پارت ۲ تجربه زایمان
من بعد از گرفتن نامه روانپزشکه رفتم باز بیمارستان پیش همون دکتره ، دکتر نامه رو دید و خداروشکر بهم یه نامه داد گفت برو زایشگاه و بده به مسئول زایشگاه تا کاراتو انجام بده ، رفتم اونجا توی زایشگاه که نامه رو بدم ،دیدم یه خانمی داره طبیعی زایمان میکنه وای خیلی ترسیدم داشتم از حال میرفتم که مسئول زایشگاه گفت چیکار داری خانم منم با ترس نامه روانپزشکه رو دادم گفتم برای سزارین اومدم گفت خانم این دلیل سزارین نیست که نامه دکترو بهش دادم و گفت باید بری اتاق عمل و ۵ تا دکتر تایید کنن و برات مهر و امضا کنن بعد بیای برای نوبت عمل بزنن
خلاصه فرداش رفتم اتاق عمل و از ساعت ۹ صبح منتظر بودم تا ۱۲ ظهر تا بلاخره امضا کردن و رفتم باز زایشگاه 🫠
مسئول زایشگاه یه کاغذی گذاشت جلوم و گفت تعهد بده که پولشو ازاد حساب میکنی چون دلیلت جز سزارین نیست منم گفت خب چند میشه گفت ۱۲ میلیون و نیم اینو که گفت خیلی اعصابم خورد شد چون واقعا توی شرایطی بودم که نداشتم بعدم بیمارستان دولتی چرا باید این همه پول میگرفت ،گفت برو با شوهرت مشورت کن بعد نامه رو امضا کن بیار تا نوبت عمل بهت بدم منم با چش گریون رفتم زنگ زدم شوهرم اومد دنبالم و رفتیم خونه توی راه من اون نامه هارو پاره کردم از عصبانیت خب از اول میگفت اینقدر هزینش میشه دیگه من از اینجاهم نا امید شدم رفتم خونه و دیگه گفتم طبیعی زایمان میکنم دیگه خسته شده بودم و شبش از ترس زایمان خوابم نمیبرد فرداش رفتم بیمارستان اولی برای زایمان طبیعی تشکیل پرونده دادم و رفتم پیش دکتر بیمارستان و برام سونو نوشت هفته ۳۸ بودم رفتم سنو ، انجام دادم و گفت ۲ دور بند ناف دور گردنش هست و دور سرشم ۴ هفته بزرگتره ،گفتم پس سزارینم گفت نه ،اینا دلایل سزارین نیست

۱ پاسخ

اییی بابا الان توو موقیعت استرستم خواهر🥴اینا رو داری مینویسی باخودم میگم کاش میشد میشستم کنارت واسم تعریف میکردی

سوال های مرتبط

مامان گل پسرم مامان گل پسرم ۳ ماهگی
تجربه زایمان
قیمت دوم
شوهرم که اکثر خانمها می‌دونن مثل همیشه ماه آخر هم خیلی تنهام گذاشت با یه شکم بزرگ میرفتم تنهایی دکتر و سونو و .... رفتم پیش روانپزشکم جریان رو که گفتم بی چون و چرا نامه داد و اصرار کرد استرس برات ضرر هست چون از وقتی بارداری دارو هم قطع کردم گفت سعی کن راحت زایمان کنی. رفتم یه دکتر دیگه اونم نامه داد که ایشون طلاحیت زایمان طبیعی ندارن.برداشتم نامه ها رو بردم با اون وضعم تنهایی دکتر زنان ... نامه ها رو دید
اون فکر کرد من سابقه پانیک رو دروغ میگم تصور کرده بود نامه نمی‌دن بهم تا نامه هارو دید گفت من متاسفم باید طبیعی زایمان کنی من سزارین نمیکنم. نمی‌دونم تنهایی منو دیده بود نمی‌دونم بیچارگی من رو میدید اما دلش نمیسوخت. اصلا موندم هاج‌و واج . با چشم گریون برگشتم خونه .. شوهرم منو دید ترسید گفت چی شده داستان رو که گفتم باور نکرد. گفت تو داری الکی میگی بری بیمارستان خصوصی من پول ندارم و فلان از طرفی مادرش هم گفته بود بگو طبیعی بیاره که رایگانه و.... من درد های قلبم دیگه به اوج رسید
مامان 🎀Asra🎀 مامان 🎀Asra🎀 ۴ ماهگی
خب خب من اومدم بعد 22 روز از تجربه زایمانم بگم 😂

من 38 هفته 2 روز زایمان کردم اونم طبیعی
من برای شنبه سونو داشتم سونو واسه وزن بچم از چهار شنبه حرکت نداشت شبش کلی چیز شیرین خوردم مثل بستنی آب قند...... بعد این همه تلاش یه تکون خیلی ضعیف خورد دیگه شبش خوابیدم ساعت 9 اینا گفتم بزار سونو شنبه رو پنجشنبه برم که ببینم چرا تکون نمیخوره هم برا وزنش رفتم سونو منو سونو کرد اینو بگم از دیشب که تکون خورده بود دیگ حرکتی نداشت سونو کرد منو بعد گفت همه چیش خوبه وزنش 2900 فقط بند ناف یه دور دور گردنشه بدون فشار گفت حتما برو پیش دکترت سونو رو ببینه منم از همونجا رفتم بیمارستان آخه دکترم نبود رفتم بیمارستان ثامن دکترم اونجا بود بعد رفتم زایشگاه سونو رو نشون دادم گفت باید نوار قلب بگیری ازم گرفتن بعد گفت باید بری سونو فیزیکال بعد رفتم سونو که بهم گفت خونرسانی به جفت متوقف شده وزن بچه 4 هفته عقبه یه دور بند ناف دور گردنشه وزنشم 2500 این سونو رو همون روز رفتم ساعت 3 بود بعد گفتم من صبح سنو بودم بهم نگفته این چیزارو ب تازه بگم که بخش زایشگاه بهم گفتن اگه سونو بیوفیزیکال مشکل داشت بیا اگ نداشت برو که از مرده ک سونو کرد پرسیدم گفت برو علان بیمارستان رفتم نشون دادم سونو رو گفتن ما به این سونو کاری نداریم
مامان گل پسرم مامان گل پسرم ۳ ماهگی
تجربه زایمانم
قسمت چهارم
تا خانم دکتر جوان جواب رو دید گفت که ببین سریع بهتره سزارین بشی قشنگ یادمه روز سه شنبه بود ۲۳مرداد گفت این شوهرت کجاست تو مگه بچه ات بابا نداره. گفتم کاش نداشت گفت تماس بگیر ‌ بیاد .تماس گرفتم شوهرم با هزار اکراه که تو وقت زایمانت نیست بیام ببینم الکیه من می‌دونم و تو و فلان پاشد با لباس فرم اومد مطب خانم دکتر. خانم دکتر تا دید گفت زنت داره جون میده تو اینو با این شکم بزرگ پیاده ول کردی. بیاد و بره و توی همین راهها زایمان کنه. گفت آقای محترم خانم تو باید سزارین بشه دور سر بچه بزرگه این سر توی کانال زایمان گیر می‌کنه و کلی حرف . سریع یدونه نامه بستری نوشت برای روز شنبه بعد صبر کرد گفت ببر بیمارستان صولت که خصوصی هست ببین ایشون رو با قانون جدید بستری میکنن یا نه... شوهرم قشنگ ریده بود.‌. زنگ زد طبق معمول مادرش اومد باهم رفتیم بیمارستان. رفتیم اونجا تا نامه رو دیدن گفتن نه اصلا امکان ندارد ما بستری کنیم حتی اگر نامه بستری داشته باشید . اینو که گفت مادرش و خودش هنگ کردن . به شوهرم گفتم دیدی قضیه خیلی ناجوره. گفتم من مشکل دارم مشکل عصبی دارم دیابت دارم . یه پرستاره اومد نگاه کرد نامه هامو گفت وزن بچه ات از ۴‌کیلو ۱۵۰ گرم کمه این که سزارین نمیشه گفتم دور سرش چی . گفت اون زیاده اما میشه زایید.... تا اینو گفت مادرشوهرم گفت من یه عقب مانده توی خونه دارم ( بچه خواهر شوهرم مشکل سندرم داره ) اینم زورکی زایمان کنه عقب مانده هام میشه دوتا و دعوا شد صدای بلند منم آنقدر توی گرما راه رفتم گشنه تشنه سنگین فشارم افت کرد برام آب قند آوردن ...
مامان آرین مامان آرین ۴ ماهگی
*تجربه زایمان🤱 ۱*

۳۸ هفته بودم که رفتم پیش دکترم و بهم نامه زایمان طبیعی داد برای بیمارستان تاریخ هم ۴۰ هفته میشد ۱ مرداد
منم به هوای اینکه میخوام زایمان طبیعی کنم رفتم جیم بال گرفتم و ورزش میکردم و از پله ها بالا پایین میرفتم که دهانه رحمم رو نرم و باز کنم
هر روز انتظار میکشیدم که دردم بگیره ولی هیچ اتفاقی نمیفتاد
۳۱ تیر زنگ زدم به منشی دکترم که فردا ۴۰ هفته ام میشه چیکار کنم گفت اگه دردت نگرف فردا برو بیمارستان که معاینه بشی و nst بگیرن ازت
منم فردا صبح که بیدار شدم شروع کردم به ورزش کردن تا دردم شروع بشه تا شب صبر کردم ولی بازم دردی نداشتم
ساعت ۹ شب با مامانم و همسرم رفتیم بیمارستان( بنت الهدی مشهد ) ولی از شانس من همون شب شلوغ بود و نذاشتن کسی از همراها بیاد بالا و بقیه توی لابی منتظر بودن
من رفتم داخل و مشخصات گفتم و دراز کشیدم تا nst بگیرن ازم
حدود یه ساعتی طول کشید بعدش مامائه اومد دهانه رحمم رو چک کنه که گفت دو سانت بازی😳 ولی من هیچ دردی نداشتم هیچی هیچی
مامائه گف احتمالا تحمل دردت زیاده که نفهمیدی
بعدش گف پاشو که ببریمت تو زایشگاه پا شدم حس کردم یه مایع گرمی ازم میاد بیرون دیدم خون خالصه قرمز قرمز
خلاصه لباس زایشگاه رو پوشیدم و به شوهرم هم گفتم وسایل و کیف لوازمی که آماده کرده بودم رو از خونه بیاره چون انتظار نداشتم بمونم زایشگاه با خودم نیاورده بودم🤦‍♀
رفتم تو زایشگاه و انژیوکت وصل کردن و آزمایش خون گرفتن و اینا مامائه اومد گفت دکتر شیفت شب میگه دوباره ازت nst بگیریم
بقیه 👈 تجربه زایمان 🤱۲
مامان کوچولویِ‌مَن❤️ مامان کوچولویِ‌مَن❤️ ۳ ماهگی
فرداش رفتم پیش دکترم معاینم کرد گفت اشتباه گفتن و ۴ سانتی 😂
خلاصه با معاینه کمک کردن و کمک کردن و کمک کردن تا دیگه تحملم تموم شد 😂😂
رفتم مطب دکترم گفتم دکتر من میخوام سزارین بشم اصلا
دکترمم گفت یک شهریور بیا بیمارستان نیمه دولتی‌ای که یزد میشینم سزارینت کنم ، فقط دعا کن تا اون‌موقع تعمیرات اتاق عملاش تموم بشه
من دیدم اتاق عملاش تا آخر شهریور باز نمیشه رفتم نوبت گرفتم از یه دکتر دیگه تو یزد که برم مجیبیان سزارین کنم
قبلش گفتم یکبار دیگه برم دکتر خودم ببینم چند سانتم ، اگر پیشرفت کرده یودم که هیچی ولی در غیر این صورت میرم یزد سزارین میشم
شب قبل زایمانم رفتم ان‌اس‌تی بدم مامایی که به عنوان مامای همراه انتخابش کرده بودم قرار بود فرداش بره کربلا 🥲
معاینه‌م کرد و گفت تو باید سجده بری تا سر بچه تو جای درست قرار بگیره
یه خانم دیگه هم بودن که ایشونم مامای همراه بودن ، بهم گفتن نرجس اگر تو سجده بری و باسنتو به سمت چپ و راست ببری مطمئن باش صبح برمیگردی 🥲
راستم میگفت بنده خدا واقعا خیلی این حرکت بهم کمک کرد
صبح روز زایمانم با مامانم رفتم پیش دکتر ، معاینم کرد و گفت شدی ۵ سانت و عالی داری پیش میری بیا نامه بهت بدم برو بخواب و زایمان کن
دکتر به مامانم گفت من تا شب دخترِ نرجس رو میبینم ولی من نشنیدم ، رفتم پیششون گفتم دکتر یعنی من تا فردا زایمان میکنم ؟! 🥲
دکتر گفت فردا ؟؟؟؟ من دارم میگم شب باید تموم شده باشه 😂
مامان فندق مامان فندق روزهای ابتدایی تولد
پارت سوم
خلاصه منو بستری نکردن و من خیلی ناراحت بودم اومدم خونه کلی گریه کردم
اصلا دوست نداشتم بازم باردار باشم ،دوست داشتم زایمان کنم از صبر کردن خسته شدم
رفتم عطاری تخم شوید بخرم ،اون خانم دکتر طب‌ سنتی‌ هم بود بهم گفت برای چی میخوای منم شرایط رو بهش گفتم...۴۰ هفته کاملم و ...
بهم گفت چرا وایستادی،بچه تو خشکی میوفته،مدفوع میکنه و...
اگه اتفاقی بیوفته نظام پزشکی مسئولیت قبول نمیکنه
خلاصه تو دلم خالی شد
به دوستم زنگ زدم از دکتر خودش مقدسه جهانشاهی نوبت گرفت
و رفتم پیشش ،،گفت تو اصلا طبیعی بزا نیستی مخصوصا با این همه کار که تو کردی، معاینه کرد گفت دستم به جفتت میخوره برای طبیعی احتمالا به مشکل بخوری ،خودش سونو کرد گفت آب بچه کمه،سونو بیرونم برو
رفتم سونو وزن بچه گفت ۳کیلو ۸۰۰
برگام ریخت😂😂😂چون من اصلا شکم نداشتم
گفت آبش اونقدری کم‌ نیست
خلاصه رفتم جواب رو نشون بدم
من دیگه از طبیعی ترسیده بودم و از صبر کردن خسته
تصمیم گرفتم برم سزارین
مامان 🩷جانان🩷 مامان 🩷جانان🩷 ۵ ماهگی
تجربه زایمان
برای بار اول واسه چکاب همسرمو با خودم بردم بیمارستان که بخاطر دیابت بارداری ب دکترم بگم اگه تا هفته ۳۹ درد نگرفتتم نامه بهم بده فلان روز خودم بیام زایشگاه واسه زایمان طبیعی
اینم بگم شوهرم هبچ جوره کنار نمیومد من سزارین کنم یا برم شهر نزدیکم ک بیمارستانش امکانات بیشتری داشت
اون‌روزی ک‌رفتم دقیقا ۳۸ هفته کامل بودم و روز قبلش نوار قلب داده بودم
دکترم گفت دیابتت کنترل شده اس زود اومدی واسه نامه
برو همون وسط هفته ۳۹ بیا الانم برو واسه نوار قلب
هر چی بهش گفتم دیروز رفتم خوب بود گفت بازم برو
منم رفتم زایشگاه دیدم چن بار از جنین نوار قلب میگیرن منم پیش خودم گفتم چون از دکتر ناراحت شدم و حرص خوردم حتما رو بچم تاثیر گزاشته و شروع کردن خودمو آروم کردن
بعد چن دقه با دکترم تماس میگیرن میگن بیماری ک‌فرستادی زایشگاه ضربان قلب جنینش بالاست دکتر گفت بستری موقتش کنین تا خودمم بیام چکش کنم بعد یکساعت ک‌بیماراشو ویزیت کرد اومد و چک کرد و گفت ضربان قلب بچه ات رفته‌بالا و ریسک حتی یکساعت معطل کنیم بریم اتاق عمل
و من سزارین اورژانسی شدم و چون‌بچم ناله داشت بردنش nicu و شکر خدا بعد گذروندن nicu و دوران زردی هر چن‌سخت بود دیگه اومد خونه کنارم
روزای اول زایمان من همش تو‌بیمارستان بودم خیلی سخت بود ولی گذشت و الام دخترم کنارم خوابیده
مامان کوچولو مامان کوچولو ۳ ماهگی
سلام مامانا
اومدم تجربه زایمانم و بگم 😍
اوایل بارداری قصد داشتم برم سزارین بعد دوباره جاریم زایمان کرد تعریف کرد که خوبه و اینا وسوسه شدم برم برای طبیعی ولی تو ۳۸هفته تصمیمم برگشت و رفتم نامه بستری گرفتم از دکترم که برم سزارین اختیاری (یخورده زور بزنید اکثر دکترا با زیر میزی تو بیمارستان دولتی ام سز اختیاری انجام میدن )پیش دکتر خودم رفتم گفت ۱۲ام میتونم عملت کنم پیش کس دیگه اولین بار رفتم گفت ۱۳ام میتونم عملت کنم تصمیم بر این شد برم پیش دکتر دیگ که تو شهرمون بود و روز ۱۳ام عمل کنم
شب عمل :از ساعت ۱۲شب به بعد هیچی نخوردم حتی آب دوش گرفتم و کارای شخصیمو کردم خونه رو مرتب کردم تا ساعت ۷خودمو سرگرم خونه و تلویزیون و بقیع کارا کردم ساعت ۷ونیم رسیدم بیمارستان نامه بستریمو دادم بعد از کارای اداری رفتم سمت بلوک زایمان بعد از دیدن پروندم همونجا خوابوندنم فشارمو گرفتم دو تا سرم بهم وصل کردن nst انجام دادن و بعد از نیم ساعت اومدن سون رو وصل کنن که اصلا درد نداشت ولی چون من رو تخت خوابیدنی ادرارم گرفت تا نیم ساعت خیلی سوختم و احساس سوزش شدید داشتم بعد اون بلند شدم رو یه تخت دیگ خوابوندنم با کمک همسرم و خانوادم فرستادنم اتاق عمل داخل اتاق عمل همسرمم اومد داخل با کمک بک مرد دیگه منو خوابوندم رو یه تخت دیگ بعد از اون فشارمو باز گرفتن منو رو تخت نشوندن برای تزریق بی حسی
بقیه اش و تو تایپیک بعدی میزارم 😍❤️
مامان ملیکاومتینا مامان ملیکاومتینا ۱۰ ماهگی
سلام خانما ی عزیز امروز تصمیم گرفتم تجربه زایمانم براتون بنویسم من بارداری دومم‌ بود با آی وی اف البته زایمان قبلیم طبیعی بود ومن بخاطر کیست آندومتریوز آی وی اف کردم خودم میخواستم سزارین بشم تا کیست هاروهم خارج کنند ولی دکترم می‌گفت زایمان قبلی طبیعی بوده باید ایندفعه هم طبیعی بیاری دیگه با مشورتی که با دکتر کردم قبول کردم طبیعی باشه برای همین شروع کردم به پیاده روی که همون شب بچه تو دلم چرخید و بریچ شد به دکترم گفتم سونو نوشت وحدسم درست بود ولی نامه سزارین نداد و گفت ده روز دیگه سونو بده ببینم باز بچه تو چه حالتی وجالب اینکه همون شب دوباره بچه تودلم چرخید وسفالیک شد و منم ده روز بعد توهفته ۳۹ بودم رفتم سونو گفت بچه سرش پایین وازاونجا رفتم پیش دکترم واونم گفت برو بخواب معاینه آت کنم اول ماما اومد معاینه کرد و گفت ۲ فینگر ولی دهانه رحمت خیلی بلند ووقت داری گفتم ای بابا من گفتم دیگه این هفته زایمان میکنم آخه شوهرم هفته دیگه دانشگاه امتحان داره این حرف که زدم دکتر که اومد بهش گفت دکترم معاینه تحریکی که خیلی درد داشت و گفت ساعت ۱۱ شب بیا با آمپول زایمانت بگیرم منم تعجب کردم گفتم مگه میشه من که درد ندارم گفت تاشب دردت میگیره گفتم باشه
پارت اول#
مامان آرمان و جوجه😍 مامان آرمان و جوجه😍 ۵ ماهگی
خاطره زایمان پارت ۱
دکتر گفته بود اگه دردت نگرفت بیستم بیا پیشم شبش خوابم نمی‌برد ۴خوابیدم ۴ونیم بیدار شدم هنوز ساک نی نی نبسته بودم رفتم اتاقش ساک رو آماده کردم موهامو بافتم لباس پوشیدم و خونه رو واسه هزارمین بار تمیز کردم با اینکه تمیز بود
ساعت ۷ شوهرمو صدا زدم که گفت یکمی دیگه بخابم منم رفتم از استرس خودمو مشغول تمیزکردن خونه کردم
ساعت ۸شوهرمو بیدار کردم رفتیم
توراه از خودمون فیلم میگرفتم از نمای بیمارستان از لحظه به لحظه فیلم گرفتم خیلی خوبه یادگاری میمونه راستی یکمم تکون های بچم کم شده بود نوبت دکتر گرفتم رفتم گفتم واسه بیستم تاریخ زدید گفت الان درد داری گفتم نه گفت به سونوی اول ۳۸هفته ۴روز هستی برو دردت اومد بیا گفتم یعنی با آمپول فشار هم نمیشه گفت الکی نمیشه ک گفتم تکون های بچم کم شده که ضربان قلب نوشت گفت برک طبقه بالا زایشگاه اگه مشکل داشت زنگ میزنن بهم
رفتم طبقه بالا ساعت ۱۱ونیم ظهر بود فیش واریز رو دادم بهشون و گفتن ساعت ۱بیا رفتم طبقه پایین پیش شوهری باهم حرف زدیم و گفتیم و گفتیم تا ساعت ۱شد رفتم زایشگاه گفت تخت ها پره برو ۳ بیا😟
اومدم پایین رفتیم ناهار خوردیم تا ساعت ۳شد اومدم شیفتشون عوض شده بودگفت فیش واریز ندادی بهم گفتم دادم به قبلی میگفت نیست برو واریز کن اومدم به شوهرم گفتم گفت چرا من دوتا فیش دادم بهت واسه نوار قلب رفتم گفتم بهش اصلا لای برگه ها نگاه نمی‌کرد میگفت نیس از آخرم لای برگه ها بود رفتم روی تخت و چهل دقیقه ام طول کشید گفت پاشو برو یه چیز شیرین بخور بچه خوابه باز ساعت ۵ بیااومدم پایین و شربت و آبمیوه وبستنی خوردم و ساعت ۵ رفتم دوباره نوار گرفت گفت یکم بالا پایین میشه برو آخر شب بیا