تجربه زایمان 3 :
بعد از حمام تشدید شدن دردهام رو حس میکردم
از ساعت 12 شب تا 5 صبح هر یک ساعت حدود سه تا درد و انقباض داشتم که خیلی شدید بود
ساعت 6 صبح به حدی بود که حتی نمی‌تونستم دراز بکشم احساس میکردم دردام به هم نزدیک شدن برای همین به بیمارستان مراجعه کردم ، معاینه کردن که یک سانت باز بودم اما گفتن تا 4 سانت بستری نمیکنن تا ساعت که 2عصر که به خونه آمدم درد هام تشدید نشده بود اما از ساعت 3عصر کم کم درد هام شدید تر میشد که به حدی که نه میشد خوابید نه راه رفت نه نشست
دکتر بهم گفته بود زمانی میتونم دارو گیاهی بخورم که پروسه زایمانم نزدیک باشه و درد هام شروع شده باشه برای همین شروع کردم به خوردن دارو های گیاهی
3-4 تا لیوان شربت خاکشیر ، 3-4 لیوان گل گاوزبان ، یک کاسه کاچی
ی قرص روغن کرچک و ی قرص گل مغربی هم خوردم و ی گل مغربی هم شیاف کردم
ی دوش آب گرم هم گرفتم حدود 10 تا اسکوات زدم
با این وجود شدت درد زیاد و درد ها هر 5 دقیقه یکبار شده بود که ساعت 10 شب رفتم بیمارستان چون دیگه تحمل درد نداشتم

۲ پاسخ

بقیشش

سزارین چه بدی داره که انقدر زجر بکشی خواهر من؟؟؟؟؟

سوال های مرتبط

مامان Noora🐥 مامان Noora🐥 ۴ ماهگی
زایمان 1
سلام مامانا
منم بالاخره 30 تیر ماه زایمان کردم و دختر قشنگمو بغل گرفتم
حالا میخوام تجربه زایمانم بگم 29 تیر از صب ترشح خونی داشتم درد هم داشتم ولی با فاصله های زیاد که کم بود از ظهر ترشحاتمم بیشتر شد منم دوش گرفتم و ورزش کردم و پله بالا پایین کردم تا شد شب شب بعد از خوردن شام ساعت حدودای 9 به بعد دردای من اوج گرف به 10 یبار رسید بعد تا نیم ساعت که حاضر بشیم بریم دیدم دردام خیلی دارن بیشتر میشن رسیدیم بیمارستان مهدیه بعد از معاینه و اینا گفتن 2 سانتی ولی بخاطر خونریزی و ترشحات خونی حتما باید بستری بشی چون خطرناک ساعت 1 من بستری شدم رفتم اتاق زایمان
تا 3 خودم درد کشیدم اومدن معاینه کردن همون دو سانت بود
بعد شروع کردن به دادن دارو تا صب ساعت 10 4 دوز دارو گرفتم دردام خیلی شدید بود و فاصله نداشت تا دردام میخواست یکم آروم بشه بازم بهم دارو میدادن ساعت 10 دوباره معاینه شدم با همون 2 سانت بودم ولی از درد دیگه نای حرف زدنم نداشتم... همراهم اومد پیشم وقتی منو دید فهمید که دیگه من حالم واقعا بد و دیگ دارم واقعا میمیرم... من تا ساعت 12 باز همونجور درد کشیدم دیگه آخر دیدم نه باز معاینه شدم و همون دوسانتم و هر چقد التماس میکنم که اگر قرار بود دهانه رحمم حتی یکم باز تر بشه باز می‌شد اصلا نگاه نمیکردن
مامان 💙آیهان🥹💙 مامان 💙آیهان🥹💙 ۸ ماهگی
سلام خانما تجربه زایمان من تو بیمارستان صیاد شیرازی گرگان:
38 هفته 7 روز بودم که از غروب دردام شد یعنی 16م اسفند دردام اول از بالای مهره کمرم میگرفت میومد به لگن بعد از لگنم دردم میرفت به شکمم سفت میشد شکمم در حدی که حس میکردم یه سنگ تو شکممه بعد این درد میرفت به واژنم اولش تا شب دردام هر نیم ساعت بود
بعد از شبش تا غروب روز بعد هر بیست دقیقه دردم میومد بعد از غروب دیگه هم دردام شدید شد هم فاصله شون کم شد یعنی فاصله شون تا ساعت 10 شب رسید به هر دو دقیقه میگیرفت و ول میکرد چندساعت دردمو تو خونه کشیدم ولی دیگه شدید شد و نمیتونستم تحمل کنم و میترسیدم خدایی نکرده خطرناک باشه و راهی بیمارستان شدم ساعت دو شب اومدم بیمارستان رفتم زایشگاه اونجا رفتم گفتم درد دارم معاینم کردن گفتن وقت زایمانته و 3 سانت بازی و باید بستری بشی تا زایمان کنی... کارای بستریمو انجام دادم بستری شدم سرم وصل کردن و هی میومدن معاینه میکردن😂 با همون معاینه هاشون کیسه آبم ساعت سه پاره شد ترسیدم که عمل کنن ولی نکردن خداروشکر آمپول فشار زدن تو سرم که دردام شدیدتر شد انقدری شدید شد که دیگه میخواستم گریه کنم و جیغ بکشم مامانم اومد بالاسرم تا کمرمو ماساژ بده ساعت پنج سانت بودم با همون معاینه ها دهانه رحمم باز میشد ساعت چهار رسیدم هفت هشت سانت پنج و نیم صبح رسیدم به ده سانت
مامان دلوین💖👣 مامان دلوین💖👣 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمانم
ساعتای ۴ و نیم صبح بود بیدار شده بودم از این پهلو به اون پهلو بشم ، یهو احساس کردم یکم آب یهو قلوپ ریخت بیرون، رفتم دستشویی دیدم اندازه دوتا لیوان اب ریخته ازم شلوارم خیس شده، بی رنگ بود یکم لیز بود
دیگه حاضر شدیم رفتیم بیمارستان ، منو معاینه کردن گفتن ۲ سانت بازی، کیسه ابت هم پاره شده ولی هنوز کامل خالی نشده
دیگه از ساعت ۵ و نیم بستری شدم و بهم سرم وصل کردم و آمپول زدن تا ساعت ۸ درد نداشتم، فقط ورزش میکردم و دستشویی میرفتم
از ساعتای ۸ صبح کم کم درد های پریودی شروع شد تا ساعت ۱۰ همینطوری گذشت
از ساعت ۱۰ درد هام شدید شده بود و نزدیک به هم شده بود، تا اون موقع ۲ تا امپول هم زده بود بهم، برای اینکه دهانه رحمم باز بشه
انقباض‌ هام شروع شده بود و هر ۶ دقیقه دوبار درد داشتم
دیگه کم کم رسید به هر دقیقه درد داشتم، اومدن معاینه کردن گفتن ۶ سانتی
خیلی دردش شدید شده بود هرلحظه ک شکمم منقبض میشد و درد میگرفت احساس میکردم الانه ک ی چیزی بیاد بیرون
دیگه ماما اومد دید دارم خیلی درد میکشم ولی الکی جیغ و‌داد نمیکردم، برای همین اومد گفت بیا کمکت کنم زودتر زایمان کنی
گفت هروقت درد اومد دستاتو بزار پشت رونت رو بگیر زور بزن ، خود ماما هم با انگشت هاش واژنم رو باز میکرد ک ب اون قسمت زور وارد کنم...
چون خیلی درد هام شدید شده بود و تند تند حس میکردم، منم محکم زور میزدم تا زودتر تموم بشه...درکل ۱۵ بار زور زدم این اخریا با زور زدن جیغ هم میزدم دیگه سرش اومد بیرون بدنش رو هم کشیدن بیرون و تمام بالاخره ساعت ۱۴ بدنیا اومد...۷،۸ تا بخیه داخل و ۷، ۸ تا هم بیرون
مامان امیرمهدی مامان امیرمهدی ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی ۱
ساعتای ۱ ظهر بود حس کردم حالم خوب نیس ماه درد رو تجربه نکرده بودم و اون روز دردهایی توی کمرم حس میکردم اما منظم نبود ساعت یک شروع شد تا ساعت ۳ اما قابل تحمل بود
ساعت ۳ونیم خواستیم بریم بیمارستان شک کردم که شاید دردم از بین رفته وقتش نباشه به هرحال رفتیم و تا ساعت ۸ پیاده روی کردم نزدیک بیمارستان دردام شروع شده بود و فاصله هاش کم میشد بیمارستان معاینه شدم دهانه رحم یک سانت ونیم بود قرار شد یه آبمیوه شیرین بخورم و برم ان اس تی
از بیمارستان اومدم بیرون تا ساعت ۱۰ونیم راه رفتیم و برگشتم بیمارستان شده بودم ۳ سانت درد که میگرفت فقط دعا دعا میکردم زود تموم شه اون چند ثانیه
ان اس تی انقباض نشون داد و بستری شدم
گفتن ماماهمراه میخوای بگیری الانم میتونی اولش میخواستم بگیرم اما فهمیدم تا ۴ سانت نشم نمیذارن بیاد و چهارسانت بشم میتونم اپیدورال استفاده کنم ترجیح دادم اپیدورال استفاده کنم که بنظرم بهترین تصمیم بود
گفتن تا ساعت ۶ صبح زایمان میکنی منم همش چشمم به ساعت بود و چند نفر تو همون زمان زایمان کردن و همش فکرمیکردم منم الان راحت میشم
زمانی که نوارقلب وصل بود نمیشد تکون بخورم اما وقتی جدا میکردن یکم راه میرفتم ساعت ۵ صبح شدم ۴ سانت و به شدت درد داشتم خیلی نفس گیر فکرمیکردم این درد دیگه آخرشه اپیدورال رو زدن و انگار اصلا دیگه درد نداشتم گیج شده بودم و هی بینش خوابم میبرد ساعت ۱۰ شد دکترم اومد معاینه کرد و گفت فول شدی اما سر بچه خوب نیومده پایین
از درد زیاد هیچی نمیفهمیدم و به همه خواهش میکردم نجاتم بدن و حتی میگفتم منو بکشین
اما بلافاصله اپیدورال رو شارژ میکردن و این وسط نفس میگرفتم
اگه اپیدورال نبود معلوم نبود چه بلایی سرخودم میاوردم
مامان رهاد مامان رهاد ۳ ماهگی
بیاین براتون از تجربه ی زایمان طبیعیم بگم...

اول اینکه مث همه ی مامانا منم خیلی ترس و استرس داشتم و تا لحضه ی اخر دنبال سز شدن ک نشد و طبیعی زاییدم ولیییی یه زایمان عااالی داشتم😍
هفته های اخر شبی دو ساعتم پیاده روی میکردم هر شب، از هفته ۳۸ به بعد هر شب شیاف گل مغربی گذاشتم تو واژن
۴۰ هفته که شدم رفتم بیمارستان بدون درد و گفتن یه فینگری که خیلی زوده و هنوز میتونی بچه رو نگه داری ، اما همون معاینه باعث شد یکم خونریزی کنم
روز بعد از معاینه شدت خونریزی کم شد اما پررو تر ازین حرفا دو تا شیاف گل مغربی رو سوراخ کردم و گذاشتم تو واژن و یه ساعت دراز کشیدم، بعدم که پاشدم و رفتم دو ساعت راه رفتم ، وقتی برگشتم یه قوری گل گاو زبون دم کردم و خوردم و بعد اونم یه لیوان دمنوش زیره نبات، دردا شروع شده بود اما هنوز تو فاز فعال نبودم، تا صبح هی رفتم زیر دوش اب گرم که دردمو به شدددت کاهش میداد اخرم ۸و نیم صبح رفتم بیمارستان
وقتی رفتم ۵ سانت بودم، تا ساعت ۱۰ نگهم داشتن و از ۵ سانت پیشرفت نکردم تا کیسه ابم و زدن و ۱۰ دیقه ای فول شدم و زایمان کردم

دکتر بخاطر دمنوشا کلی دعوام کرد، اما منی که یه زایمان سخت قبل این زایمان داشتم میدونم چقد اون دوشا و دمنوشا و گل مغربی کمکم کننده بود

ایشالله هر کی تو شرف زایمانه به راحتی زایمان کنه🤗