی خداگفت برید تجربه کسب کنید ک بیشتر یدر همو بدونید ❤❤❤❤

کاملا سنتی
تو خواستگاری اولین بار همدیگه رو دیدیم

دختر خالش ک دوستم بود معرفی کرد😍

سلام من وهمسرم تودانشگاه باهم آشنا شدیم ۵سال باهم دوست بودیم بعدازدواج کردیم

مشتری فروشگاهشون بودم ، بعد شد کارفرمام ، ۴ سال دوست بودیم و بعدش شد شوهرم و پدر بچم😁

معرفیمون کردن بهم

سنتی

همسرم دوست داداشم بود ولی منا ندیده بود..ولی حس کرده بود به درد هم میخوریم...خلاصه تماس گرفت و آشنا شدیم وعاشقققققق...‌بعداز سه سال باهم ازدواج کردیم...فداش

فامیل دور بودیم .با خواهرشوهرمم تو یه مدرسه .خونه هامونم تو یه محله .شوهرم دو بار منو با خواهرش از مدرسه اورد خونه و بعد هم که خاطر خواهم شد زیاددد اخرشم موفق شد بله رو بگیره .

من داییم معرفیش کرد😑

پسر عمو دختر عمو کوچیک بودم سر در از ازواج و مسولیت نداشتم اجبار خانوادم یه پسر 7 ساله دارم و 4 ماهه پسر دارم خدا حفظشون کنه برام 😚

ما سنتی آشنا شدیم تو نامزدی پسر عمم سه سال اومد و رفت تا بابام قبول کرد گهگاهی باهم در تماس بودیم

ما اینترنتی دوست شدیم. از طریق یکی از سایت های دوست یابی

از طریق معرف

برادر دوستم بود ولی کاش مرده بودم و قبول نمی کردم

هم محله ای بود ولی من اصلا ندیده بودمش خخخ ولی اولین بار خواهرشوهرم بهم گفت و بعد دوسال بعد سربازیش عقد کردیم

فامیلش با من رفیق بود با مارو آشنا کرد

عاشقم شد بعد کلی اومدن راضی شدم و ازدواج کردبم

ستنی فامیلی خواستگاری

ما همسایه بودیم اقایی منو دیدن و پسندیدن بعد با کلی اصرار خانوادش اومدن خواستگاری بعد از کلی نه گفتن ما بعد یه سال خواستگاری بادا بادا مبارک 😁😁😁

پسر خالم هستن😊😊

هم محل بودیم تواینستاعکسشو لایک کردم اومدپیام داد دوست شدیم دوماه بعدم عقدکردیم

تو دانشکده.دوره ارشد

سنتی،،،مثل سگ پشیمونم که باهاش ازدواج کردم،،،

باهم دوست بودیم و خانواده من مخاف ازدواجمون بودن بعد ۳ سال برو بیا همسرجان بلاخره راضی شدن پدرم و یه دختر ۵ ساله و پسر ۴ ماهه دارم

چند سال دوست بودیم بعد ازدواج

محل کارمون پیشنهاد داد بهم

سنتی

تولاین توگروه اینقدر سه پیچ شد التماس دوست شدیم من چندبارخواستم تموم کنم ولی پیگیر بود خداروشکر میکنم واسه همچین شوهری لنگه نداره

خواهرم جاریم میشه اول اونو پسندیدن گرفتن بعدم منو...و خواهر سومم می خواستن که مامانم قبول نکرد

سنتی، و خیلی راضی هستم

معرفی شدیم

دو هفته باهم دوست بوديم بعدش اومد خواستگاری باخانواده ♥️😊😘

فامیل بودیم از چندسال قبل هی میومد خواستگاری تا برای چندمین بار بله دادم ☺

داستانش طولانیه🤣🤣

دانشجویی

سنتی و خواستگاری

اومد مشهد ماشین بخره منو دید تو خیابون کلی دنبالم اومد و شمارش داد منم حوصلش نداشتم جوابش نمیدادم یه شب گفت ادرس بده بیام دنبالت بریم بیرون ادرس دادم هفته بعد با خانوادش اومدن خاستگاری😂

دختردایی پسرعمه هستیم😍

ما هر دو کوهنوردیم و تو کوه آشنا شدیم و بالای قله دماوند بهم حلقه داد و منم قبول کردم😍همیشه دوست داشتم ازدواج سورپرایز شم جلوم زانو بزنه و بهم حلقه بده و اینجوری شد🥰

شوهرم از بچگی من و دوس داشت با وجودی که همسایه بودیم ولی من ندیده بودمش اومد خواستگاری و تو نگاه اول منم عاشقش شدم و ازدواج کردیم

تو نت آشنا شدیم. یه مدت وقتای بیکاری چت میکردیم. بعدا دوستی ادامه پیدا کرد و ازدواج و الانم که منتظر تولد دخترمونیم.

اینستاگرام

دوست داییم بودن

تو عروسی آشنا شدیم 6 سال باهم دوست بودیم بعدشم خواستگاری

من پسر عممه با هم دوست نبودیم اما همش زیر چشمی ب هم نگاه میکردیم😁بعد من کلی خجالت میکشیدم اما اون عین خیالش نبود همش بهم زل میزد.بعد خاستگاری🤗منم کلیییی ذوق زده شدم

همکلاس بودیم

تو جاده مخصوص داشتم برمیگشتم ب شرکت ماشین نبود هرکیم میخاس سوار کنه میخاس منو ببره نا کجا اباد وایساد سوار ماشین شدم از ایراتخودرو دراومده بود بار برده بود واس ایرانخودرو منو پیاده کردنی شمارمو گرفت بعد دوسال عقد کردیم ولی حدیدا از هم خیلی دور شدیم

تو تولد اولین بار همو دیدیمو پسندیدیم😎

خواستگاری اومد

پدر بزرگم و داشتیم به خاک میسپردیم منا با اون قیافه داغون دید و پسندید
مردم تو کافه شاپ عاشق میشن ما تو قبرستون😂😂😂😂

همسرم تولید کنندس منم رشتم طراخی پوشاکه رفتم برای کارورزی که به ازدواج کشید❤❤❤❤❤

ما همکار بودیم و سر کار اومد پیشنهاد داد. بعداز دوسال که خونواده ها مخالفت کردن سر مهریه عاقبت ازدواج کردیم. وخدارو شکر به خاطر داشتنش. خدا زندگیمونو از بدیا حفظ کنه.

واقعا این عشقا تلگرام و اینستا و این جور چیزا ماندگاره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خواهر جاری من خانم جلسه ای خونمون بود بعد .خانواده همسرم دنبال دختر خوب نجیب بودن بعد منو به اونا معرفی کردن و اومدن درست شد ازدواج کردیم من برای ی محل دیگه بودم همسرم ی محل دیگه

من تومغازش کارمیکردم

دوست بودیم....کات کردم فهمید چه گوهریو از دست داده اومد دنبالم گشت ازدواج کردیم...

اگه پیام دیگه میبود کسی جواب نمیداد ماشالله هزار ماشالله ۴۰۰ نفر پیام دادن

سنتی

پسر خاله دختر خاله
پنج سال با هم دوست بودیم بعد از کلی مخالفت بازم قبول نکردن تا اخر فرار کردیم و الان منتظر پسر کوچولوووم هستم ۱۶سالمم هست شوهرمم سه سال ازم بزرگ تره

😁😁😁

من آدمهایی رومیشناسم که نه خوشگلن نه خوش اخلاق تازه طلبکارم هستن انگار آسمون پاره شده اینا افتادن زمین

پسردایی و دختر عمه هستیم...دیگه باهم بزرگ شدیم و بعد عاشق و بعد ازدواج😄😄

ما ۸ سال پیش با یه لایک تو فیس بوک

پسرخاله دختر خاله بودیم از بچگی منو میخاست مث اینکه🤭

سنتی

همسایه بغلی بودیم😅

خاله ش همسایمون بود ولی عکسام تواینستا تاثیر گذارتر بود🤗

دختر دایی پسر عمه هستیم و عاشق هم شدیم🤩😍

تو دانشگاه آشنا شدیییییم

سلام مامانا پسرم اصلا شیرنخورد امروز درحد چندتامک امکانش هست بخاطردندوناش باشه

تو جشن عقد همو دیدیم هی بهم نخ داد منم فکر کردم با دوستم بعدش به خواهرشوهرم گفت باهام حرف بزنه بعد دوسال دوستی جلو مامانش سوتی دادم مجبور شد بیاد منو بگیره وگرنه بگیر نبود حالا حالا😂💜

اومده بود خونه عمومو رنگ کنه منو دید عاشقم شد صبر کرد تا درسم تموم بشه اومد خواستگاری البته زنعموش خاله مامانم بود رفت و آمد داشتیم

روبروی داروخانه ای که کار میکردم سوپر مارکت داشت ... یه روز که رفتم مغازه خرید ازم خواست برای پسر برادرش دکتر اطفال معرفی کنم و کم کم آشناییمون بیشتر شد

خودم ازش خوشم اومد پیشنهاد دادم 😊

دوسال نامزد بودیم ۱۶ سالگی عروسی کردیم الانم ۱۹ سالمه

سنتی

راست میگه ازاینا خوشگلتر نبود خخخ

همسایه بودیم اونا پایین کوچه ما بالا کوچه هیچوقت فکر نمیکردم اون منو بخواد روزی ک اومد خواستگاری با اینکه هم رو دوست داشتیم ولی حتا اسم همدیگه رو نمیدونستیم

معرفی یکی از همکارا

سلام به همگی
کاملاً سنتی
خواهرش عروس دایی مامان و بابام هست.داخل یه مراسمی به مامانم‌گفت دخترتونه به آشنا میدید؟من یه داداش دارم با این‌شرایط مامانم گفت بهش میگم و خبرتون میکنم و الان ۵ سال ازدواج کردیم و یه پسر ۵ ماهه داریم.البته ۱ سال نامزد بودیم و مراسم خواستکاریمون خودش یک سال طول کشید.چون شوهرم عسلویه کار میکنه

تو تلگرام دوس شدیم مخمو زد 3 ماه بعد دیری دیری ریین دیری دیری دیری ریری

ما از طریق سایت همسر یابی 😀

فامیلیم

اولش دوستم عاشق شوهرم بود هی از در مدرسه تا در خونه مارو همراهی میکرد یه روز شماره داد به من خخخخخخ منم شماره رو دادم دوستم و گفتم از این پسره اصلا خوشم نمیاد و واقعا هم خوشم نمیومد تا اینقدر اومد و رفت تا باهم دوست شدیم البته به دوستم گفتم گفت من قیدشو زدم مبارک خودت باشه. خلاصه ۳ سال و نیم دوست بودیم بعد عقد کردیم و بعد از ۳ سال عروسی کردیم

همیشه دوس داشتم اول عاشق بشم و از طریق دوستی ازدواج کنم ولی حیف ک هیچوقت نشد کاملا سنتی ازدواج کردیم. من مربی قران بودم و اون اقای مربی دوست شوهرم بود ما رو بهم معرفی کرد و بعد 5بار خواستگاری بله رو گفتم الانم خدا روشکر با وجود دخترم زندگی خوبی داریم

از طریق ارایشگر مامانش معرفی شدم

سنتی متاسفانه😥

با خواهرش دوست بودم از دوران مدرسه و دانشگاه ازش خوشم اومد خواستگاری کردم ازش😁😁😁😁😁

ماروفامیلامون بهم معرفی کردن جلسه اول همدیگرو دیدیم من شرایطم رو گفتم قبول نکرد منم جواب رد دادم اما دلم باهاش بود انگاری میخواستم شریک زندگیم بشه، بار دوم شرایطم روقبول کرد و ازدواج کردیم الان سه ساله با دو میوه دل و فرشته های بهشتی که خدا بهمون امانت داده پیش مادرشوهر اینا زندگی میکنیم، الان فصل لذت بردن از این دو نوگل زندگیمونه با کمبود تمامی امکانات و رفتارهای ناخوب، سعی میکنیم خونه نیمه کارمون رو تموم کنیم و در روزهای آتی با دلی شادتر و زندگی خداپسندانه تری باقی عمرمونو کنار هم بگذرونیم. شمام برامون دعا کنین.

دختر دایی پسرعمه سنتی🌹🌹🌹🌹

هم محله ایی بودیم اینقدر رفت و اومدو تیکه انداخت تا آخر کار خودشو کرد

الان اگه همسرامون جوابامونو ببینن،می دونی چی میگن،،،،،بابا خالی میبنده خودش پاپیچم شده بود ول کن نبود،چندبار بهش گفتم نمی خوامت گریه کرد التماسم کرد منم گرفتمش😝😝😝😝😝😝

ای کاش هیچ وقت نمیدیدمش هرچند سالها اززندگیمون میگذره اما چه فایده ......

سنتی

سنتی

عاشقانه

تومغازه اش

ماخیلی اتفاقی دوست شدیم بعد پسرعمه رفیقم ازاب دراومد..دیگه ازدواجم کردیم🥰

بچه محلیم ی سال دوست بودیم بعدازدواج خیلی خوشبختیم خداروشکرواقعا خیلی دوسمداره اصلا زبونی نمیگ ولی با رفتاراش ثابت کرده ولی جدایداختلاف پیداکردیم سری سری مساعل

دوست بودیم بدازدواج کردیم

سنتی

تو دانشگاه باهم اشنا شدیم همکلاسی بودیم از طریق جزوه درس بعدم دیگ اخرش به خانواده. خواستگاری. عقد. عروسی الانم با یک بچه ک عشقمه😍

گهواره انگار دیگ سوالات تموم شده
کاملا سنتی
خواستگاری

دخترخاله پسرخاله.عشق بچه گانه.14 سالگی

ما فامیلی بودیم شوهرم پسر عمویه بابام بود اون وقت خونیه عموم اینا کار میکرد منم عاشقش شودم 😂ولی اون از اون تیپا نبود که بیاد بگ دوست دارم بیا بهام حرف بزنیم دوتا از خواهراش زن عموام بودن منو خیلی دوس داشتن به خوانوادیه شوهرم گوفتن اونا هم اومدن خاستگاریم بعد که ازدواج کردم الان هم بعد ۶سال ازدواج داریم صاحب نی نی میشی خیلی خوشحالیم 😍

بعد از ۴ سال و نیم عروسی کردیم الانم ی شاه شاهان ازش دارم😘🥰دردشون بجونم

دختر خاله پسر خاله بودیم بعد از چند سال دوری خونه پدر بزرگ‌دیده بود و تو دلش پسندیده بود بعد سه سال پیگری و رفت امد باهم عقد‌کردیم

انگار ب زور میخندن

تو کافه🤣🤣بادختر عموم رفتم با دو پسرش سرقرار.دوسپسرش باشوهرم پسرخاله بودن ازقضا مارو دید و عاشق شد😉🤣🤣🤣

سال اخر دبیرستان با هم دوست شدیم هشت سال باهم بودیم بعد ازدواج کردیم
🤪

از کوچیکی باهم بزرگ شدیم و اول اون عاشق من بود بعدش منم عاشق خودش کرد🥰

ای کاش هیج وخ نمیشدیم لعنت ب اون روز آشنایی

معرف داشتیم

زیدم بود😅😅😅

کاملا سنتی و خواستگاری

باباهامون باهم دوست بودن

عجبا بیشترتون دوست بودین چقد بدو وحشتناکککک

با پسرخالم همکار بودن معرفی شدیم خوشمون اومد بادابادا مبارک بادا....

همکار بودیم،شمارمو پیدا کرد اس داد

خواهرم مشتری چاپخونش بود یه روز من رفتم چاپای خواهرم و بگیرم خیلی معطلم کرد. منم عصبانی شدم و با غرغر ول کردم اومدم خونه. دفعه بعدی که رفتم گفت اجازه دارم شماره خونتون و بدم مامانم. 😃😃😃

کاملا سنتی و با واسطه

تو بیتالک 😅

تو دانشگاه هم کلاسیم بود

پسرعمه ام هست عاشق همدیگه شدیم بعداذدواج والانم نی نی و ووو☺️☺️☺️☺️

دوست بودیم

هردو در یه موسسه خیریه داوطلبانه مشغول بودیم و خب رابطمون به خارج از فضای موسسه هم ادامه پیداکرد، بعد از اون ازدواج کردیم و حالا بعداز ۶ سال من ۴ ماهه باردارم🥰

ولا من از نوزدادی نامزد بودم🤭🤭نامزد پسر عموم ولی بعدش نامزد کردم ب هم زدم بعد پسر عمو زن داداشم بود اومد خواستگاری بعد ازدواج کردیم

تو عروسی منو دیده بود و پسند کرده بود

پسر عمم هست ی بار صداش کردم گفت جانم😍 همون جا عاشقش شدم ولی قبلا دوسش داشتم بیاد خواستگاریم خیلی سختی کشیدم مادر شوهرم تهمت زد که قبلا با پسرم ارتباط داشتی مخ پسرمو زدی در صورتی که من ی دختر کاملا مذهبی واصلا تو خط این کارا نبودم

معرفی شدیم به هم بایه نگاه عاشقش شدم🤪🤪

همسایه😁

پسرعمم بود وباهم دوست بودیم😜

همکار بودیم یه روز زنگ زد به داخلیم و تلفنی ازم خواستگاری کرد.

😂تو دانشگاه😂

فامیل بودیم‌اما به چشم خواهر برادر به هم‌نگاه میکردیم یه سال عید خانواده دوستشو اورد شهرستان ما مادر دوستش از من خوشش امد برای پسزش بعد پسر عمه ام فهمید من بزرگ شده ام نباید از دستم بده اینشد و عاشق من شد وبهم پیام داد که‌منو دوست داره من گفتم‌دروغ میگه و شوخی میکنه تا ۴ ماه گفت دروغ نمیگه شوخی نمیکنه تا قبول کردم ۲ ماه حرف زدیم بعد امد خواستگاری

من شوهرم دوست داداشم بودوآبجی صدام میزدیه مدت که گذشت دیدم دیگه بهم نمیگه آبجی بعدیه روززنگ زدبه داداشم گوشی رومن برداشتم گفتم داداشم گوشیش روجاگذاشته قطع کردهمون لحظه یه پیام عاشقانه داده دیگه دوزاریم جاافتادآخرش هم رفت به داداشم گفت من خواهرت رومیخوام😍

دقیقا عین من، دختر عمه پسردایی که از بچگی همو میخواستیم

مامان اهوراعاشق کی هستی😜😅

دختر خاله پسر خاله ایم🥰

من هیچ وقت ندیده بود مش تا روزی عروسی هم ندیدم بابام منو داد بود اول قبول نمی کردم بعدا کمکم دوستش داشتم الا دیگه خیلی خوبه زنده گی مون

ازدواج سنتی خواستگاری

سنتی با معرفی یکی از دوستان یه چیز جالب بچه ک بودیم همکلاس بودیم اون موقع مدارس قاطی بود کلاس اول ابتدایی بودیم ی روز اومد اذیتم کرد منم فوری رفتم به بابام گقتم بابامم قربونش برم کم نذاشت یه کشیده خوابوند در گوشش🤣دقیقا روز خواستکاری همسرم اینو مطرح کرد منم اب شدم از خجالتی😇😊

پسرعمه دختر دایی هستیم

رفتیم مبل بخریم ازش عاشقم شد از رو شماره فاکتور شماره خونمونو داده بود به خوانوادش.👀😁

با خواهرشوهرم دوست بودم منو دید اومد خواستگاری 😊

کارورزی بیمارستان تو اتاق عمل که رفتم منو تو اتاق عمل دیدن و عاشقم شدن از قضا فامیل هم بودیم و خونه هامونم نزدیک هم بود ولی از بس جفتمون سرمون تو کتاب بود و درس همدیگرو ندیده بودیم و اولین بار تو بیمارستان همدیگرو دیدیم و عشق آغاز شد😂

قبلا همسایمون بودنند ولی اصلاندیده بودمش عمه اش توعروسی دیدم وبه مامانش گفت واومد سرکارم دیدن وپسندیدن وبادابادامبارک😁😁😁😁😁

منو تو محل کارم دید عاشق شد

هم کلاسی بودیم توی دانشگاه سر یه امتحان بهش تقلب رسوندم عاشقم شد بعدم پیگیر شد و منم ازش خوشم اومد😁

دوست صمیمی داداشم بود همو دیدیم عاشق هم شدیمو بعدم اومد خاستگاری

تو برنامه آواکس😄😄

ما باهم دوست بودیم

ما هم دختر خاله پسرخاله بودیم ، هم باهم دوست بودیم 😆

از طریق دوست همسرم معرفی شدم بهش بعد هم خاستگاری سنتی،خداروشکر خیلی همدیگرو دوست داریم خوشحالیم

گهواره میخواد اهل دلارو گلچین کنه خانوما خواستین باشه😉

عاشق هم شدیم 😍😍

همکار بودیم

مامانش مراسم خواستگاری دختر داییم منو دید و پیگیر شد، و ماهم ازدواج کردیم ... خداروشکر خداروشکر که خدا بهم دادش . خیلی دوستش دارم . واقعا نمیدونم واس خدا چیکار کردم ... عاشقتم خدا جون 😘😘😘 البته خانوادش اذیتم کردن ولی داشتن خودش ب دنیا می ارزه.

سال ۹۰توی دانشگاه همکلاسی بودیم.ترم دوم بود یه روز توی آزمایشگاه یه لوله ی آزمایش از دستم افتاد و شکست.همون موقع شوهرم به خاطر اینکه استاد متوجه نشه سریع لوله رو انداخت و همه چیز تمیز کرد و منم که هول شده بودم فقط نگاه میکردم و بعدش یه تشکر ازش و بعدشم به همون بهانه ۴سال دوستی و عاشقی و بعدشم با کلللللی مخالفت سختی با هم ازدواج کردیم ولی الان خداروشکر خیییلی خوشبختیم و روز به روز عاشقتر🥰😍😍🤗

مجازی روبیکا باهم آشنا شدیم 🙃

ازدواج سنتی ،ولی بعدش فهمیدم ک از دم مدرسه تعقیبم میکرد تا یک ماه خودشو نشون نداد مثلا خواست امتحانم کنه بعدش اومد خواستگاری

اقوام دور هستیم. برای اولین بار توی عروسی، منو دیده بود. به مامانش میگه و بعدش خواستگاری😍😍😍

معرفی شدیم بعد ۳ ماه شیفته هم شدیم بعدش عقد کردیم... الانم شکر خدا همه چی خوبه

تلفنی. چندماه دوست بودیم بعدبهم پیشنهاد داد منم قبول کردم ولی کاش لال میشدم 😞

هم دانشگاهی بودیم😍❤

گوه خوردم باهاش اشنا شدم

دوستم معرفیش کرد چن سال دوست بودیم بعد خواستگاری وازدواج🥰😍

به شماچه اخه

کسی معرفی کرد الانم که ۴سال زندگی مشترکمون میگذره یه دختر شش ماهه دارم آینده هم هرچی خدا بخواد

منو همسرم توی دانشگاه، به پیشنهاد دوست صمیمی خودم، داستانش واقعا طولانیه، ولی ۶ سال طول کشید، از اولم خانواده ها تلویحا مخالف بودن ولی وقتی همدیگه رو دیدن، مشتاق شدن، دلیل مخالفتشون این بود که از دو شهر متفاوت بودیم، راستش حق میدم به خانواده، واقعا هم سخته، اما همسرم بینهایت تلاش کرد برا جلب نظر خانوادم، و همینطور خانواده همسرم، واقعا از همه چی شون گذشتن، فداکاری کردن، دعاشون میکنم، خیر ببینن، کمبودی نذاشتن، افتخار میکنم بهشون، پدر همسرم تو جلسه خواستگاری گفت من برای رسیدن پسرم به این دختر، کفش آهنین می پوشم .. لطفشون رو امیدوارم هرگز فراموش نکنم، ۹ سال از عقد و ۷ سال از عروسی مون میگذره، و یه پسر ۲ ساله داریم

۳ سال باهم دوست بودیم اشنا هستیم تو محل کار باباش منو دید شمارمو از گوشی زن عموم ب داشته بود اوایل میگفت فقط میخوام باهات دوست باشم قصد ازدواج ندارم بد از یکسال ک میخواستم عروس بشم زنگ زد من میخوامت و دیوانه وار عاشقت شدم عروس نشو و بد از سه سال دوستی اومد خواستگاری الانم زندگی خیلی خیلی عالی داریم و خدا روشکر راضیم ازش مرد پسر خوبیه

همین جووووووووری که اینای که توعکسن
اشنا شدیم....😂😂😂😂😂

اشتباهي دمپاييش پوشيدم 😬

پسر خالم

بسیااار سنتی

مگه برای شمافرقیم دار......شایدتوبچه بزرگ کردن اثر داشته باشه😉

ما با هم دوست بودیم بعد از چند سال ازم خواستگاری کرد الآنم ۷ساله باهم زندگی میکنیم و ثمره ش یه دختر۲ساله س🥰

تبدیل عکس گوشی به عکس آتلیه دونهای سه تومن اگه خواستی بیا واتساپ یا روبیکا 09222343955

همسایه واسطه شد.بعد یه هفته هم عقد.هول بودن همشون.🙄
البته الان خداروشکر راضیم ولی به هر حال باید شناخت بیشتر باشه و زمان شناخت زیاد

تو دانشگاه

ما سه سال دوست بودیم , بعدش ازدواج کردیم.

تو عروسی دختر خاله همسر حان

تو هشتمين سال آشناييمون، عقد كرديم.

سلام مادخترعموپسرعموهستیم.
من اصلا فک نمیکردم ک یروز زنش بشم بخاطراون بهش میگفتم عمو🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️🤣🤣🤣🤣

ماروبهم معرفی کردن ازطریق دوست وآشنا دیدیم هموپسندیدیم چندماه حرف زدیم بعدش عقدوازدواج

۱۰سالگی

من شوهرمو هیچ وقت ندیده بودم بااین هم محل بودیم حتی هم کلاس داداشم بود
ازدواجمون سنتی بود ولی خیلی زود عاشق همدیگه شدیم خیلی اخلاقیاتمون شبیه به هم ،همیشه رفیق همدیگه ایم یادمه سال اول روزی دو سه ساعت تلفنی حرف میزدیم و صدتا پیامک
حالا کمتر شده ولی هنوزم همونیم 😍🥰

کاملا سنتی
دختر عموش شده بود فامیل دورمون

مامان شوهردخترعمه بابامه رفتیم عروسی برادرشوهربزرگم اونجا شوهرم منودید بقول خودش عاشقم شد .دوسال هم منومیخاست من خبرنداشتم چون سنش کم بودخانوادش براش نمیومدن خواستگاری تااینکه روزتولد۱۶سالگیم اومدن خواستگاری منوشوهرم دوتامون همسنیم یعنی زمانی که اومدخواستگاری اونم ۱۶سالش بود.الانم خیلی خوشبختم وخیلی هم دوسش دارم یه دختر۸ساله دارم یه نی نی ۷ماهه هم توشکمم 🥰🥰

دوست شدیم تو خیابون ،۱۰ ساله عاشق همیم

همکلاسی بودیم تو دانشگاه .بعدشم که همکار شدیم . چه روزای قشنگی بودن

فامیل بودیم

عشقولی بودیم😅 عشقولیم ازدواج کردیم بعداز۷سال هم خدابرامون یه فرشته زیباداد خداروهزاران بارشکر

ما توی گروه کوهنوردی عاشق هم شدیم😍😍🥰🥰

محل کارمون تو یه خیابون بود خودش من و انتخاب کرد و اومدن خواستگاری و الان زندگیمون جای قشنگیه جایی که خدا در رحمتش رو به زندگیمون باز کرد و یه جفت دختر سالم و خوشگل بهمون داد شکر

دیگه قسمت

توارایشگاه توسط دخترعموش

معلمم بود

معرفی شدیم بهم.... در جلسه اول درمورد قوانین فیزیک حرف زدیم ‌....و فهمیدیم خیلی به درد هم می خوریم😅😅😅😅😅

ما با هم همکار بودیم

پسر دایی بابام بود که عقد کردیم بعد پشیمون شدم ولی با اصرار بقیه ادامه دادیم الان خداروشکر زندگیممون خوبه

پرستارم یه باربادکتررفتم ویزیت درمنزل برگشتنی باخواهرم رفتیم سفرخونه شام خوردیم اونجاهمو دیدیم من که عاشق شدم بعد۴ماه دوستی اومدخواستگاری

متاسفانه فامیل نزدیک بودیم

اومده بود خواستگاری خواهرم منو دید عاشق من شد و گفت من کوچیک رو میخوام

سنتی و خواستگاری

رفتم مغازش طلا بخرم 🙈

خواهرشوهرم دوستمه ازم خواستگاری کرد وقسمت شد

دوست برادرم بود دوست منم شد و همه چیزم😍

اره فداتشم

شش سال با هم دوست بودیم سال هفتم ازدواج کردیم خدارو شکر همه چی خوب و عاشقانست 💙

از طرف یکی از اقوام بهم معرفی شدیم

معرفی مون کردن

مامانامون دختر عمه دختر دایی بودن آشنا بودیم از دوران دبیرستان باهم دوست بودیم بعد ۸ سال ازدواج کردیم 😊

دختر دایی و پسر عمه ایم. چهار پنج ماهی هم تلفنی در ارتباط بودیم🤪

آخ تاقیومت سی دل کبابم

ارع واقعا

آشنا بودن باهم ارتباط داشتیم و بعدهم ازدواج کردیم😍😍😍

باهم دوست شدیم البته ی نسبت فامیلی دور هم داریم

دوست بودییم😁

سلام من باشوهرم مثبت فامیلی داریم یعنی بامادرشوهرم دخترعمویم ازطریق اونو خواهرخودم باهم آشنا شدیم. چند ماهی حرف زدیم چندماهی باهم نامزدبودیم بعدهم دیگه عروسی کردیم وتمام

من کتابخونه میرفتم خیر سرم حسابی بخونم کنکور بترکونم 😂😂😂

پسر همکار بابام بود اومده محلمون خونه بخرن شام خونه ما بودن
دیدن و پسندیدن
لی لی لی لی

اربعین حسینی برای اولین بار منو خونه پسر دایی مامانم دید.داداش عروس دایی مامانمه هرچقدر جواب رد شنید قبول نکرد گفت باید زنم بشی🤣

توی اینستا پیجمو پیدا کرد،گفت توی عروسی دیدمت،فامیل دور میشیم تقریبا،اینم گفت که خیلی خوشگلی🤪😂بعد با هم دوست شدیم،طولی نکشید که اومدن خواستگاری🤣⁦☺️⁩

جوب قیراقیندا...

فامیل هستیم دخترعمه پسر دایی ایم😊☺

سلام موضوع جالب و جدابی هست. اما کاش بیشتر برای فرزند داری اسلامی چالش بدارید، خودسازی و خودکنترلی بذارید در مورد بالابردن تحمل درمقابل بچه هامون.
از کتابهای اسلامی بسیار خوب استفاده کنید مطلب بذارید و.....
کتابهای ایت الله حایری شیرازی، اقای دهنوی، اقای عباسی ولدی، اقای پناهیان و ....

عشقو عاشقیو اینا

شب خواستگتری همو دیدیم فرداش آزمایش چند روز بعدش عقد و تمام

نمیگم چون میدونم ک چشمون میزنی گهواره سرت تو کار خودت باشه

من پرستارم همسرم پزشک توی یک بیمارستان بودیم باهم اشنا شدیم دوست شدیم و بعد از سه سال دوستی ازدواج کردیم

9سال از طریق همسایگی دوس بودیم از 18 سالگی 24سالگی شوهر کردم باهاش

اولش مزاحم تلفنی بود بعد دوستی چهار ماه بدون اینکه.همو ببینیم
یه شب اومد دم در ایستادم اونم رد شد که یه لحظه منو ببینه به دلش نشستم
اولم خودم بعد قیافه واندامم اونجور که گفت
بعدش خونوادشو اورد خواستگاری
الان یازده ساله باعشق و افتخار زنشم

کاملا سنتی از طریق آشناییت خانوادگی😍✋

سرکارمیرفتم مسافرش شدم وشروع آشنایی وخواستگاری😊

با جاریم همکار بودم. ایشون معرف من به شوهرم بودند😊

پسر داییم اون از من خوشش میمومد منم همینطور ولی من ب هیچکس نگفتم بعد ازدواج براش تعریف کردم باور نمیکرد خداروشکر از زندگیمم راضیم

به صورت سنتی اومدن خواستگاری

من کارمند بودم شوهرم ارباب رجوع. اومد برا کارش راه بندازم دیگه خوشش اومد چن بار رفت و اومد .تا من راضی شدم با خونواده در میون بذارم. بعد اومدن برا آشنایی دو تا خونواده جلسه اول. بعد چون ترک زبان بودن خونواده من مخالفت کردن. قرار بود چن شب بعدش بیاد خونمون برا گرفتن جواب که من تلفنی گفتم بهش جواب خونواده منفیه. روزی که قرار شد بیاد جواب بگیره. با خونواده عمه و عموش اومدن تقریبا 20نفری بودن با گل و شیرینی . تو عمل انجام شده قرار گرفتیم و جواب مثبت دادیم.
خدا رو شکر الان راضیم. و خوشحالم که شوهرم پافشاری کرد و پس نکشید. چون واقعا عاشقشم

در راه مدرسه۱۳سالم بود😐😐۱۷ سالگی هم ازدواج کردیم والان ۲۱سالمه😍

بجای این سوالات متخصص هایی وارد گهواره بشن سوالات مامان ها رو جواب بدن

همکار

فامیل هستیم

ازدواجم سنتی بود از طریق دوستش ک پسر خاله ام بود معرفی ام شدم ، اصلا قبلش همو ندیده بودیم

دوست شدیم باهم خانواده ام موافق نبودن بعد دوسال به زوری قبول کردن الان بچه دومم تو راه خیلی همو دوس داریم به خاطر اینکه پول دارنبود قبول نمیکردنش

سنتی.خدارو شکر زندگی خوبه

توی بسیج عاشقم شد بعدش دیگ اومد خاستگاری😄😄😄😄

من هم تو استان سمنان شهرستان میامی حسینه میامی خادمی میکردو مادرشوهرم به شوخی گفت عروس شدی گفتم نه و بعدش دخترش رفت پیش گفت چی گفتی وان هم ماجرا راگفت وبا دختر خاله مادرم باهاش صحبت کردن وگفت به مادر من گفتن وماه صفر امدن خانه ما ومادرم شام درست کرده بود وانها دید من را بعد از چند هفته برای خواستگاری خانه پدربزرگ خدابیاموز بنده امدن وبعدخانه پدربزرگ عقد کردیم

پیش داداشم کار میکرد و ی مدت دوست شدیم و بعدش خواستگاری

اقامون عاشقم شد دیگه اومد خواستگاری 😉😉😉

با یه نگاه خونه ی دوستم😀😀

همسرم پسر دوست بابام بودن که به ازدواج ما ختم شد.

دخترخاله پسرخاله😍😍

همکلاسی دانشگاه بود اما بعد ۲ سال که فارغ‌التحصیل شده بودیم تو آزمون های آزمایشی وکالت همو دیدیم از اونجا بهم نظر پیدا کردیم و ازدواج کردیم

عشق در نگاه اول..... همکار بودیم... اولین بار که دیدمش همون لحظه عاشقش شدم.... سه ماه طول کشید تا تونستم شمارش گیر بیارم چون محل کار ما بیشتر از سیصد تا پرسنل داشت... به بهانه کار اداری بهش پیام دادم و نخ و گرفت محکم و یک ماه بعد اومد خاستگاری

برادر شوهر دوستم بود و دوسال قبل اومده بود خواستگاری ولی بنا ب دلایلی رد کردم دوباره بعد دوسال اومد و قسمت شد

باباهامون با هم دوست و همکار بودن 😍

سنتی

زنداداشش تویه اپارتمان بودیم منوبرابرادرشوهرش درنظرگرفته اومدن خواستگاری

پنج سال با هم دوست بودیم الان سه ساله ازدواج کردیم و خداروشکر از, زندگیم راضیم

برادر شوهر خواهرمه، عاشقانه ازدواج کردیم

من همیشه دوست داشتم باکسی ازدواج کنم که دوستم داشته باشه ن با معرفی و اینجور چیزا باشه
یروز خواهرم حالش بد شد بعد اونیکی خواهرم زنگ زد به اورژانس اومدن خواهرمو بردن بیمارستان منم همش گریه میکردم

بعد از چند روز مامانش رو اورد دم خونمون که تو قصد ازدواج داری یا ن و اینجور حرفا البته خودش جلو نیومد خیلی کم رو بود بعد داداشم که شنید اومد بیرونشون کرد

ولی خب تا یکسال پیگیر بود منم هی مخالفت میکردم چون هم سنم کم بود هم اینکه فکر میکردم که ادم هیزی هستش فکرای بچگونه
ولی خب وقتی دیدم همچنان پیگیره گفتم حتما علاقه دارع بهم قبول کردم الانم ثمره ی زندگیم ی دختر یک ماهه است😍

کاملاسنتی،ولی بعدفهمیدم خواهرشوهرم هم کلاسی دوران ابتدایی بوده

پسر عمومه😄😍

پسرخاله دختر خاله
خدا حفظمون کنه برا همدیگه😚😚🌺🌺☘☘🙏🙏

ما دختردایی پسرعمه هستیم. بااینکه هم سن هستیم از ۹سالگی عاشقم بوده دوستم داشته تو هرمراسم و بازی و جشنی طرفدارم بوده و همیشه پشتم بوده. ۵سال باهم دوست بودیم بعدش که من ارشدمو گرفتمو اونم خدمتشو تموم کرد اومد خاستگاری و بعدشم ازدواج. خداروشکر راضی هستم خداروصدهزارمرتبه شکر

فیسبوک 😍

سنتی😊

همکار داداشم

من داداش دوست دوران دبیرستانم بود سال آخر دانشگاه ک بودم یهو زنگ زد گف میخایم بیایم خاستگاری

پسرهمسایه بود مامانش امد مغازه بابام جنس بخره من دید امد خاستگاری

شاید باورتون نشه ولی تو بازی کلش باهم آشنا شدیم 😐 بعد دوسال اومد خواستگاریم و الان باهم خوشبختیم ی پسر کُپلی هم داریم😍

میرفتم مدرسه منو تو راه میدید مغازه داشت😂
ای خدااااااا😂😂😂😂😂😂

ماهم که تو مکان مقدسی باهم آشنا شدیم و اومدن خواستگاری ازدواج کردیم

پسر دایی، دختر عمه👰🤵

برادر همکارم هستن. خواهرش خواستگاری کردن.

دختر دایی و پسر عمه هستیم شوهرم از ۹ سالگی عاشق من بوده ولی ترسیده بهم بگه من بی جنبه بازی دربیارم بالاخره ۱۴ سالگی باهم عقد کردیم الانم ۲۱ سالمه

سنتی

فامیل هستیم...پدرم و مادرشوهرم دخترعمو و پسرعمو هستن...

سنتی

تو دانشگاه همکلاسی بودیم

اقوام دور بودن ولی من ندیده بودمشون ک اومدن خاستگاری

یادس بخیر سال ۸۸ همکلاس شدیم و سال ۹۲ عقد کردیم

سنتی یکی از اشناها دور هم بود

پسرعمه مامانمه شوهرم .باراول رفتیم خونشون بعد ۳۰سال یهو شوهرم درنگاه اول دلش رف.وقتی اومدیم خونمون شماره منو از گوشی مامانش برداشته بود پیام داد ۷ماه دوست شدیم.بعدم ازدواج

ایششش حالم از مرده بهم خورد😠😠😠😂😂😂😂

سنتی

استاد خوشنویسیم بودن شماره ی خونمون رو از آموزشگاه گرفته بودوبرای خواستگاری زنگ زدن😄😅

اجباری بود

همسایه دیوار به دیوار😄

کلاس زبان میرفتیم همکلاسی بودیم😍😍😍

فامیل نزدیک کاملا سنتی 😂

همکار بودیم😊

اگه ازدواج نکردیم نی نی از کحا اومده اخه😂😂😂یاابلفضل

دوست بودیم

کاملااااا سنتی

اومد دندانپزشکی دندونش درست کنه همونجا عاشق شد😁

توی تالار عروسی

توراه دانشگاه،اونم تواتوبوس

خواهرامون باهم دوست بودن و مارو بهم رسوندن😍 5 ساله ازدواج کردیم خداروشکر عاشق همیم و از زندگیم راضیم 😊

تو راه مدرسه

چه زوج بیریختی

اوه چه سوالا
به نام خدا
آقایی نازم منو پیدا کرده بود اومد خواستگاری

دخترخاله پسرخاله بودیم و عاشق هم ازبچگی😍😍😍😍😍😍😍

ما دوست بودیم

ازدواج کاملاسنتی خداروشکر راضی هستم

15سال قبلش باهم همسایه بودیم و دوست شدیم اولین دوست دختر و دوست پسر هم بودیم. بعد 15 سال تو فیسبوک پیدام کرد و قرارگذاشتیم همو ببینیم بعدشم ازدواج کردیم🤗

زندایی شوهرم معرف بود

من باهمسرم توسط یه سیمکارت باهم آشناشدیم الان چهارساله از زندگی مشترکمون میگذره دیوانه وار عاشقشم و خداروشکرمیکنم بابت این قسمت

همسایه ایم دوبار اومدن دیگه دفعه دوم درست شد😂😂

برادر دوست دوران دبیرستانم هست

همکلاسی دانشگاه بودیم🤩

از طریق عمه ی همسرم ک همسایمون بود

پسر عمه م هستش

من سال اخر دبیرستان بودم با هم دوست شدیم بعد 7سال مخالفت به هم رسیدیم بعد 6سال هنوز عاشقشم

واسطه ای بود

خودش منو دید. کنار عابر بانک و بعدش هر روز میومد موجودی میگرفت. آخه خونمون کنار بانک بود 🤣

نشستم کامنتا رو خوندم... چقدر بیکارماااااا😕.... ولی چون خودم ازدواج سنتی داشتم، ازدواج های عاشقانه رو درک نمیکنم😄... ولی فکر کنم خیلی مزه بده و خووووب باشه ... هرچند که من سنتی ازدواج کردم اما شوهرم خیلی دوسَم داره منم همینطور.... زندگی آروم و عاشقانه ای داریم.... تنها مشکل زندگیمون بی پولیه.... ما خیلی وضع مالیمون خوب بود اما شوهرم ورشکسته شد و همه چیمونو از دست دادیم... بعضی وقتا از فشار زندگی دلم میخاد همه چیز رو ول کنم و برم تووی یه بیابون تنها زندگی کنم... خیلی سخته از عرش به فرش رسیدن.... اما بازم تحمل میکنم تمام از دست داده ها و نرسیدنهامو، من خیلی صبور و محکم هستم.... برام دعا کنید دوباره به اون روزای خوبم برگردم

از طریق دوست خودم بهم معرفی شد چند ماه ارتباط داشتیم و بعدا مزدوج شدیم❤❤❤

اشنا دوره ولی اومد خونمون اتفاقی همدیگر دیدیم

معرفی
دختر دایی من با ابجیش دوست بودن گفت زن واسه داداشم داخل فامیلتون سراغ دارین ، دختر داییم هم منو معرفی کرد 😃

غریبه مامانم رفته بود مسجدنمازبخونه منم خونه خواهربودم مامانم ازاونجااومددنبالم دیدم یه خانم همراهش هست ازمامانم پرسیددخترت گفت اره ازمن خوشش اومدبعدباپسرش اومدخواستگاری

یکی معرفی کرد

دوستی 😜😍

خواستگاری سنتی همین وسلام

دوست صمیمی داداشم بود منو آبجی صدا میکرد 😆🤣🤣🤣

سنتی و بعدم خواستگاری

توی اینیستاگرام آشنا شدیم 😂😂😂

ما تو یه روستا زندگی می‌کنیم یه روز دیدم یکی همش میاد محلمون فقط به خونمون نگا میکنه منم هی پیگیرش شدم چند بار بهم پیشنهاد داد رد کردم آخرش قبول کردم بعده سه سال دوستی باهم ازدواج کردیم خیلی هم عاشق همیم

من کاملا سنتی درصورتی همه هم سن های من با دوست پسراشون بودن وازدواج کردن

😍😍😍😍😍😍😍😍
چ سوال قشنگی
بهترین اتفاق زندگیم
به صورت سنتی
اولین بار تو خواستگاری همو دیدیم

من از بیمارستان با شوهرم آشنا شدم

خیلی سنتی. اول مامانش اومد منو پسندید بعد خودش اومد. چند ماه آشنا شدیم بعد نامزد کردیم

کسی معرفی کرد بهم....من ترکم همسرم فارس
من تبریزی همسرم تهرانی

سلام. کانال ازدواج

عقد دختر خالم‌
منو دید و خوشش اومده بود و بعدا ب خواهرش گفته ‌نگو خواهرشم‌منو مدنطر داشت برا داداشش
و بلاخره زنش شدم‌😍

من توی عروسی مادر شوهرم دیدم معرفی کرد

به نام خدا تو لاین😁

وای یادش بخیر،فامیل خیلی دور بودیم و بعد از۱۵سال همو توی یه عروسی دیدیم،عاشقم شد و مخمو زد،۳سال طول کشید تا منم واقعا عاشقش شدم و الان ۴ساله ازدواج کردیم و همتاخانومم ۳ماهه به جمعمون اضافه شده و خداروهزار مرتبه شکر فعلا خیلی خوشبختیم

معرف داشتیم و ب ازدواج ختم شد

تو دانشگاه دوس شدیم بعدش دیگه دیگه الانم خوشبختیم

🤔🤔🤔🤔🤔🤔

شوهر من ک اومد خواستگاریم سنتی بود و فامیل دور هستیم و بهترین روز زندگیم بود و هست خوشحالم ک جواب رد ندادم بهش

رفتم مغازشون که بیان شیر سینکمونو نصب کنن. دلشو برداشتم اوردم و دلمو جا گذاشتم

آشنایی ما هم روز خواستگاری بود😂😂😂😂

با برادر دوستم دوست بود . یه گروه تلگرامی زدیم و اونجا اد شد . و بعد دوسال هم گروهی بالاخره یه ماه باهم حرف زدیم و بعدش فرار کردم باهاش. چون ب اجبار با کس دیگه ای قرار عقد گذاشته شده بود. و اوایل ازدواج بعد یه ماه رفتیم شهر دیگ و زندگی رو با یه اتاق کوچیک بدون هیچ چیزی فقط با ین گاز و یه یخجال کهنه کنارش شروع کردم . هر دو کار کردیم و شروع کردیم ب خریدن وسیله و حالا بعد سه سال یه نینی داریم . دیگ کار نمیکنم .درسته بازم کم و کاست داریم چون تو بدترین دوران گرونی وسایل میخردیم ولی الان اوضاع خوبه وهمراه هم خوشبختیم

منو زیرنظرداشت بعدشمارموپیداکرد و زنگ زدودوستیوادامه ماجرا

کسی معرفی مون کرده به هم

خداروشکر اکثرا از زندگیاشون راضی ان و همدیگر رو دوست دارن

عجببببب چقدراین سوالابه ماکمک میکنه ممنونم گهواره جان ممنون😏

میخاستم پایان نامه دانشگاهمو تایپ کنم بعدش چاپ بگیرمش
خیلی اتفاقی رفتم‌چاپخونه اقام
هیچی دیگ عاشقم شد ازدواج کردیم

من دانشجوبودم شهرش باهم آشناشدیم به واسطه دوستان البته خیلی غیرمنتظره واتفاقی بعدش هم رفیق شیش شدیم والانم که بله😜🤪🤪🤪

همیشه با عشق ب هم نگا میکردیم ولی هیچکدوممون خبر نداشتیم ک همو دوست داریم،آشنای دور بودیم...تا اینکه ی شب مثلا اومدن خونمون مهمونی و خواستگاری رو مطرح کردن😍وای خداااا😍شکرت ک عشقولی خودم شد...

عزیزم مثل من لعنت به اون روزی که باهاش اشنا شدم

کاملا سنتی تا بله برون باهم حرف نزده بودیم بله برون با لباس خونه بودم

دختر خاله پسرخاله بودیم

تو حرم امام رضا

دوست داداشم بود شمارمو از گوشی داداشم برداشته بود😃

سنتی

کاش هیچ وقت اشنا نشده بودم

معرفي

پسرعمه شوهرم بایکی ازآشناهامادوسته بعدآشناماهم بابرادرم دوست بودبعدپسرعمه شوهرم به همین آشنامون گفته یه دختری مومن خونواده ش خوب باشه متدین باشه براپسرداییم میخوام بعدبه برادرم گفت برادرم گفت بیادبینه تاببینیم قسمت چی میشه بعدیه روزبعدازظهرشوهرم وبرادربزرگش باهمون پسرعمه ش وباهمون آشنامون که معرف بودن اومدن خونه مامایه شهردیگه اوناهم یه شهردیگه بودن بعدچنددقیقه گفتن عااااجازه بدین دختروپسربرن حرفاشون بزنن نه من حرف آماده داشتم نه شوهرم چنددقیقه رفتیم تواتاق فقط تنهاسوال من که ازش پرسیدم گفتم من یه مردمومن ونمازخون میخوام گفت من نمازمیخونم هیچی دیگه بعدیه هفته گفتیم بیان بریم آزمایش خداروشکرراضی هستم

به واسطه زنداییم اومدن خواستگاری به صورت سنتی

ما هم از پنج سالگی باهم نامزد بودیم یعنی واقعا از همون موقع همدیگه رو دوست داشتیم تا اینکه اول راهنمایی به خالم گفته بود خالم گفته بود نه زن راه دور نمیدیم بعد سال اول دبیرستان امد خواستگاری قبل کردن یه چند ماهی نامزد بودیم بخاطر یه مشکلاتی بهم خورد تا سوم دبیرستان تموم کردم دوباره پیشنهاد داد خانوادم قبول نکردن تصمیم گرفتیم فرار کنیم خونواده ها فهمیدن قبول کردن سال 92ازدواج کردیم الانم سه تا بچه داریم یه دختر هفت ساله یه دختر دوساله یه پسر پنج ماهه خداروشکر هم زندگیم عالیه همه به زندگیم حسودیشون میشه
بعد گفتم راه دور نمیدادن من کرمانی هستم اقام بندرعباسی

سلام
طرح این قبیل سوال‌ها برنامه‌ی گهواره رو از مسیری که داره دور میکنه..الان دیگه به لطف اینستاگرام دختر عباس آقا بقالی سرکوچه‌ هم یاد گرفته چجوری با آب و تاب و هشتگ داستان آشناییش رو با پسرممدقلی‌خان تعریف کنه..یه طوری نباشید که خیال کنین کفگیر به ته دیگ خورده!
من یک پیشنهاد دارم و اون اینکه توی این بخش چنتا نکته‌ی کلیدی راجب بهتر شدن زندگی زناشویی بعد از به دنیا اومدن بچه به اشتراک بگذارید، مخصوصا برای زوجی که فرزند اولشون به دنیا اومده و گیج و مات و مبهوت به سر میبرن!
شاهد من هم همین سوال‌هایی که از ساعت نیمه شب به بعد پرسیده میشه و داره نشون میده چقدر این قضیه جدیه..
ممنونم از پشتیبانی گهواره، میدونم که حتما پیامم خونده میشه❤❤

سنتی از طریق معرفی یکی از فامیلا...

دوست بودیم

ما ک تو اینستگرام آشنا شدیم😍😍😍😍😍😍

ماعاشق همدیگه شدیم 1سال بیشتر طول نکشید ازدواج کردیم خدارو شکراز ندگیم وهمسرم خیلی راضیم❤

اشنای همسر سابقم بودن بعد طلاقم اینا امدن خاستگاری😔

تو اینستا توی لایو

عمه شوهرم با خواهرم دوس بود اومد خونمون منو دید بعد سنتی ازدواج کردیم
خداروشکر ثمره عشقمونو حلما خانم دوهفته دیگ میاد 😍😍😊😊😊

تو دانشگاه هم کلاسی بودیم

باهم تو ی دانشگاه بودیم من اصلا ندیده بودمش دوستش همکلاسیم بوداومد گف ک خیلی دوستت داره من گفتم ندیدمش و نمیخوام بعدش خب تلفنی باهم حرف زدیم صداش نازک بود گفتم یاااابلفض قدش کوتاهه معلومه قیافشم زشته، الکی گفتم مزاحم دارمو یمدت سیمکارتمو خ میکنم، بعدا یروز توکلاس استادم منوجریمه کردگف بایدشیرینی بخری، منم اتفاقی باهمسرم میحرفیدم گفتم اونم گف من میخرم میارم توببر بده، رفتم ی کلاس خالی ک شیرینی روبگیرم اولین باردیدمش واااای قدبلند چشای خوشگل ابرو خوشگل شلوار کرمی، کاپشن چرم سبز اونجا گفتم وای دختر 😂😂😂😂یکسالی حرف زدیم بعدا ۳۱تیر اومدن خواستگاری، مادرشوهرم مخالف بود اما همسرم پافشاری کرد روز عقدمون عمو و پسرعموش و پسردایی با عموی من محضربودیم، مامان اون نیومد، مامان منم ناهاردرست میکرد ک همگی برگردیم خ ما، باباهامون هم هردوشون فوت شدن😭😭😭بعدم ک نامزدموندیم ۹۶/۱/۸عروسیمون شد، ۹۹/۱۰/۲۳هم پسرمون بدنیااومد قربووونش برم، خوشبختیم البته اگه بعضی دخالتهای بیجا بذاره من خیلی زود از کوره درمیرمو رو اعصابم زودتاثیرمیذاره

توی دانشگاه همو دیدیم ای کاش نمیدیدیم

آشنای دور هستیم ولی همدیگرو ندیده بودیم ولی با واسطه نزديک به هم معرفی شدیم عاشق هم شدیم خداروشکر دو تا گل پسر داريم واز زندگيمون راضی هستیم ...خداروهزار مرتبه شکر😍

آشنای دور هستیم ولی همدیگرو ندیده بودیم ولی با واسطه نزديک به هم معرفی شدیم عاشق هم شدیم خداروشکر دو تا گل پسر داريم واز زندگيمون راضی هستیم ...خداروهزار مرتبه شکر😍

توفیس بوک

دوستم با دوستش دوست بودن😉ما دوتا هم از طریق اون ها باهم دوست شدیم😆

تو دانشگاه با هم دوست شدیم سه ماه بعد امدند خواستگاری ببست وسه سال می گذره خیلی روزهای سخت گذروندم ولی روزهای خوب داشتپ خانواده همسرم چون دوستش شده بود خیلی اذیتم کردند

برامام سنتی بود

۱۰ سال قبلش مستاجرشون بودیم ۱۰ سال بعدش اومدن خواستگاری

تو بازی کلش اف کلنز

فضولی مگه گهواره 😐 به هرحال دختر دایی پسر عمه بودیم دوسال عاشقم بود ولی من نمیدونستم فقط به بابام گفته بود بابامم گفته بود اول برو سربازی بعد دخترمم ۱۲ سالشه کوچیکه تو برو سربازی بعد دیگه ی هفته که از سربازی اومد منم ۱۴ ساله شدم و عقد کردیم خداروشکر میکنم که دارومش و انقدر هوامو داره حتی توروی پدرو مادرشم بخاطر من وای میسته

دوست بودیم🤪

دوسال نیم دوستی بعدشم اومد خواستگاری

ما اوایل فقط دوست معمولی بود تو دانشگاه البته ایشون ارشد بودن من کارشناسی و عضو تیم رباتیک بودیم بعدتر اتفاقی توی اداره ای دیدمش و کمک درسی خواستم و ب خودمون اومدیم دیدیم بعد پنج سال رفاقت معمولی سر سفره عقدیم الانم بعد هفت سال زندگی مشترک منتظر تولد بچه اولمونیم🥳😍

بیچاره ها تو عکس بزور خندید ن مثلا خیلی خوشحال هستن که همدیگه رو دارن ازدواج اکثر ایرانی ها خخخخ

دوست پسر خالم بود

کسی میتونه کمک کنه چجوری وزن جنین بالا ببریم من کلا بی اشتهام هفت ماه هم هستم شایدم بیشتر

عاشق شدیم😅

عاشق و دل باخته شدیم و صمره این عشق سه تا پسر 🤣🤣🤣🤣🤣

برادرشوهر دختر داییم هستند ، خونه دخترداییم مهمان بودیم همدیگه رو دیدیم و تماس و چندباری همدیگه رو دیدیم و بعد خواستگاری و ازدواج

ما تو دانشگاه سال 90 سال ۹6هم هم عقد کردیم 97عروسی الانم دو قلوهامون تو راهن😍😍😍😍

تویه عروسی فامیلمون 😅

خاستگاری

تو دانشگاه همکلاس بودیم😍

سنتی و لعنت بهش

دوست شدیم توسط دوست همسرم و از اول قرار ازدواج گذاشتیم و بعد دو سال ازدواج کردیم

کاملا سنتی

عروسی عموم😂😂

دوست برادرم بود یروز اتفاقی دیدم تو یه نگاه عاشقم شد

خخخخخ فداتون خوشحالم ک خندیدین😅😅😅

دایی دوستم بود منو دید عاشقم شد😂😂 بعد پنج سال آشنایی با کلی عشق ازدواج کردیم

ازدواج سنتی،پنج سال اختلاف سنیمونهـ،،پنج ساله کناره همیم،،،تا حالا ک خوب بوده،،،،،ایشاالله اخرشم خوبه،،،،،و البته ی دختر یک سالو پنج ماهه دارم،💛

همکاربودیم فضولی،🤣🤣🤣🤣

از طریق واسطه😂😂
خاله من میشه زن دایی شوهرم


مراسم عقد داداشم بودخالم عکسمو نشون خواهرشوهرش میده اونم به پسرش نشون میده قرار میذارن میان خواستگاری🤭🤭🤭
جالبه من تو بچگی با شوهرم‌همبازی بودم نمیدونستم قراره یه روز بشه عشقم❤
پسر خالم‌که به دنیا اومده بود تو فیلم جشنش منو شوهرم تو بچگی همش دستمون تو دست هم بوده😂😂😂

عشقو عاشقی

دوست داداشم بود 😍😍😍😍😍😍😍😍😍

پسر خالمه.اما خوب قبل تر خیلی میخاست منو

این چ لبخندیه؟
معلومه ازهم متنفرن مجبوری دارن لبخندمیزنن😂😂😂

واقعا گهواره چرا همچین سوالایی میپرسه
چرا داره وارد زندگی شخصی اعضاش میشه؟!

خخخخخ

دوسال من زیرنظرمیگیره بیچاره میترسیده بیادبگه اخرش داداش بازن داداشش اومدن محل کارم

الان مثلاً دارن عاشقانه همونگاه🥴🥴🥴🥴🥴

همسایه بودیم باهم صب تا شب جلو درمون بود😂

دخترعمو پسرعمو بودیم

گهواره چه زرنگ شده هاااااا ،نرم نرمک از زیر زبون ادم حرف میکشه ،فک کنم سوال بعدیش شب حجله باشه😐

فامیل پسرعمه دختر دایی هستیم

سنتی

اقوام شوهر عمم هست،عید بود رفتیم خونه عمم اینا اونا هم بودن دیگه اونجا من رو دید عاشقم شد بعد اومد خواستگاری و ازدواج الان 3ساله عروسی کردیم بچه اولم یک سال ونیمش هست بچه دومم هم مهر به امید خدا به دنیا میاد

سنتی

معرفی توسط خوهر ایشون

دوست داداشم بود،بعددوسال دیدمش همون لحظه اول عاشقش شدم جالبه دوتامونم همون لحظه یه چیزی تودلمون گفته بودیم🤣🤣🤣

از طریق خاله ی شوهر😍

معلم ریاضی دوران پیش دانشگاهی‌ام بود.عاشقش شدم🥰
اما ۲۲ سالگی ام ازدواج کردیم🤗

خداروشکر. راضی هستی بااین اختلاف سنی؟ خوبه؟

۲ سال باهم دوست بودیم بعد ۱ سال هی رفت و امد ک پدرم رازی شد الانم یه دختر دارم

ولی عاشق بودنش همون اولش بود
بازم خداروشکر

فامیلیم پسر خاله دختر خاله ایم،نه میشه بگی اونقد سنتی نه مُدرن،چون شوهرم میگه از همون دییرستان آرزوم بوده بزرگشم بیام خاستگاریت 🤭دعا میکردم تا قبل اینکه من سربازیم تموم نشده شوهر نکنی😂
شکر خدا الانم خیلی هم راضی وعاشقیم🥰
ان شالله که همیشه همینطور باشه برا همتون🙏
و اون عزیزی هم که گفته بودن فامیل مگه میشه حسی هم باشه مثل خواهر و برادر با هم بزرگ میشن،این شرایط برا همه اینطور نیس یکیشون خود ما دوتا،
تو دو تا شهر مختلف بودیم
و فقط زمانی که بچه بودیم عیدی مناسبتی چیزی بشه که خونه ی
بابا بزرگ مشترکمون همو میدیدیم😁

توی عروسی خواهرش منو دید

دخترخاله.پسرخاله بودیم

استاد ریاضی بود و منم شاگردش بودم.چند جلسه بعد از کلاسمون گفت دنبال یه دختر خوب میگردم اهل زندگی باشه و.....از خودش و شرایطش گفت منم چون دوسش داشتم گفتم خودم هستم.دوست دارم زنت بشم کلا تیرماه صحبتش شد مرداد عقد کردیم ابان هم رفتیم سرخونه و زندگیمون.الان یه گل پسر دارم و یازده ماهه باردارم خیلی دوست داره دختر باشه.😍😍😍😍😍😍😍😍

با هم دوست بودیم

به زور خندیدن. ازدواجشون از رواجباربوده😂😂😂😂

باباش دوست اقاجونم بود خانواده همسرم از من خوششون میومد اولش بدم میومد بعد خوشم اومد الان ک ثمره عشقمون تو راهه

همکار بودیم بعد ۴ماه آشنایی اومد مخم رو زد و ازدواج کردیم ، الان اون کارش رو داره ادامه میده و من بعد مرخصی زایمانم دیگه نتونستم کارم رو ادامه بدم و هروز افسوس میخورم ، تااومدم به خودم بجنبم و گفتم بچه از آب گل دربیاد میرم سرکارم ، دقیقا یک هفته قبل رفتن و؟شروع کار ، باردار شدم و الان دیگه رسما خانه شین شدم ، اولا عاشقش بودم چون خیانت ازش دیدم دیگه ازش دل کندم

پسر همسایه بود

کاشکی هیچ وقت نمیشد 😢😢

فامیل دور بودیم اومدن خاستگاری ندیده بودمش

کسی‌معرفیش کرد

من با همسرم از طریق دوستم اشنا شدم و۴سال دوست بودیم الان توخونه خودمون هستم وبا بچه کوچیکم با دوستم که الان همسرمه زندگی میکنیم

هیچی والا دیدم شما کلی میوه خوشگل رو پروفایلشه گفتم وای من عاشق میوه هستم این شد اولین صحبت ماجرا ...

از طریق یکی از دوستام به هم معرفی شدیم و نزدیک ۴سال باهم دوست بودیم تا خانواده ها راضی بشن و شرایط مالی اوکی بشه.الانم یه پسر نه ماهه داریم و خداروشکر زندگی خیلی خوب و آرومی داریم

شوهرم فروشنده بود اونجا همدیگرو دیدیم پنج سال همدیگه رو می‌خواستیم تا کارامون جفت و جور شد و ازدواج کردیم

اول که پسرعموم بود بعد دوست شدیم بعدم ازدواج کردیم❤🌿🌸

از طریق سایت همسریابی شیدایی😄😄جالب بود نه ...

جلو نونوایی😐😂منومامانم نشسته بودیم توماشین بابام افتاده بود رفته بودنون بخره ماهم ازجشن اومده بودیم پشت ماشین نشستم قشنگ آینه بدست موهامو داشتم افشون میکردم نگو این اون بیرون منودیده 😜وایساده داره نگاه میکنه ،،،،بعدشم که توجهش بهم جلب شد و بعدیه هفته دیدیم پیداکردن اومدن خواستگاری😐منم تیزهوشان بودم اصلا قصدازدواج نداشتم ولی شوشوم که اومد خواستگاریم رفتیم اتاق حرف بزنیم انگاردهنمو بستن گفتم بله😐😂😐😂الانم شوشوم همیشه میگه من عاشق موهات و چشات شدم اون پشت افشون کرده بودی😐😐😂😜

ما تو دانشگاه آشنا شدیم
البته ایشون دانشجوی مهمان بودن دیدن پسندیدن سه ترم بعدش دوباره مهمان شدن خواستگاری کردن منم چون خانواده سنتی بودیم خیلی هول شده بودم
منو از طریق صمیمی ترین دوستم خواستگاری کرد وشمارمونو گرفت

پسرعموم هست ،شش سال خواستگاریم اومد آخرش بله رو گرفت😂💋💋

تو کوچه 😁😁

از طریق داییم ، همکار بودن ، آشنا شدیم

منوهمسرم یک سال باهم دوست بودیم بعد باعشق ازدواج کردیم❤️❤️❤️

تو تلگرام تو یه گروه همو پیدا کردیم آشنا شدیم نگو هم محله بودیم چند کوچه بالاتر ما ساکن بود عاشقم شد عاشقش شدم بعد یه هفته اومد خواستگاریم بعد هشت ماه ازدواج کردیم بعد یه سالم بچه دار شدیم الانم ثمره عشقمون نه ماه و نیمشه. زود شروع کردیم سختیایی زیادی سر راهمون بود ولی خب خداروشکر خیییییییلی راضیم از وجودش داشتنش خدارو هزار مرتبه شکر ک بهترینشو سر راهم قرار داد

از طریق یکی از دوستام اشنا شدیم

برادر شوهر خالم بود ،خالم بینیشو عمل کرده بود من رفتم ازش نگهداری کنم منو دید یک هفته بعد عقد کردیم متاسفانه

سنتی

توی روستاشون رفته بودیم مراسم اونجا یه نظر دیده بود بعد محرم دوباره منو سر مزار شهید دیده همش فکر کرده این کی بود بعد یادش اومده همون موقع ب ابجیش گفته اونام چند وقت بعد گفتن

کاااملاااا سنتی....تا قبل خواستکاری اصلا اسم همو هم نشنیده بودیم...اما الان عاشق همیم و هر روز عاشق تر میشیم....❤❤❤❤❤❤ خدایا شکرررررت

ما تو دانشگاه همکلاسی بودیم

شوهرم کارمندم بود ۱ سال دوست بودیم چند ماهه ازدواج کردیم

ما دختر دایی و پسرعمه ایم ولی شاید ده سال میشد همو ندیده بودیم، تو یه فیلمی بودم که همسرم منو تو اون فیلم دیده بود گفته بود کیه که گفته بودن دختر داییته دیگه😅 بعدم خواهرش زنگ زد خواستگاری کرد جواب رد دادم 🤣🤣 بعد همگی اومدن خونمون و دوباره جواب رد دادم و بعد یه سال شمارمو پیدا کرده بود و پنج ماه حرف زدیمو و قسمت شد که ازدواج کنیم الان دوازده ساله ازدواج کردیم و یه پسر ۸ ساله و یه دختر تو راهی دارم و از زندگیم خیلیییییی راضیم خدا رو شکررررر

بله عزیزم

پسردایی مامانمه خواهرش زنداییمه منو تو کوچکی اونجا دیدو ۸ سال صبر کرد بعدش اومد خوستگاری

رفته بودم داروخانه که اونم دکترش هست عاشقم شد بعد ی هفته اومد خواستگاریم منم گفتم بعله😊😁🤣

از طریق اینستاگرام

منوشوهرم فامیلیم نوه ی خالم میشه الان ۳ساله که ازدواج کردیم قبل ازدواج اصلاندیده بودمش فقط مادرشودیده بودم تویه مجلس عروسی ازمن خوشش اومددوسه ماه بعدش اومدخواستگاری بعدازهم دیگه خوشمون اومدازدواج کردیم

دقت کردین همه فامیلی بودن ازدواج کردن

تو سه محله بودم مادرش منو دید😂😂

داغ دل منو تازه نکن تورخدا،،،،،

شوهرم تو راه مدرسه منو دیده بود اومدن خاستکاری منم قصد بله گفتن نداشتم و به نصیحت های مامانم گوش کردم و ازدواج کردم وقتی ۱۶ سالم بود و الان ۱۹ سالمه و یه دختر ۳ ماهه دارم

ما ی روز رفتیم با مامانم اینا حموم عمومی مادر شوهرم بود منو دید ب پسرش گفته بود وای یه چیزی بو😂

دخترعموپسرعمو هستیم. اول ۵ ماه دوست بودیم و اون زیاااد منو میخواست من در حد سرگرمی باهاش در تماس بودم فقط. دیگه به خانوادش گفته بود و اومدن خواستگاری

سلام
تو دانشگاه بنده رو دیدن و با ایمیل ازم شماره و ادرس خواستن برای اومدن خواستگاری
اومدن و بعد چندماهم ازدواج

داشتم میرفتم مدرسه توخیابون منودیدکاملاغریبه بودوالانم خوشبختیم خداروشکر

من وقتی میرفتم مدرسه همیشه دنبالم بود دو سال فقط منو میرسوند مدرسه و از مدرسه ب خونه
بعد اومد بغل دسته خونه مامانم خونه گرفت و باز سازی کرد و در همین حین مخ مامانو بابامو زد
اخرشم ی شب عموش اومد جلو درمون و از مادرم خواستگاری کرد و تلفنی در ارتباط بودیم برای اشنایی بیشتر
منم دوماه تمام جواب بله ندادم تا دلش اب بشه بیچاره لاغر شده بود ک اخرش مامانم گف گناه داره صداش کرد گف اخر هفته بیایین نشون بذارین
خیلی دوران خوبی بود فک میکردم بهترین زندگی رو خواهم داشت ولی اونچه ک ما فکر میکنم هیچ وقت نمیشه

توگرو تلگرام

اینترنتی اشنا شدیم

همکار دامادمون بود بهش پیش نهاد داده بود عکسم نشونش داده بود اونم عاشق شد 1000 کیلومتر اومد من برد همون شب خواستگاری صیغه محرمیت خوندن میخواست همون شب من ببره😂😂😂😂😂

کاملا سنتی و با واسطه،کاش زبونم لال میشد بله نمیگفتم دوتا بچه رو هم با خودم بدبخت کردم

لبخنداشون منوکشته😑😑😑😑😑😑

عروسی خواهرم. دمتون گرم کلی خندیدم به نظراتون در مورد عکس😂😂😂

سنتی پسر عمو دختر عموایم❤🤗😂

از رو لج با بابام باهم دوست شدیم و اونم دیگ ول کن نشد این شد ک الان ۲تا بچه داریم😂🤦‍♀️

تو محل کار اشنا شدیم ی سال و سه ماه دوست بودیم بعدش ازدواج 🤗🤗الانم منتظریم نی نی مون بدنیا بیاد

هیچ اشنایی قبلی نداشتیم و اصلا همو ندیده بودیم فامیل دور بودیم از طریق دایی مامانم بهشون معرفی شدم اومدن خواستگاری همدیگه رو دیدیم و تو ۵ روز خواستگاری و ازمایش و عقدمون بود الانم خدا رو شکر میکنم از داشتنش‌.

بهتر بود جای این سوال می‌پرسیدین که ازدواج سنتی بهتره یا امروزی شما کدوم یکی رو داشتین الان چجوری زندگی دارید ؟

زن داداشم منو برا برادرش خواستگاری کرد.. البته از اول کار ازدواج داداشم برادر خانمش چشمش رو من بود منتظر فرصت تا اینکه دید من خواستگار دارم سریع اومده به خواهرشکه زن داداشمه گفته من چشمم روی خواهرشوهرته اونم اومد و منو خواستگاریکرد

همکلاسی بودیم

دوست دختر دوست پسر بودیم

کاملا سنتی

خواستگاری

همسایه بودیم ۴سال دوست بودیم و در آخر بهم رسیدیم آخ ک چ دوران قشنگی بود

توي دانشگاه

ولی بچه ها خودمونیم هااااا،کسی درست حسابی خودشو لوو نمیده ماشاله همه حواس جمن😁😁😁😁😁😁😁

همسرمن فامیل مادریم بود
حدود ۷سال باهم دوست بودیم و بعدش،باهم ازدواج کردیم🥰🥰🥰
باحضور دخترم تا حدودی زندگی رو شیرین میبینم

سنتی

سلام تو ایام اعتکاف در مراسم ام داوود خواهرشوهرم منو دیدن و یار مبارک بادا ایشالله مبارک بادا😅😆😆😆

اینستا🤣

دختر همسایه پسرهمسایه بودیم 😍😍😍😍

برادر شوهرخالمه.یعنی با خالم جاری شدم

از دعوا با دوستاش
داشتن دعوا می کردن یهو اومدم رد شم که دوستش گفت چه فنچیه این دختره اومد بهم نزدیک شه آقا یهو گفت قرار نبود که به ناموس ملت چپ نگاه کنیم غلط کردی و اینا
دیگه از اون روز پیگیر شد و یه مدت با هم گذراندیم با اینکه من مذهبی تیر بودم اما بالاخره ازدواج کردیم
ولی اختلاف سنی ما خیلی کمه من ۱۸ اونم ۲۰ الان هم من چند ماهی مامانم...

توراه مدرسه عاشقم شد خیلی کارا کرد ب بهم رسید چون خانوادم بزور راضی شدن

فامیل بودیم،پسرِ دخترعمه مامانم بود بهش پیشنهاد داده بودن اونم اومد وهمدیگه رو پسندیدیم والان دو تا گل دختر شیرین داریم 😍😍

دوس پسرم بود۵سال....😂😂

الان اوایل وسطای زندگی هستیم سنتی مدرن بهم معرفی شدیم بعد ۴ ۵ ماه نامزدی و رفت و اومد بعدش عقد و عروسی هدا رو شکر خوشبختیم

پسردایی دخترعمه اونم باعشق دوطرفه....ای کاش زنش نمیشدم

رفته بودم عروسی یه لحظه اومدم دم در با بابا کار داشتم ایشون منو دید و پسندید بعد دیگه🎎 💃💃💃💃💃

دخترخاله پسرخاله هستیم

🤣🤣🤣🤣

سس ماست😐🙄

تو یه کلاسی باهم آشنا شدیم و آقا مخمو زد تا یه سال دوسو بودیم بعد ازدواج کردیم 🤭

پسرعمه دختر دایی بودیم سنتی با هم ازدواج کردیم الان هم عاشقانه همو دوس داریم

پسرعمو دختر عمو هستیم.با خواستگاری رسمی

سلام
یک روز رفتیم عروسی فامیل پسر اومده بود عروسی تو شهرستان بود مرد زن قاطی
بودن بعد میرفتم دستشویی خوردم زمین
بعد دیدم یک پسر اومد نزدیک کفشمو برام اورد بهم گفت کجا نگاه میکنی کم مونده بود بیایی تو بغلم
بعد چند وقت دوباره دیدمش تو روستا مامانم رفته بودم سر چشمه آب بخورم اومد بهم گفت زنم میشی
من گفتم نه نمیشم
اونم گفت تر خدا
منم قبول کردم تمام🤣🤣🤣🤣

ازاقوام مامانم بودن، باخواهرشون رفت وامدداشتیم منوپیشنهاد دادن .اومدن خواستگاری .سنتی

توی دانشگاه هم کلاسی بودیم بعد از چند ماه زیر نظر گرفتن من و بررسی، بهم پیشنهاد دوستی داد،و گفت به مامانت هم بگو، و به مامانش هم گفته بود، منم همیشه توی کلاس میدیدمش خوشم میومد ازش ولی اصلا بروز نمیدادم،شش سال باهم دوست بودیم و بعد از فوق لیسانسم باهم ازدواج کردیم خداروشکر میکنم همیشه که همچنین همسری دارم و الان ثمره عشقمون ایریانا هستش و زندگیمون شیرین تر شده

روز خاستگاری اشنا شدیم🙃

پسر عمه امه

یکی ما رو معرفی کرد ولی کاش هیچوقت معرفی نمیشدیم
البته معرف مقصر نیست
خودم مقصرم که کوتاهی کردم و خنگولانه برخورد کردم
از بعضی آشناییا واقعا خوشم اومد
خوشبخت باشید و در پناه خدا

اتفاقی توکوچه زن باباش منودیدرفت به پدرشوهرم گفت بیا که زن فلانیودیدم کلی تعریف کردازم بعدپدرشوهرم اومدخونه مون همش اونم اومدتعریف کرد😎بعدخواهرشوهرم اومدپسنیدبعدهم که شوهرم بعدخواستگاری...هفت خوان رستم که میگن اینه من طی کردم😂😂😂😂خدارشکر زندگیم خوبه شوهرم هم مردخوبیه عالیه وپسرخوشگلم میوه زندگیمه الهی شکر🤗

همکار بودیم.. 😄

پسر دایی و دختر عمه هستیم🥰🥰🥰🥰

همکار بودیم و همچنان هم تو همونجا همکاریم.

خیلی اتفاقی وچن سال عاشقی وبعدش عروسی وخوشبختی

پسر داییمه 💝💝 آقا تمومه 😍😍

پسر همسایه بودن

ازطریق اینستایه مدت حرف زدن وآشنایی وبعد...

خواهرش دید و اومدن خواستگاری منم چون چشماش رنگی بود بله گفتم 🤭🤭😂

خواستگاری

پسر عمه دختر دایی بودیم اومد, خواستگاری

دو سال دوست بودیم سپس مزدوج شدیم

معرفی شدیم

-

وااااای تجدیدخاطره شد،ما توعروسی باهم آشناشدیم،عروس دوسته صمیمیم بود و دخترعموی همسری بود،باورتون نمیشه اوایل که دیدمش ازش متنفر بودم بعد نمی دونم چطور مخمو زد😝😝🤭🤭🤭🤭

کاملا سنتی و خواستگاری

مامانامون تو کربلا اشنا شدن ، مادرشوهرم دیگ فهمید مادرم دختر داره بیخیال نشد بعد از ۵ماه تماس و پیگیری بالاخره موفق شد..اومدن خواستگاری

تو دانشگاه😉😊

خواستگاری

ما هم دوست بودیم خیلی همدیگه دوست داشتیم الان همان طوری دوستم داره خداروشکر

پسر عمه بابامه ولی خب کم رفت و امد داشتیم همدیگرو دیدیم از هم خوشمون اومد

ما۱۳فرودین عاشق هم شدیم وبعددوسال ازدواج کردیم الانم ۷سال باهمیم

سنتی و با خواستگاری با معرفی یکی از آشناهامون

فامیلی.پسرعمه و دختر دایی😏🤫

سلام تویه گروه باهم اشناشدیم🤣

من هم همسایه بودیم هم دوست داداشم کلا دوستای داداشم من میخواستن

کسی معرفی کرد

من دستیار دندانپزشک بودم و ایشون مریضمون بود دیگه .....

محل کارم اومد عاشقش شد،😂😂😂😍😍😍

من تو دندونپزشکی کار میکردم یه روز شوهرم اومد دندونشو درست کنه دیگه ماه بعدش اومد خواستگاری 🤭

5 سال دوست بودیم من صبرکردم رفت سربازی و منم دانشگاه رفتم درسمو خوندم بعدش اومد خواستگاریم درضمن همسایه بودیم خخخخ

شوهرم فامیل دورمون بعد چندسال من دید عاشقم شد من چندبار جواب رد دادم ولی اون پس نکشید تا من بدست آورد ولی من الان دوسشدارم دیگه 😍😍 از اینکه اون روزا هم اذیتش کردم جواب ن میدادم واقعا پشیمونم الانم ازش دوتا دختر خوشمل دارم ک خوشحال خوشحالم🤭🤭

دوست بودیم

تو راه مدرسه💝
منو دید شب اومد خاستگاری هی مامیگفتیم ن هی اونا واسطه میفرستادن تا ۲ماه و خورده ایی دیگ خسته شدم بله رو گفتم😂الان خداروهزار بار شکر میکنه بخاطر بله گفتنم

وا این سوال چه ربطی به گهواره داره؟؟!!🤔🤔🤔

پسر عمم بود از هفت سالگی اسممون گذاشتن عروسم دامادم😒😒😒😒😒

مامان سامیار انشاالله خدا شوهرت رو حفظ کنه برات

رفتم‌مشهد زیارت چندتا پیرزن تو کاروان ما بودن گفتن ما رو میبری عکاسی گفتم چرا ک نه( چون کوردیم بلد نبودن فارسی حرف بزنن ب من گفتن بیا بریم) منم رفتم و شوهرمم شمالی اونجا عکاسی داشت و شماره داد ‌هرچقدم گفتمدوسش ندارم اصرار کرد دوست شیم و...یه هفته حرف زدیم مهرش ب دلم نشست و اونم اومد کردستان خواستگارییییی😍خودشم دیگ مشهد نموند اومدیم شمال زندگی کردیم😁

توراه مدرسه یک ن صد دل عاشق شدیم😍

من از طریق اینترنت بوده البته داستانش خیلی مفصله ایشون از طریق اینترنت بامن ارتباط گرفت 🤗🤗🤣

حوصله خوندن ندارم خیلی ریزن نوشته ها چشام درد گرفتن

۳سال دوست بودیم بعدش ازدواج کردیم باکلی عشق خداروشکرالانم درکنارهم بچه های نازم خوش سلامت هستیم

همکار بودیم باهم و به یکی گفته بود اون اومد بهم گفت

از فیسبوک دانلودش کردم 😂

سلام خانواده ی ما همسایه ی مادر بزرگ همسرم بود اینجوری دیدن وپسندیدن بعد مادرشون ومادر بزرگشون اومدن خواستگاری وخیلی سنتی ولی باعشق ازدواج کردیم 😍😍

اشنایی معرفی کرد،الان همون اشنا پشیمونه مارو بهم معرفی کرده ،اخه خودشم منو میخواست.

توی. ساقدوش😅

سلام ازطریق معرفی خواهرم همسایه خاله شوهرمه اونارفتن به خواهرم پیشنهاددادن جهت ازدواج من وشوهرم ماهم کاملاسنتی وخواستگاری بود

حالا اینارو ول کن قیافه این دوتا چرا اینجوریه 😂😂😂😂

ما از طریق دائی زندادشم که دوست پدر شوهرم بود به هم معرفی شدیم خواستگاری وازدواج

این سوال ب چ درد گهواره میخوره واقعا؟؟؟😂😂... توی عروسی همدیگرو دیدیم بعد ۴سال دوستی ازدواج کردیم خیلی هم خوشبخیم خداروشکر

همسایه خالم اینا بودن. اومدن خواستگاری

دماغ زنه هم یه جوریه😅

مادرهمسرم من معرفی کرد همسرم عاشقم شد

ما کاملا سنتی باهم ازدواج کردیم فامیل دور بودیم من آقامون رو تو جلسه خواستگاری دیدم ولی بعدا فهمیدم آقا دوساله منو دوست داشت ولی رو نمیکرده

خیلی مسخره .از طریق سایت همسریانی .مث سگ پشیمونم .بخاطر اختلاف اجتماعی فرهنگی اعتقادی و اخلاقی خیلی مشکل داشتم و دارم باهاش 😑

همسایه بودیم توکوچه منودیدامدن خاستگاری

تو راه مدرسه منو دید تعقیبم کرد تا خونمونو یاد گرفت چن بار سر راهم سبز شد و پیشنهاد دوستی داد منم بچه بودم مثل خنگا قبول کردم بعد یکسال دوستی اومدن خاستگاری و بعد ۱۲ بار خاستگاری اومدنو مخالفتهای زیاد خانوادم ازدواج کردیم
الان حدود ۲۰ سال میگذره از این ماجرا

بسم الله الرحمن الرحیم عرضم به حضورتون دراینستا آشنا شدیم 😂 دوهفته شد دوستیمون والان یک ساله باهم هستیم وآخرثمرازدواجمون یه کاکول پسره هفت ماهه تو شکم دارم 🤣😂🤣😂🤣😂

یکی از مشترکین ثابت آژانسمون بود‌. بعد از سه سال ازدواج کردیم.

با گرفتن ی شماره اشتباه،سالگرد اشنایمونه چندروز دیگه ۱۰سال از روز میگذره

ولی خداییش این مرد چجوری خندیزه انگار یکی زده پس گردنش زورکی بخنده😂😂😂😂😂😂😂😂😂

فامیل بودیم اون وقتی من دبستان بودم بقول خودش عاشقم شده بوده ۱۰سال صب کرد تا من رسیدم به سن ازدواج و اومد خاستگاری و ۴سال بعد که درسم تموم شد ازدواج کردیم 😄💜

تو کربلا باهم آشنا شدیم و ازم خواستگاری کرد اونجا.عاشق هم شدیم و ازدواج کردیم

ازدواج سنتی داشتیم 😍😍😍

رفتیم با خانواده عروسی ی شهر دیگه اونجا همو دیدیم بهم شماره داد ،،😁😁دوماه باهم در ارتباط بودیم بعد اومد خواستگاری و ازدواج الآنم دو تا بچه داریم دخترم ۵ سالشه و پسرم ۵ماهشه ...خدارو شکر میکنم ک همسرمو بهم داده ..خیلی هم دوسش دارم جوری ک یک لحظه ازش جدا نمیشم ..

ما کاملا سنتی با هم آشنا شدیم ،منو تو پاتختی دیدن 😂جاری خواهر شوهرم منو تو پاتختی دید،بعد خواهرشوهرم آمد خواستگاری ،اولش نه من نه شوهرم راضی به ازدواج نبودیم ،بعد ۳ سال دوباره آمدن خواستگاری،الان ۴ ساله که ازدواج کردیم و یه دختر نازنین داریم ،خدا رو شکر می کنیم 🌹

تو برنامه لاین باهم آشناشدیم

۷سال باهم دوست بودیم عاشق بودیم اینجانمیشه توضیح داد باید یه کتاب بنویسیم الانم چهارساله باهم زندگیم میکنیم خداروشکر باهمه سختیای زندگی همدیگرو دوست داریم حاصل عشقمونم ی گل پسره

فامیلیم.دخترعمو پسرعمو..‌‌البته یه مدت هم با هم در ارتباط بودیم.الانم عشقمه نفسمه😁😁😁😁

پدرهمسرم مغازه لوازم التحریر یه روز همسرم از ماموریت اومده بود مغازه پدرش منم داشتم خرید میکردم اونجا هم دیدیم خوشش اومد ازم پدرشوهرم دنبالم کرد خونمون پیدا کرد فرداش مادرشوهرم اومد خواستگاریم چون محصل بودم چهار سال رفتن اومدن تا بالاخره ازدواج کردیم خداروشکر خیلی خوشیم

ی لحظه فک کردم خیلی ساده ام☹️یا عقب مونده، چی همتون ماشالله دوست بودید با هم 😅فقط من بینتون دوست نبودم باهاش یا هیچ دوست پسری نداشتم 😁

ما تو دانشگاه باهم آشنا شدیم دوسال دوست بودیم بعدشم ازدواج کردیم اللن4سال ازدواج کردیم پسرمم6,ماهشه با اینکه زندگی خیلی سخت ماباهم خیلی روزای بد و خوب گذروندیم دعوا بگو مگو قهر کردن ولی روازای خوبم زیاد داشتیم از زندگیم راضیم خدارو شکر

پسرعمه دختر دایی هستیم🥰😍

دختر دایی پسر عمه هستیم من اصلا نمیدیدمش ولی مثل اینکه اون منو خیلی میدیده 🤪 سه بار خواستگاری کرد تا بله گرفت

4 سال دوستی بعدشم فرار با شوهرم و الانم 4 سال زندگی😅😅😅

دوست پسرعموم بودبهم پیشنهاددوستی دادبعده چن سال اومدخواستگاری💕💕

عشق از نگاه اول😂😂😂😂😂😂😂😂

خواستگار اومدن و در جلسه خواستگاری عاشق هم شدیم بعد یه هفته عقدمون شد بعد سه سال عروسی حالا یه پسر چهارساله و دختر چهار ماهه دارم

من میخواستم ازش غذا بگیرم تو اینستا پیام دادم گف غذا نداریم تکی نمیفروشیم بد بم شماره داد .سر دوهفته ام ب خونواده هامون گفتن دو سه ماه حرف زدیم ازدواج کردیم

از طریق دختر داییم آشنا شدیم توی ی دانشگاه بودیم اصلا ازش خوشم نمیومد بهتره بگم متنفر بودم اما یا هم آشنا شدیم دیگه ب ازدواج ختم شد الان ۶ساله با همیم و منتظر ثمره ی عشقمون که ۲ماه ونیم دیگه بدنیا بیاد

کارگردان جریان ما خدا بود

شیش هفت ماهی عاشقم بود دنبالم بود من راضی نمیشدم بعدش ازش خوشم اومد راضی شدم شیش ماه دوست بودیم دیگه عاشقش شدم.چهار پنج ماه هم اومدن خواستگاری تا خانوادم رو راضی کردند.بعداز چندماه خیلی عشقولانه نامزد کردیم

هیچی یهو بدون آشنایی اومد خواستگاریم یه دل نه صد دل عاشقش شدم وقتی رفتن هی باخودم میگفتم یا خدا پشیمان نشه،😂😂😂 آخرشم اذدواج کردیم،😍😍😍

فامیلی.پسرعموبابابودن.از بچگی باهم بزرگ شدیم.اما فکرشو نمیکردم یه روز بشه همسرم

عاشق هم شدیم ۱۴ سالم بود که عاشقم شد بعد ۱۷ سالم که شد اومد خواستگاری ازدواج کردیم.البته خیلی برسختی به هم رسیدیم الانم خدا دو تا بچه گلم بهمون داده خدا رو شکر زندگیمونم خیلی خوبه😍

نوه پسر خاله بابام بود😅

یه برنامه بود به اسم بیتالک

از طرف خواهر شوهرم به همسری معرفی شدم بعد ۲ سال باهم دوست بودیم و الان یه نی نی داریم😍😍🧡💚💜

بعد ۴سال دوستی

پسر عمه شوهر ابجیم بود عاشق شدیم به دلیل مخالفت خانوادم ب اجبار به عقد پسرخالم در اومدم بعد چند ماه طلاق گرفتم ولی بعدش با عشقم ازدواج کردم

راس میگی😆😁😂😅🤣

معرفی شدیم

خخخخ داره زور میزنه خوشحال باشه

محل کار و من اول خوشم اومد و کارای اولیه انجام دادم

ما دانشگاه همکلاسی بودیم ک عاشق هم شدیم وازدواج کردیم😍😍😍

ما تو دانشگاه آشنا شدیم و خیلی سریع مادرشو فرستاد خواستگاری😁

خخخ دیگه بچه بودیم بعدش که ۱۴سالم بوداومدخواستگاریم

ما تو دانشگاه آشنا شدیم بعد از دانشگاه ازدواج کردیم

از طریق دوستامون آشنا شدیم باهم بعد یه مدت اشنایی زیر نظر خانواده ها ازدواج کردیم خداروشکر که راضیم

باهم دوست شدیم بعد اومد خاستگاری😃

کاملا سنتی. امروز کسی که منو عقد کرد رو هم نفرین کردم. کاش بر گرده به عقب روزگار من هیچ وقت اینو انتخاب نمی کردم خیلی انتخابم بد بود

همسایه مون شد اون دنبال من بود نمیدونسم تا اینکه عاشق هم شدیم و دوست شدیم چند سال همو میخاستیم تا بعد سه سال ازدواج کردیم سنمون کم بود الان یه دختر هفت ساله و یه پسر کوچولو تو شکممم دارم شکر میکنم چون واقعا عاشقش هستم اونم همچنین

تو خیابون آشنا شدیم

از طریق تلگرام. توی گروه باهم بودیم اومد پیوی مخمو زد بعد همدیگرو دیدیم ازدواج کردیم الانم یه زندگی عالی باهم داریم.

چ سوال مهیجی🤣فامیل بودیم بهم زنگ زد تو خوابگاه بودم به خونوادم اطلاع دادم اومدن خواستگاری چند ماه آشنایی بعدشم عقد وعروسی

ما فامیلیم.اما من خبر نداشتم عاشقم بوده .بعدش پسر نجیب و باوقاری بود با هم ارتباط برقرار کردیم برای آشنایی بعدم ازدواج

من که شوهرم رو اول توی ماه محرم بود که مامانم اینا روضه گرفته بودیم یکی از دوستاش بهش گفته بود یگی هست میخواد ازدواج کنه دخترت رو شوهر میدی که مامانم گفته بود باید به باباش بگم بیینم چی میگه.
دیگه بعد یه دوهفته اومدن همین جوری اشنایی دوطرف.
دیگه اولین جلسه هردو خانواده از هم خوششون اومد و ماهم گقتیم ماهم یه بار بیایم خونه اونها رقتیم و سر و زندگی اونا رو هم دیدیم.
چون ماه محرم وصفر بود خواستگاری اصلی نبود فقط در حد اشنایی میرفتیم.
اون کسی هم که رابطه ما دوطرف بود چنیدین ساله که میشناخت اونا رو
دیکه بابام گفت ماه محرم و صفر که تموم شد خواستگاری اصلی رو بیایین.
که نمیدونم چه روزی بود بعد این دوماه اومدن خواستگاری با گل و شیرینی . دیگه یه کم از هم گفتیم و بعد پدر شوهرم گفت که اگه میشه برن باهم صحبت کنن. که خب منم قبلش یه سوالایی پیدا کزده بودم با همکاری خواهرام.
دیکه اینقدر هردواسترس داشتیم که نمیدوتستیم چی داریم میپرسیم.
به زور یه ده دقیقه موندیم و حرف زدیم.
دیکه یه دوهفته کمتر بعدش ما مجدد رفتیم خونشون و اونجا هم باهم حرف زدیم ولی خب بیشتر یه کم از استرس مون کم شده بود.دیگه هنوز نیومده بیرون همه جیغ و دست زدن . بعدش دیکه اجازه گرفتن که شماره هامون رو بدن بهم دیکه من که شماره شوهرم اینقدر رند بود که همون اول حفظ کردم و بعدش که رفتن زدم توی گوشیم.
اول به اسم خودش همراه با اقا سیو کردم.
دیکه یه چند روزی باهم پیام میدادیم. و تاریخ زمان عقد رو یه جلسه اومدن تعیین کردن . وای که من از اون موقع چه استرسی گرفتم.
دیکه ۱۲دی ۹۶بود که عقد محضری رفتیم و ۱۴هم جشن عقد توی تالار گرفتیم.
الانم ۳۰خرداد ۹۹عروسی کردیم.
واقعا دوران عقد هیچ وقت تکرار نمیشه و به یاد ماندنی هست.

ما اقوام درجه دو بودیم..اما جالب اینجاست نه من میدونستم این خانواده همچنین پسری داره نه شوهرم میدونست خانواده من دختر داره .تو عروسی پسر عموم مامانش و خواهرش از من خششون اومد پیشنهاد داده بودن به اقایی .از طریق زن دادشم ی جلسه ترتیب دادن تا ما همو دیدیم .و همون روز مهرمون به دل هم نشست.بعد از دوماه ارتباط تلفنی برا اشنایی بیشتر .ایشون با خانواده رسمن اومدن خاستگاری.و الان خداروشکر خیلی خوشبختیم

رفته بودم دکتر مث همیشه مریض بودم خخ برگشتنی یه زیارت سر راهی رفتم خواهر شوهر تا یه جایی تعقیب کرد و شماره گرفت و ازدواج

ازطریق اینستا دوست شدیم ۶ماه بعدش عقد کردیم۶ماه بعدشم عروسی الانم دوتابچه ۳ساله و۴ماهه داریم

سنتی

دختر عمو پسر عمو هستیم یعنی میخاستیم بیشتر با هم آشنا بشیم که دیگه شوهرم بیشتر از یکماه تحمل نداشت اومد خواستگاری منم قبول کردم ،😄😄الآنم دو بچه دارم یه دختر ۴ساله یه پسر ۳ماه از زندگیم راضیم خداروشکر

کاملا سنتی و با خواستگاری. البته چون پسرداییم بود، آشنایی داشتیم. ولی کلا خیلی کم همو می‌دیدیم. سالی یه بار به زور پیش میومد.

دختر دایی پسر عمه.از همدیگه خوشمون اومد ۱سال دوست بودیم بعد ازدواج

فامیلیم پسر عمم هست

پسر عمو💃

پسرعمو دخترعمو بودیم ... با سختی همه رو راضی ب ازدواج کردیم چون مخالف بودن

پسر عمو دختر عموبودیم🥰😍

پسرخالمه

به چه کسی چه ربطی داره؟

ما دخترخاله و پسرخاله ایم ولی شوهرم از اول راهنمایی ک بودم هی بهم پیام هتی عاشقانه می داد من قبول نمیکردم تا اینکه سوم دبیرستان قبول کردم و تا اینکه خانواده من راضی شن شد بعد کنکورم.وای چ روزهای سختی بود راضی کردنشون البته من چیزی نمیگفتم شوهرم و خانوادش و اطرافیان و فامیل همه واسه راضی کردن می اومدن

سنتی خواستگاری 🔫😀

از طریق جاریم که خواستن بیان خاستگاری

چهار سال با یکی بودم که دنیام بود ولی نزاشتن بهم برسیم تیر ۹۹ ازدواج و عروسی بایکی دیگ که معرفی کردن الانم دخترم تو راهه که خودشو برسونه اما راضی ام از زندگیم شاید حکمت بوده که نشده

بعد یه سال که دنبالم بود دوس دخترش شدم بعد دوسال بابام اجازه داد زنش شم به سختی بهم رسیدیم🤭🤭🤭

این عکسه معلومه حالشون از هم بهم میخوره😆

پسرهمسایموون بود و باخاهرش دوست بودم

کارگر مغازه بود تو محله مون من میرفتم مغازه از اون پسر ب ظاهر نجیبا بود ازش خوشم اومد زیاد میرفتم مغاره اخرش شمارش پیدا کردم با ی پیام ساده گفتم اونیم که الان اومد مغازه اونم که از خداش بود سه سال باهم دوست بودیم بعدم ازدواج 😍😉

خواهرش دوستم بود از اون طریق دوسم داش دوبار نامزد کردیم بار اول سال ۹۷ک بخاطر مخالفت خانواده من بهم خورد بار دوم سال ۹۸ک دیگه خودم وایسادم جلوشونو ازدواج کردیم خداروشکر پشیمونم نیستم

همسرمن سنگک ماشینی میپخت تو محله مون منم میرفتم دبیرستان اونجا منو دیده بود وپسندیدالبته شوهرم تو محله ما زندگی نمیکرد ازیه جای دیگه می یومد از محله وهمسایه ها تحقیق کرد واومد خواستگاری خانواده اش خیلی مخالفت کردن اما شوهرم خیلی پافشاری کردبعدش عقد کردیم6ماه بعدهم عروسی ایشالا همه ی عاشقا بهم برسن ❤

دخترعمه‌ پسر داییم.ولی از قبلش همودوست داشتیم

فامیل بودیم

عشقم بود‌👫

😐 خیر سرمون با عشق بود مثلاً اگ با عشق نمیشد که چی میشد 😩

با خواهرش دوست بودم😁ولی الان با خواهرشوهرم و کل خانوادش کارد و پنیر شدیم🤭🤭🤭🤭

اومد بغل دست خونه ماماننینا خونه خرید.بعدش منو دید یه دل نه صد دل عاشقم شد.

دختر عمو پسر عمو هستیم

هم دانشگاهی بودیم یه روز امد گفت دوستت دارم منم دستپاچه شدم گفتم عجب خری 😐 نمیدونم چرا اینجوری گفتم

عکسه چقد بامزس قیافه جفتشون😁

همکار بابام بود با بابام بیرون بودم منو دید خوشش اومد به بابام پیام داد خواستگاری کرد البته خودمم خوشم میومد ازش💖

انشالله که همتون خوشبخت باشید مامانای گل و خانم های عزیز

رِل بودیم 😊

اون منو دیده پسندیده😐

همه یا صنعتی بودن یاسنتی😆😆😆😆😆😆😆

اولین بار تو مغازش دیدمش و دوست بودیم ۳سال بعدش ازدواج کردیم😍

الان ببخشید به چه درد میخوره اسن سوال جواب میشه بگید؟؟.؟.......

از طریق دختر خاله مامانم که همسایه مادر شوهرم اینا بود

جدی
چ جالب
زرنگی هااااا

دوستی ولی اشنا هستیم

همسایه هستیم منو دید خوشش اومد اومدن خواستگاری به ازدواج رسید خدارو شکر الان یه دختر ه سه ساله داریم خدارو شکر میکنم به خاطر خوشبختیم و وجود همسرم و دخترم هرانچه خداوند نصیبت میکند شک نکن بهترین است

رفتم سر چشمه آب بیارم ، با کوزه افتادم تو آب شازده با اسب سفید اومد منو کول کرد سوار اسبش کرد و رفتیم 🤭😬

از طریق خواهر شوهرم

دوست شدیم بعد یکسال تقریبا ازدواج کردیم ❤

جلسه خواستگاری. فامیل دورشون منو به خانواده همسر معرفی کرد شکر خوبه.

پسرعمومه😍

به روش سنتی قبلادخترخالش ک دوستم بودبهش منومعرفی اونم به خونوادش گفت اومدن خاستگاری بعداشنایی بعدازدواج

شوهرم دوست برادرم بود و به خونه ما رفت و آمد داشت من رو دیده بود و بعد از هفت ماه صحبت کردن و مشاوره رفتن تصمیم به ازدواج گرفتیم

با هم دوست شدیم تو برنامه باهم بعد سه سال ازدواج کردیم

معرفی شدیم از طریق برادردوستو

تو لاین😂

.......

تو دانشگاه😍

ما دوست بودیم عاشقانه بهم رسیدیم عاشقانه ام بعد ۴سال دوستی زندگیمونوشروع کردیم وخداردشکر تاالان ک ۷سال اززندگیمون میگذره هردو راضی هستیم اگه هزاربارم ب دنیابیام بازم همسرمو انتخاب میکنم برازندگیم 😍😍ایشاا.. همه خوشبخت وعاقبت بخیربشن

ازدواج سنتی

معرفي شديم بهم

ما هم دخترعمو پسرعموییم ک پسرعمو پاپیش گذاش و اصرار کرد منم قبول کردم🤭🥰

خواستگاری

هم محله بودیم عاشق هم شدیم

همکار بودیم. اومدن خواستگاری. خانواده هامون موافق نبودن. ولی بعد هشت ماه بالاخره ازدواج کردیم.

پسرعمومه

ماازبچگی همبازی بودیم🥰🤣

گهواره هم داره گاماس گاماس وارد زندگی شخصی اعضا میشه ها.
چه سوالایی میکنه

دوست داداشم بود😆

از اشناها کاش قبولش نمیکردم‌‌

رفتم دیدمش دفتر پیشخوان چندروز بعد اومد خواستگاری

سنتی و با واسطه

خب راستش من اصلا فکر نمیکردم یه روزی بخوام ازدواج کنم😁
تا این که یکی از همکار های بابام منو برای داداشش خاستگاری کرد و تا ۴ ماه دنبال جواب بودن بعد بله رو گرفتن😉یعنی واقعا این حرف راسته که میگن باید طرف مهرش به دلت بشینه در غیر این صورت همش کشکه

دانشگاه

خواستگاری

همکلاسی دانشگاه بودیم 😅

باخواهرشوهرم دوست بودیم تو گتابخونه منو دید پسندید..ولی الان باخواهرش قهریم😊

پسر خالمه اما خب خودمون همو میخواستیم

ای کاش اصلا باهاش آشنا نمی‌شدم

دخترعمو پسرعموییم

تو اینستا ی پست گذاشتم عکس چشم و ابروم زیرش کامنت گذاشت و کار ب جاهای باریک کشید🤣🤣🤣🤣🤭🤭

به نام خدا لايك اينستگرام😂😂دوسال اولو دوست بوديم الان هفت سال ازش ميگذره خداروشكر دخترمونو داريم و هزاران بار شكر براي داشتن هردوشون كسي از اينده نيومده و نميشه پيش بيني كرد ولي ميدونم خيلي واسه من هميشه بوده همسرم من خودم گاهي اوقات كم بودم بد بودم عصبي بودم حتي اما اون هميشه درك داره هميشه منو بهتر از خودم ميفهمه و بابت بودنش هميشه خداروشكر ميكنم ❤️

دختر دایی پسر عمه😁 از قبل عاشق

ما چند سال دوست بودیم

لبخند سمی زدن😑😹

۳سال با هم دوس بودیم و ازدواج کردیم و خیلی خووووشبختیم ان شاءالله تا آخر عمرمون اینجوری بمونیم🤗🤗🤗😍😍

از بچگی همومیخواستیم .دخترعمه پسردایی.

اقوام دور بودیم و تو بهشت زهرا دیدن و خوششون اومدن و پسندیدن 2 سال عقد بودیم و 2 سالم هست ک عروسی کردیم الانم تا 1 ماه دیگه صاحب یه نی‌نی تو زندگیمون میشیم

اخ این چ سوالیه واقعا بیکاری گهواره ها
دختر خاله پسر خاله اون عاشقم شد منم بعدش شدم الانم صاحب دو دختر ۴ساله و ۴ماهه شکررررر خدا زندگی آرومی داریم

شوهر من پایین مدرسمون یه پایگاه بسیج بود اونجا سرباز بود 😁

پدرشوهرم بیمارم بود،حین شیفتا منو تحت نظر داشت با برادر شوهرم،هر دوتاشون پسندیدن منو بعد با کلی پیگیری شماره خونه رو دادم خواستگار اومدن،حدود ۹ ماه با همسرم با اطلاع خانواده ها رفت و امد داشتیم،بعدشم عقد و ازدواج😊😊

ما با هم دوست بودیم و بعد از ۳ ماه ازدواج کردیم

اونطوری😜😂😂😂 چه سوالیه آخه... میخوای ببینی چندتا مامان فعال داری؟ باشه
معرفی شدیم😊

اول😐😂

جلسه خواستگاری ،😍

2سال باهم دوست بودیم بعدش با کلی عشق ازدواج کردیم

از طریق دوستی ساده و ختم شدن به ازدواج 😂😂😂😂

خونه یکی از اقوام داشت کامپیوترش رو درست میکرد اتفاقی براش چایی بردم عاشقم شد هفته بعد اومد خواستگاری

فامیلیم پسردایی دختر عمه البته توسط خواهرشوهرم باهام ی مدت دوس شدیم بعدش خاستگاری

تو دانشگاه😅😅

بهم معرفی شدیم

توراه مدرسه 😂😂منو دید از طریق یکی از دوستان شمارمو گرفت❤

پسرخالمه

هیچی خوشم امد ازش پسر نجیبی بود رفتم اینستاگرام گفتم فلانی دوستت داره😂😂😂اینم شمارش بزنگ تا از دستش ندادی و ازخودم کلی تعریف کردم مخ بشه ب صورت ناشناس اونم زنگ زد ولی اخر لو رفتم ک خودم بودم تو اینستا اینارو بهش گفتم دیگ زنش شدم😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂

ازطریق یکی از دوستام معرفی شد

تو خیابون تعقیبم کرد چندبار تا خونمونو پیدا کرد و بعدشم ازدواج

ماهم محله بودیم بهم پیشنهاددادباهم صحبت کردیم ودراخرب ازدواج خداروشکرزندگیمون خوب وان شاءالله خوب بمونه

خواهرشوهر گرامی منو دیدن وپسندیدن و اومدن خواستگاری و یار مبارک بادا ایشالا مبارک بادا

سنتی

دهنه مرده چرا اینجوره؟؟ الان مثلا خیلی خوشحاله😂😂

تو بیمارستان دوست شدیم😁😁

فامیل دختر عمه ‌پسر دایی هستیم

کاملا سنتی و خواستگاری

ما همکار بودیم یه روز اومد گفت زنم میشی😂

وای اینم سواله آخه گهواره😝😝😝😝😝😝😝😝😝😝😝😝

سنتی

کسی معرفیمون کرد بهم

خواستگاری

سوال های مرتبط

گهواره گهواره ۵ سالگی
اختلاف نظرتون رو چطوری مدیریت می‌کنین؟

توی زندگی مشترک، خیلی از تصمیم‌ها و انتخاب‌ها مشترک هستن و اینجا میشه که آدما ممکنه ارزش‌ها و ترجیحات مختلفی برای انتخاب‌هاشون داشته باشن. اختلاف نظر بین همسرها می‌تونه کوچیک باشه در حد اینکه مسافرتمون به کدوم مقصد باشه تا تصمیمات بزرگ‌تری مثل هزینه کردن برای زندگی، تصمیم گیری برای بچه‌ها و ...

اختلاف نظر داشتن لزوما بد نیست و اتفاقا طبیعیه که همه یکسان فکر نکنن و تصمیم نگیرن ولی اینکه چطوری اختلاف نظرهامون رو مدیریت می‌کنیم، روی کیفیت ارتباطمون با همسرمون تاثیر گذاره و البته زندگی سراسر تصمیمای کوچیک و بزرگه و مهارت ما برای مدیریت اختلاف‌هامون، زندگی رو هم برامون راحت‌تر می‌کنه.

توی بحث امروز شما بهمون بگین:
✅ بزرگترین اختلاف شما با همسرتون توی چه مسائلیه؟ چه تفاوت‌های اساسی توی طرز فکر کردن و تصمیم گیریتون دارین؟
✅ وقتی در مورد یه موضوع با هم اختلاف دارین چطور حلش می‌کنین؟
آواتار مامان ضربان قلب مامان ضربان قلب ضربان قلب ۵ سالگی
باورم نمیشه.اصلا اینجانمیام ولی اول شدم به قول مام ... ادامه پاسخ
گهواره گهواره ۵ سالگی
زندگی ما آدم‌ها پر از بالا و پایین‌های مختلفه، هر کدوم‌مون به بهای تحمل سختی‌های گوناگونی از فرآیند زندگی درس‌هایی گرفتیم و تجربه‌هایی کسب کردیم.
یه درس‌هایی‌ام هست که دلمون می‌خواست کاش زودتر می‌دونستیم‌شون تا اونقدر توی زندگی سردرگم نمی‌بودیم... .
یه وقتایی یه چیزهایی یاد می‌گیریم که با خودمون می‌گیم اگه یه روزی بچه‌دار شدم حتما بهش یاد می‌دم... .

شکی نیست که والدین بزرگ‌ترین و مهمترین معلم‌های زندگی بچه‌هاشون هستن و بچه‌ها چه بخوایم و چه نخوایم از تک تک رفتارها و حرف‌های ما چیزی یاد می‌گیرن و تا مدت‌ها نگاه‌شون به زندگی رو از دریچه‌ی چشم ما شکل می‌دن.

🔹 حالا که شما به عنوان والدین موثرترین معلم فرزندتون هستین توی بحث امروز بگین که بزرگترین درسی که می‌خواین به فرزندتون یاد بدین چیه؟
🔹 دوست دارین نگاهش به دنیا و زندگی چطور باشه؟
🔹 می‌خواین چه طرز رفتار و فکری رو از شما به ارث ببره؟
با جزییات برامون بنویسین و تجربه‌هاتون رو با بقیه‌ی والدین به اشتراک بذارین.
آواتار مامان روشنا مامان روشنا روشنا ۶ سالگی
این که با بچه هامهربون باشه بازی کردن روبلدباشه
گهواره گهواره ۵ سالگی
چه‌ راهکارهایی برای صرفه‌جویی و اولویت‌بندی هزینه‌هاتون به کار می‌برین؟

✅ هر مرحله‌ی جدیدی از زندگی هزینه‌های مخصوص به خودش رو داره و زمان می‌بره تا یاد بگیریم که چطوری این هزینه‌ها رو مدیریت کنیم.
وقتی مجردیم معمولا‌ هزینه‌های شخصیمون برامون دغدغه است، وقتی وارد زندگی مشترک می‌شیم دغدغه‌های مالیمون تغییر می‌کنن به هزینه‌های روزمره‌ی زندگی و خرید برای خونه و پس انداز و ...

❇️ با اومدن بچه یه سری هزینه‌های جدیدی اضافه می‌شه که شگفت زدمون می‌کنه! ممکنه اولش براشون آماده نباشیم و توی مدیریت کردن هزینه‌ها به مشکل بخوریم، اما کم کم دستمون میاد و یاد می‌گیریم که به چه چیزهایی باید اولویت بدیم و چطوری بعضی از هزینه‌های دیگرمون رو کمتر کنیم.

هیچ کس مدیر مالی به دنیا نمیاد و معمولا ما توی مسیر زندگیمون کم کم مدیریت کردن هزینه‌ها رو یاد می‌گیریم!

توی بحث امروز می‌خوایم که شما در مورد تجاربتون بگین:
🔹 معمولا توی برنامه‌ریزی مالی مشارکت می‌کنین؟
🔹 چطوری برای هزینه‌هاتون برنامه‌ریزی می‌کنین؟
🔹 چه راه‌هایی رو پیشنهاد می‌کنین برای اینکه با صرف هزینه‌های کمتر به نیازهاتون پاسخ بدین؟
🔹 اولویت شما برای هزینه کردن چطوریه؟
آواتار مامان سپنتا مامان سپنتا سپنتا ۵ سالگی
بنظر شما با حقوق ۳٫۵ ملیون و اجاره ۱٫۵ ملیونی و بس ... ادامه پاسخ
آواتار مامان آروین و آرین مامان آروین و آرین آروین و آرین ۶ سالگی
من که زایمان زود رس داشتم ولی همونم خیلی وحشتناک ب ... ادامه پاسخ
گهواره گهواره ۵ سالگی
✅ تجربه‌ی شما از مراجعه به مشاور یا روانشناس چی بوده؟

مواجهه با چالش و مشکلات مختلف توی زندگی، کاملا طبیعیه و هممون روزهایی رو به یاد داریم که برامون سخت و استرس زا بودن و نمی‌دونستیم چیکار کنیم و نیاز به کمک داشتیم. توی این شرایط سخت برای کمک گرفتن افراد مختلفی به ذهنمون میرسه اما همه‌ی این افراد به نظرمون قابل اعتماد نمیان، باهاشون راحت نیستیم، نمی‌تونن به ما کمکی کنن و یا می‌ترسیم گفتن مشکلمون باعث بشه دیگران بد قضاوتمون کنن یا حرف‌هایی بزنن که بگیم کاش از اول بهش نمی‌گفتم!

توی این شرایط، کمک گرفتن از فردی که غریبه است و از طرفی میدونه چطوری با ما ارتباط درستی با توجه به شرایطمون برقرار کنه و بتونیم روی حرف‌هاش حساب کنیم یه مشاور یا روانشناسه که بهمون توی فهم دقیق‌تر چالش‌هامون کمک کنه.

✅ چالش و مشکل داشتن توی زندگی عیب نیست، اینکه براشون چیکار می‎‌کنیم مهمه!

توی بحث امروز شما بهمون بگین که :
🔹 شما معمولا در شرایط سخت زندگیتون ازچه فرد یا افرادی کمک می‌گیرین؟
🔹 تا حالا به روانشناس یا مشاور مراجعه کردین؟ بهتون چه کمکی کرده؟
🔹 چه چیزی مانع این شده که از روانشناس یا مشاور کمک بگیرین؟
آواتار مامان امیرعلی مامان امیرعلی امیرعلی ۴ سالگی
خیر اصلا ولی حس میکنم هیچکس جز خودم نمیتونه کمکم ک ... ادامه پاسخ
مامان آقا رضا مامان آقا رضا ۲ سالگی
آواتار بابای سید علی بابای سید علی سید علی ۴ سالگی
اینکه وزنش زیاد بشه و با ادب و قد بلند بشه