پارت ۳ زایمان
خلاصه من توی ۳۸ هفته بودم و با کلی استرس و ترس پاره شدن کیسه اب و زایمان طبیعی ،یعنی شب و روزم شده بود گریه و التماس خدا ، به شوهرم گفتم برو پول قرض کن تا برم پیش همون دکتر خودم برای سزارین ، اونم قبول کرد و یکم پول قرض کردیم و یکمم پس انداز داشتیم شد ۲۰ تومن و رفتم پیش دکترم اونم گفت چرا دیر اومدی گفتم پول نداشتم و اینا ،خلاصه گفت من ۵ تومن میگیرم و بیمارستانم ۱۷ میگیره گفتم باش اشکال نداره زنگ زد بیمارستان اونا گفتن تخت خالی ندارن ،دیگه دکترم زنگ زد یه بیمارستان خصوصی دیگه اونا داشتن و یه نامه داد گفت برو اونجا منم با شوهرم داشتیم میرفتیم توی راه یه شماره ثابت بهم زنگ زد جواب دادم و گفت از زایشگاه بیمارستان زنگ میزنم (بیمارستان دولتی که نامه هارو پاره کرده بودم) گفتم بفرمایید گفت خانم چی شد چرا نیومدی کاراتو کنی برای زایمان ، منم چون نامه هارو پاره کرده بودم و دیگه نمیتونستم برم اونجا ،قیدشو زده بودم ، گفتم دیگه نمیخوام اونجا زایمان کنم گفت خب نامه هارو بیار ما توی سیستم باید ثبت کنیم گفتم من پارشون کردم ندارم ،خلاصه بحثمون شد و قطع کردم و رفتیم سمت بیمارستان خصوصی ،اونجا نامه دکترم رو دادم بهشون گفت برو حسابداری حساب کن و بیا ،رفتیم حسابداری گفت ۲۵ تومن میشه 😑 حالا ما ۵ تومن داده بودیم به دکترم ،و خیلی گرون گفت ، زنگ زدم به دکترم گفتم اینا که میگن ۲۵ تومن گفت خودت دیگه ازشون تخفیف بگیر 🫥 منم عصبانی شدم و به شوهرم گفتم بیا بریم میرم همون طبیعی زایمان میکنم نمیخوام اینجا زایمان کنم

۳ پاسخ

وای چ بلایی سر شوهرت اوردی🤣🤣🤣

نوشتی لایک کن بخونم

وای تند تند بنویس من استرس گرفتم😅😅😅🤣🤣

سوال های مرتبط

مامان ملیکاومتینا مامان ملیکاومتینا ۱۰ ماهگی
سلام خانما ی عزیز امروز تصمیم گرفتم تجربه زایمانم براتون بنویسم من بارداری دومم‌ بود با آی وی اف البته زایمان قبلیم طبیعی بود ومن بخاطر کیست آندومتریوز آی وی اف کردم خودم میخواستم سزارین بشم تا کیست هاروهم خارج کنند ولی دکترم می‌گفت زایمان قبلی طبیعی بوده باید ایندفعه هم طبیعی بیاری دیگه با مشورتی که با دکتر کردم قبول کردم طبیعی باشه برای همین شروع کردم به پیاده روی که همون شب بچه تو دلم چرخید و بریچ شد به دکترم گفتم سونو نوشت وحدسم درست بود ولی نامه سزارین نداد و گفت ده روز دیگه سونو بده ببینم باز بچه تو چه حالتی وجالب اینکه همون شب دوباره بچه تودلم چرخید وسفالیک شد و منم ده روز بعد توهفته ۳۹ بودم رفتم سونو گفت بچه سرش پایین وازاونجا رفتم پیش دکترم واونم گفت برو بخواب معاینه آت کنم اول ماما اومد معاینه کرد و گفت ۲ فینگر ولی دهانه رحمت خیلی بلند ووقت داری گفتم ای بابا من گفتم دیگه این هفته زایمان میکنم آخه شوهرم هفته دیگه دانشگاه امتحان داره این حرف که زدم دکتر که اومد بهش گفت دکترم معاینه تحریکی که خیلی درد داشت و گفت ساعت ۱۱ شب بیا با آمپول زایمانت بگیرم منم تعجب کردم گفتم مگه میشه من که درد ندارم گفت تاشب دردت میگیره گفتم باشه
پارت اول#
مامان گل پسرم مامان گل پسرم ۳ ماهگی
تجربه زایمان
قیمت دوم
شوهرم که اکثر خانمها می‌دونن مثل همیشه ماه آخر هم خیلی تنهام گذاشت با یه شکم بزرگ میرفتم تنهایی دکتر و سونو و .... رفتم پیش روانپزشکم جریان رو که گفتم بی چون و چرا نامه داد و اصرار کرد استرس برات ضرر هست چون از وقتی بارداری دارو هم قطع کردم گفت سعی کن راحت زایمان کنی. رفتم یه دکتر دیگه اونم نامه داد که ایشون طلاحیت زایمان طبیعی ندارن.برداشتم نامه ها رو بردم با اون وضعم تنهایی دکتر زنان ... نامه ها رو دید
اون فکر کرد من سابقه پانیک رو دروغ میگم تصور کرده بود نامه نمی‌دن بهم تا نامه هارو دید گفت من متاسفم باید طبیعی زایمان کنی من سزارین نمیکنم. نمی‌دونم تنهایی منو دیده بود نمی‌دونم بیچارگی من رو میدید اما دلش نمیسوخت. اصلا موندم هاج‌و واج . با چشم گریون برگشتم خونه .. شوهرم منو دید ترسید گفت چی شده داستان رو که گفتم باور نکرد. گفت تو داری الکی میگی بری بیمارستان خصوصی من پول ندارم و فلان از طرفی مادرش هم گفته بود بگو طبیعی بیاره که رایگانه و.... من درد های قلبم دیگه به اوج رسید
مامان السا مامان السا ۵ ماهگی
پارت ۱
شب ساعتای ۱۲ بود که دردم شروع شد و تا صب درد کشیدم قبلا مادر شوهرم که عمم میشه بهم گفته بود دردت که گرفت تا خوب دردت زیاد نشد صبر کن چون اگ زود بری سزارین میشی ( نمیدونم چه اسراری داشتن من زایمان طبیعی کنم و مغز منم شست و شو داده بودن من اول میخاستم سزارین بشم ولی الان با اتفاقایی که افتاد خداروشکر میکنم طبیعی شدم وگرنه نمیتونستم دووم بیارم ) منم تا چهار صب توی خونه از درد فقط راه میرفتم علی (همسرم ) بیدار شد گفت بریم بیمارستان گفتم نه هنوز میتونم تحمل کنم به ماما همراهام پیام دادم چون اولین بارم بود شک داشتم درد زایمان باشه و ازشون سوال کردم که درد زایمانه ؟ هیچکدومشون جواب پیاممو ندادن خواب بودن منم زنگ نزدم که مزاحم خوابشون نشم و صبر کردم ساعت ۴ صب شده بود که یکی از ماماهمراها زنگ زد بهم و گفت چرا بهم زنگ نزدی گفتم هنوز میتونم تحمل کنم که گفت پس ساعت ۷ صب برو بیمارستان نوارقلب بگیرن ازت منم صب با علی ساکو بستم و علی به مادرشوهرم گفت که ما داریم میریم مادرشوهرمم اومد پیشم ( توی ی ساختمون زندگی میکنیم ( گفت تو که قیافت تازست پس درد نداری اینا ماه درده تو اشتباه گرفتی با درد زایمان منم گفتم من درد دارم ولی به روی خودم نمیارم رفتیم
مامان گل پسرم مامان گل پسرم ۳ ماهگی
تجربه زایمانم
قسمت هفتم
من از اول بارداریم هیچ دوستی نداشتم خواهر هم ندارم خانواده شوهرم هم اصلا اصلا اهل همدلی نبودن کم هم اذیتم نکردن.
همینکه همسر دوست شوهرم که دکترهستن گفت بیا به شوهرم گفتم ببین اینا کمیسیون منو رد میکنند شنبه منو میبرن طبیعی . اگر نتونستم تازه میبرن سزارین . بریم اونجا کلی هم حرف و فشار عصبی بارم میکنن بیا بریم پیش خانم همکارت
گفت باشه رفتیم زایشگاه شهرمون. همین که رسیدم بهش زنگ زدم کجا بیام گفت بیا تریاژ من میگم تو دختر خاله منی ( خیلی ذوق کردم وقتی اینو گفت چون هیچ حامی عاطفی نداشتم ) رفتم تریاژ گفتم من دختر خاله فلانی ام گفتن خانم دکتر منتظره و فلان فهمیدم. دانشجو تخصص زنان هست . رفتم تا منو دید و سونو رو دید گفت تو نباید طبیعی زایمان کنی چقدر بی انصاف بوده دکتر اولت‌ گفت حال خودت چطوره و فلان یکم حرف زدیم گفت بهت یک ساعت بعد زنک میزنم کارت دارم گفتم باشه. رفتم پیش همسرم گفتم بریم خونه تا یه ساعت زنگ میزنه خانم دکتر ک اسم کوچکش هم فرشته بود. و واقعا فرشته زندگی من و بچم شد ... به یک ساعت نرسید ساعت حدود ۱۲ظهر بود تماس گرفت گفت نهار خوردی؟ گفتم نه. گفت نخور و ناشتا بمون برو ساکت رو جمع کن و بیا همون تریاژ..... من به لحظه حس کردم کل بدنم یخ زد. گفتم منو می‌خواین سزارین کنید ؟ گفت آره اگر بشه... گفتم باشه رفتیم خونه
مامان آرتین کوچولو🥹🩵😍 مامان آرتین کوچولو🥹🩵😍 ۵ ماهگی
بالاخره فرصت شد منم تجربه زایمانمو بذارم.بعد ۲۰ روز🤦‍♀️🥴

پارت اول*

من از اول قرار بود طبیعی زایمان کنم و تمام تلاشم مث باشگاه و کلاسای بارداری را هم انجام دادم. ولی یکشنبه۳ تیر ۱۲ شب به بعد بود که در کمال ناباوری کیسه آبم پاره شد. روز قبلش مطب دکتر بودم، گفت برو پیاده روی و ورزش و هفته ی دیگه بیا معاینه ات کنم.
روز یکشنبه هم من اصلا کار سنگین و خاصی نکردم. شبش داشتیم میرفتیم بخوابیم، یهو دیدم خیس شدم و ازم داره آب میاد. رفتم تو حمام سریع یکمم حس دستشویی داشتم، دستشویی کردم و خودمو شستم، که بیام بیرون دیدم دوباره خیس شدم. اینقدر شوکه شدم باورم نمیشد کیسه آب باشه. سریع زنگ زدم بیمارستان سینا، گفتم اینجوریه گفت باید بیای چک بشی.یه نوار بهداشتی گذاشتم که بریم.
اینقدر هول هولکی و یهویی چیزامو برداشتم.
رفتم بیمارستان سریع صدای قلب و nst گرفت، معاینه هم کرد گفت بلههه کیسه آبه دهانه رحم هم کاملا بسته🤦‍♀️
درد اصلا نداشتم. اونجا زنگ زدن دکترم، بهش گفتن. گفت باید سریع سز بشه🙄 حالا منو میگی مرده بودم از استرس. باورم نمیشد.
خلاصه بیمارستان کوفتی سینا اون موقع شب حدود یک و نیم دو بود گفت متخصص بیهوشی نداریم😐 البته دکترمم همون موقع عسگریه بود. گفت بگو بیاد اینجا. و منی که اصلااا دوس نداشتم برم اونجا مجبور شدم بخاطر جون بچم برم.
رفتیم عسگریه، اونجام معاینه کرد و بعدش لباس بیمارستان بهم داد پوشیدم. من همشو تو شوک بودم. بعد بردنم یه قسمت دیگه اونجا نوار را گذاشتن و سرم. بعدش دکترم اومد بالا سرم، گفت راستشو بگو چیکار کردی🤦‍♀️😂 گفتم هیچی بخدا. تو اون شرایط منو خندوند😂
مامان تینا مامان تینا ۲ ماهگی
داستان بارداری و زایمان پارت سه

خلاصه که زنگ زدم شوهرم ، شوهرمم گفت الان راه میفتم
من از اول هم قصد داشتم مامانمو نبرم سر زایمانم چون ادمیه که استرس میگیره و به ادم منتقلش میکنه و من کلا ادم ریلکسی ام

رسیدم جلو در بیمارستان نشستم رو نیمکت که شوهرم برسه تو همون فاصله زنگ زدم مامانم
مامانم گفت رفتی دکتر؟
گفتم اره گفت چی گفت دکترت کی زایمان میکنی؟
گفتم بخاطر وزن تینا نامه بستریمو داد برای روز جمعه (در صورتی که اون روز سه شنبه بود)
گفت پس جمعه بیاین دنبالم باهم بریم بیمارستان گفتم باشه و یذره باهاش حرف زدم و قطع کردم
مامانم رفته بود خونه مامان بزرگم داشت رب میپخت و کاملا سرگرم رب بود😂

بالاخره شوهرم رسید بعد سه ساعت

اینو یادم رفت بگم که من دو هفته بود دهانه رحمم یک فینگر باز بود و توی مطب دکترم معاینه تحریکی کرد که تا برم بیمارستان شده بود دو فینگر و توی مطب هم یبار نوار قلب گرفتن از تینا

شوهرم اومد و تا کارای پذیرشو انجام داد شد ساعت ۷ شب
رفتم بلوک زایمان لباسامو عوض کردم همه وسیله هامو دادن دست شوهرم حتی گوشیمو
مامان سامیار مامان سامیار ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی من قسمت اول

سلام مامان جونی ها اینم ماجرای زایمان من…
شب قبلش موقع شام خوردن فندوقم خودشو داخل شکمم سفت میکرد وقتی به شوهرم گفتم گفت ماهه اخره جاش تنگه داره بزرگ میشه واسه اون منم گفتم اااا خب پس😂
بعد شام یه کمر درد اومد سراغ من ولی از اونا نبود که بگیره ول کنه واسه همین شک نکردم بازم به شوهرم گفتم گفت به سرما دادی کمرتو واسه اون منم گفتم اااا خب ‌پس😂😂😂 همسر محترم واسه خودش یپا دکتر شده بود رفت واسم پتو اورد کشید رو کمرمم توی اون گرما
از اونجایی که من ریسک زایمان زودرس داشتم و استراحت نسبی بودم اجازه پیاده روی نداشتم تا ۳۶ هفته شیاف مصرف میکردم از زایمان طبیعی هم فوق العاده وحشت داشتم وقتی به دکترم گفتم سزارین گفت مطلقا ن گفتم هزینه اش رو میدم گفت ن فرم بدنت خوبه من تورو اصلا هشت لایه نمیبرم تو بدنت اماده زایمان طبیعیه گفتم من فوبیا دارم گفت برو روانشناس گفتم من تا حالا استراحت بودم اصلا ورزش های زایمان طبیعی رو انجام ندادم گفت از این به بعد انجام بده😂😂😂😂😂
مامان بهشت کوچک من🫀 مامان بهشت کوچک من🫀 ۵ ماهگی
تجربه زایمان ۲🫶🏻
وقتی گفتن اره حرکت اونجوری که دلمون میخواد نداره (البته من چیز میز شیرین از صبح نخورده بودم بچه خواب بود )گفتن چی شیرین خوردی گفتم ها خوردم همیچی خوردم 😂گفت برو ده دقیقه راه برو کیک و آبمیوه بخور با اب یخ بعدش بیا تا دوباره سنو کنیم (اینجا من به مامانم گفتم جانان خوابه منم هیچی نمیخورم تا حرکت نکنه اینا بگن برو سزارین اجباری بشو 😂اگر جانان حرکت کنه میگن برو خونت تا وقت زایمانت
بیچاره من فکر میکردم سریع میبرنم اتاق عمل😂😂)آقا رفتیم دوبار سنو دادیم بچه هم که خواب گفتن خوردی گفتم آره ده دقیقه هم پیاده روی کردم خودمو ناراحت گرفتم گفتن برو پیش ماما یه کاغذی هم دادن ..
خلاصه ماما نگاه کرد چند تا سوال تکراری پرسید یه برگه نوشت گفت به همراهت بگو لباس بخره بیاره برو برای زایمان
گفتم سزارین گفت نه عزیزم سزارین چرا طبیعی برو بالا زایشگاه 😐🥲
(آقا هم خوشحال شدم می‌خوام طبیعی بزام
هم ناراحت که نقشم نگرفت برای سزارین 😂😂)مامانم رفت لباس گرفت وای خیلی مسخره شده بودم توی این لباس زایشگاه خیلییییییی عکسشو براتون میزارم 😂مامانم با چشم گریون گفت نترسیا مامان زنگ زدم شوهرتم داره میاد گفتم منننن ترس کجا منتظر این موقع بودم (وای 💩بودم به خودم)
گفتم برو برام آبمیوه و کلوچه بخر گفتن با خودت ببر دیگه کسی نمیتونه بیاد پیشت تا وقتی زایمان کنی گفت باشه خلاصه یه خانومه اومد گفت بیا بریم یه ویلچر هم دستش بود 😂گفتم بزار عکس بگیرم از آخرین بار مامانم ازم عکس گرفت پایین هست گذاشتم ببینید بخندید دلتون وا بشه 😂😂🫶🏻خلاصه ما سوار ویلچر شدیم رفتیم طبقه بالا زایشگاه 😀
مامان گل پسرم مامان گل پسرم ۳ ماهگی
تجربه زایمانم
قسمت چهارم
تا خانم دکتر جوان جواب رو دید گفت که ببین سریع بهتره سزارین بشی قشنگ یادمه روز سه شنبه بود ۲۳مرداد گفت این شوهرت کجاست تو مگه بچه ات بابا نداره. گفتم کاش نداشت گفت تماس بگیر ‌ بیاد .تماس گرفتم شوهرم با هزار اکراه که تو وقت زایمانت نیست بیام ببینم الکیه من می‌دونم و تو و فلان پاشد با لباس فرم اومد مطب خانم دکتر. خانم دکتر تا دید گفت زنت داره جون میده تو اینو با این شکم بزرگ پیاده ول کردی. بیاد و بره و توی همین راهها زایمان کنه. گفت آقای محترم خانم تو باید سزارین بشه دور سر بچه بزرگه این سر توی کانال زایمان گیر می‌کنه و کلی حرف . سریع یدونه نامه بستری نوشت برای روز شنبه بعد صبر کرد گفت ببر بیمارستان صولت که خصوصی هست ببین ایشون رو با قانون جدید بستری میکنن یا نه... شوهرم قشنگ ریده بود.‌. زنگ زد طبق معمول مادرش اومد باهم رفتیم بیمارستان. رفتیم اونجا تا نامه رو دیدن گفتن نه اصلا امکان ندارد ما بستری کنیم حتی اگر نامه بستری داشته باشید . اینو که گفت مادرش و خودش هنگ کردن . به شوهرم گفتم دیدی قضیه خیلی ناجوره. گفتم من مشکل دارم مشکل عصبی دارم دیابت دارم . یه پرستاره اومد نگاه کرد نامه هامو گفت وزن بچه ات از ۴‌کیلو ۱۵۰ گرم کمه این که سزارین نمیشه گفتم دور سرش چی . گفت اون زیاده اما میشه زایید.... تا اینو گفت مادرشوهرم گفت من یه عقب مانده توی خونه دارم ( بچه خواهر شوهرم مشکل سندرم داره ) اینم زورکی زایمان کنه عقب مانده هام میشه دوتا و دعوا شد صدای بلند منم آنقدر توی گرما راه رفتم گشنه تشنه سنگین فشارم افت کرد برام آب قند آوردن ...
مامان جوجک مامان جوجک ۸ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۱
۳۸ هفته بودم روز جمعه ۲۶ ۱۲ قرار بود شنبه صبح برم پیش دکترم و تعیین کنه که طبیعی زایمان کنم یا سزارین ساعت ۸ صبح بود که احساس کردم نزدیک یه دیوان آب ازم خارج شد مامانم اینا هم رفته بودن شهرستان نمی‌خواستم نگرانشون کنم به شوهرم گفتم فکر کردم که کیسه آبمه زود رفتم حموم یه دوش گرفتم تا شوهرم اومد عد رفتیم نزدیک‌ترین بیمارستان ساعت ۹:۱۰ بود که ازم تست کیسه آب گرفتن ماما گفت که کیسه آبت پاره شده و هر کاری کردم که بستری نشم و بریم جای دیگه قبول نکردن و گفتن که برای ما مسئولیت داره بستریم کردن برای زایمان طبیعی ساعت ۱۰ صبح بود که بهم آمپول فشار زدن تا غروب که ساعت ۵ بود دکتر اومد و وقتی تستو دید گفت که کیسه آبت پاره نشده تستت منفیه بودم من باز تلاش کردم که از این بیمارستان برم چون چیزای خوبی در موردش نشنیده بودم اما دکتر گفت که آمپول فشارو زدیم الان ۳۸ هفته‌ای و بچه کامله باید زایمان کنی تا اون زمان دو تا آمپول فشار به من زده بودن ولی من هیچ دردی نداشتم
مامان آرمان و جوجه😍 مامان آرمان و جوجه😍 ۵ ماهگی
اینقدر هم از پله ها بالا پایین رفته بودم خسته شده بودم آسانسور هم بود ولی میگفتم پله بالاپایین کنم بلکه زودتر دهانه رحم باز بشه بستریم کنن 😂 گفتم خوب معاینه کن معاینه کرد گفت یه سانت مختصری
شب برگشتیم خونه مادرشوهرم شام درست کرده بود آورد خوردیم و یک نیم ساعتی خوابیدم و بعدش زنگ زدیم مامانم تا بیاد باهامون اصلا صبح فکرشو نمیکردم بخام زایمان کنم میگفتم یک هفته دیگه میشه لازم نیست مامانم بیاد یکم دلدرد شده بودم رفتیم دنبال مامانم و پیش به سوی بیمارستان منم در راه فیلم میگرفتم از خودمون😅
ساعت ۱۱رسیدیم با مامانم رفتیم زایشگاه گفت ساعت ۱ بیا یک همراهی تو سالن انتظار بود میگفت دخترم نوار قلب داره بعد دخترم فکر کنم شمایین خلاصه که تا ۲ ونیم شب طول کشید نوار قلبش😐😶 مامانم زنگ زد دکترم گفت دخترم از صبح اومده چرا بستری نمیکنین دکترم گفت بگین بستری کنن ولی بیمارستان نمیدونم چرا قبول نمیکرد
رفتم نوار قلب گرفت گفت خوبه یکم دیگه هم وایستا ببینم چی میشه گفتم یه کوچولو درد دارم گفت تو دستگاه نشون نمیده از آخر اومد یه برگه ای برداشت که نتیجه نوارقلب نینی بود گفت دوتا انقباض کوچیک داری زنگ بزنم دکترت ببینم چی میگه زنگید دکترم گفت ببین چند سانته رفتم و دوباره معاینه دردناک🤯
گفت یه سانتی بستری
وای چقدر خوشحال بودم خدا میدونست از وقتی رفته بودم زایشگاه تا لحظه بستری شوهرم از طبقه پایین بهم پیام میداد استرس داشت ببینه چی میشه بهش اس دادم هوراااا بستریم میکنن مامانم اومد ببینه مدارک چی لازمه با ماما حرف می‌زد یهو زیر دلم یک گرفتگی حس کردم و یهو لباس و شلوار و همه جام خیس شد کیسه آبم پاره شد شدید آب می‌ریخت ازم با صدای لرزون گفتم مامان
مامانم برگشت گفت چی شده ترسیده به لباسم اشاره زدم