۶ پاسخ

بنویس زود زود

تا خدا نخواد برگی از درخت نمی افته خدا خیلی دوستتون داشته

ممنون باجزییات کامل

قسمت بعدی

کاکو قسمت بعدی رو بنویس

خب.

سوال های مرتبط

مامان آروین مامان آروین ۲ ماهگی
مامان گل پسرم مامان گل پسرم ۳ ماهگی
تجربه زایمانم
قسمت هفتم
من از اول بارداریم هیچ دوستی نداشتم خواهر هم ندارم خانواده شوهرم هم اصلا اصلا اهل همدلی نبودن کم هم اذیتم نکردن.
همینکه همسر دوست شوهرم که دکترهستن گفت بیا به شوهرم گفتم ببین اینا کمیسیون منو رد میکنند شنبه منو میبرن طبیعی . اگر نتونستم تازه میبرن سزارین . بریم اونجا کلی هم حرف و فشار عصبی بارم میکنن بیا بریم پیش خانم همکارت
گفت باشه رفتیم زایشگاه شهرمون. همین که رسیدم بهش زنگ زدم کجا بیام گفت بیا تریاژ من میگم تو دختر خاله منی ( خیلی ذوق کردم وقتی اینو گفت چون هیچ حامی عاطفی نداشتم ) رفتم تریاژ گفتم من دختر خاله فلانی ام گفتن خانم دکتر منتظره و فلان فهمیدم. دانشجو تخصص زنان هست . رفتم تا منو دید و سونو رو دید گفت تو نباید طبیعی زایمان کنی چقدر بی انصاف بوده دکتر اولت‌ گفت حال خودت چطوره و فلان یکم حرف زدیم گفت بهت یک ساعت بعد زنک میزنم کارت دارم گفتم باشه. رفتم پیش همسرم گفتم بریم خونه تا یه ساعت زنگ میزنه خانم دکتر ک اسم کوچکش هم فرشته بود. و واقعا فرشته زندگی من و بچم شد ... به یک ساعت نرسید ساعت حدود ۱۲ظهر بود تماس گرفت گفت نهار خوردی؟ گفتم نه. گفت نخور و ناشتا بمون برو ساکت رو جمع کن و بیا همون تریاژ..... من به لحظه حس کردم کل بدنم یخ زد. گفتم منو می‌خواین سزارین کنید ؟ گفت آره اگر بشه... گفتم باشه رفتیم خونه
مامان پناه مامان پناه روزهای ابتدایی تولد
پارت۲تجربه زایمان سزارین با بیحسی
اونجا کلی ازم آزمایش گرفتن و تست نشتی کیسه آب و متاسفانه تستم مثبت شد دکتر اونجا گفت باید معاینه ات کنم به دکترت اطلاع بدم و معاینه کرد ۲سانت بودم خیلی دردم گرفت و اذیت شدم پرستارحول کرده بود گفت تشکیل پرونده بده تستت مثبت شده باید بستری بشی منم گفتم نه امکان نداره زنگ دکترم بزنید من بیمارستان دیگه ای قراره سزارین بشم ن اینجا دیگه زنگ دکترم زدن گفت باورژانشی برو بیمارستان ایران و کلی برخورد کرد کهرا صبح نیومدی گفتم بیا الان اومدی من بیرون از شهرم تا بری خودم می رسونم حالا من نه ساک زایمان خودم ن بچه رو با خودم نیاورده بودم چون فکر نمی کردم بخوام زایمان کنم خلاصه تو راه بیمارستان ایران بودیم دکترم ز زد گفت برگرد علوی اتاق عمل بیمارستان ایران یکی خونریزی کرده پر هست😐😐خلاصه برگشتیم اونجا دکترم اومد دید بچه افتاده تو خشکی زود کارای بستریم و کردم شوهرم زنگ زد مامانم و ابجیم وسایلای خودم و بچمو آوردن ۸رفتم اتاق عمل
مامان گل پسرم مامان گل پسرم ۳ ماهگی
تجربه زایمانم
قسمت چهارم
تا خانم دکتر جوان جواب رو دید گفت که ببین سریع بهتره سزارین بشی قشنگ یادمه روز سه شنبه بود ۲۳مرداد گفت این شوهرت کجاست تو مگه بچه ات بابا نداره. گفتم کاش نداشت گفت تماس بگیر ‌ بیاد .تماس گرفتم شوهرم با هزار اکراه که تو وقت زایمانت نیست بیام ببینم الکیه من می‌دونم و تو و فلان پاشد با لباس فرم اومد مطب خانم دکتر. خانم دکتر تا دید گفت زنت داره جون میده تو اینو با این شکم بزرگ پیاده ول کردی. بیاد و بره و توی همین راهها زایمان کنه. گفت آقای محترم خانم تو باید سزارین بشه دور سر بچه بزرگه این سر توی کانال زایمان گیر می‌کنه و کلی حرف . سریع یدونه نامه بستری نوشت برای روز شنبه بعد صبر کرد گفت ببر بیمارستان صولت که خصوصی هست ببین ایشون رو با قانون جدید بستری میکنن یا نه... شوهرم قشنگ ریده بود.‌. زنگ زد طبق معمول مادرش اومد باهم رفتیم بیمارستان. رفتیم اونجا تا نامه رو دیدن گفتن نه اصلا امکان ندارد ما بستری کنیم حتی اگر نامه بستری داشته باشید . اینو که گفت مادرش و خودش هنگ کردن . به شوهرم گفتم دیدی قضیه خیلی ناجوره. گفتم من مشکل دارم مشکل عصبی دارم دیابت دارم . یه پرستاره اومد نگاه کرد نامه هامو گفت وزن بچه ات از ۴‌کیلو ۱۵۰ گرم کمه این که سزارین نمیشه گفتم دور سرش چی . گفت اون زیاده اما میشه زایید.... تا اینو گفت مادرشوهرم گفت من یه عقب مانده توی خونه دارم ( بچه خواهر شوهرم مشکل سندرم داره ) اینم زورکی زایمان کنه عقب مانده هام میشه دوتا و دعوا شد صدای بلند منم آنقدر توی گرما راه رفتم گشنه تشنه سنگین فشارم افت کرد برام آب قند آوردن ...
مامان فسقلی مامان فسقلی ۳ ماهگی
پارت۴
ساعت از شش و نیم صبح گذشته بود به همسرم گفتم کم کم بریم بیمارستان،،همسرم زنگ زد خواهرم که بیاد پیشم،،
خوشبختانه شیفت عوض شده بود ماما جدید پرسید چرا رفتی!گفتم که من فوبیای معاینه دارم همکارتون گفت برو خونه منم رفتم،،خیلی ناراحت شد به اون یکی همکارش نگاهی کرد و به حالت تاسف سرشو تکون داد،
گفت باید حتما معاینه شی اما نگران نباش سعی میکنم درد نداشته باشه رفتم رو تخت،اون یکی همکارشم گفت دست منو بگیر،خیلی سریع کارش انجام داد واقعیتش اصلا متوجه نشدم گفت ۶سانت بازی ، سریع بگو پرونده تشکیل بدن خودشم زنگ زد بخش زایمان و هماهنگ کرد‌.لباس داد و گفت سریع لباست عوض کن بگو وسایل بچه بیارن گفت احتمال زیاد تا دو ساعت و نیم دگه زایمان کنی ،همسرم پرونده تشکیل داد و ابجیم ساک بچه از ماشین آورد و داد بهم،،منو با ویلچر بردن بخش زایشگاه ساعت ۷صبح شده بود،،اجازه ندادن گوشی ببرم یا خانوادم کسی همرام بیاد.
و کابوس وحشتناک من از اینجا شروع شد.
مامان آرتا 💙👣 مامان آرتا 💙👣 ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت چهار:

دستگاه نوار قلب و آن اس تی رو وصل کرد گفت تکون خورد دکمه رو بزن دوبار تکون خورد تو اون ۲۰ دقیقه ولی نمیزنم ماما اومد نگاه کرد گفت چرا نمی‌زنی گفتم خب تکون نمیخوره میگه من از رو نواز میفهمم تکون خورده گفتم خب من نفهمیدم دروغ ندارم بگم🤣🤣 خودش اومد دستش و گذاشت رو شکمم که تکونی حس نکرد. دکتر اون شیفت اومد تو تریاژ و من و دید گفت برای چی اومده گفت از سر شب اینجاست ولی هنوز ۳ سانته میخواد بستری بشه گفت نوار قلبش خوب بوده فقط فهمیدم گفت انقباض ثبت شده گفت ببین اگه خودش میخواد بستری کنید و گرنه بره چون بستری بشی تا فردا عصر معطلی گفتم نه درد دارم به خونه نمی‌کشم
دیگه گفت پس کارهای بستریش و بکن. سر از پا نمی‌شناختم. دیگه لباس بیمارستان و دادن تنم کنم گفت برو به همراهت بگو کارا بستریت و بکنه رفتم بیرون به شوهرم گفتم نوار قلب بچه خوب نبود بستری میکنن
به این شکل ساعت ۱۲ من بستری شدم و رفتم بخش زایشگاه
نگم از حال و هوای زایشگاه براتون🤦🏼‍♀️
مامان آرتا 💙👣 مامان آرتا 💙👣 ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت ۳:
خلاصه دیگه مامانمم بود گفت عجله نکن بیا بریم خونه دردات شروع شد بیا گفتم نه بریم پیادروی برگردم باز شده
زنگ زدم به همسرم و گفتم کیف بچه و وسایل من و بردار که دیگه می‌خوام بستریم کنن دیگه طفلک رو هم به ترس انداختم می‌گفت تا یک ساعت دیگه زایمان نکن تا برسم فکر میکرد بستری شم بلافاصله بچه در میاد 🤣
دیگه زنگ زدم ماما همراهم و بهش گفتم اینطوریه گفت هر موقع بستری شدی خبر بده که بیام دیگه همون دور بیمارستان پیادروی کردم.
خواهر شوهرم ماما زنگ زد گفت برو خونه دردت شروع بشه الکی گفتم نه الان یک ساعت راه رفتم حس میکنم دردام داره منظم میشه گفت پس اگه اینطوریه و ۳ سانته خوب بازی نمیصرفه بری خونه صبح باز برگردی تا آخر شب پیادروی کن بعد برو دوباره معاینه شو
خلاصه ساعت۷ قرار بود برگردم بیمارستان ساعت ۱۱ برگشتم
دیگه شوهرمم هنوز نیومده بود گفت صبر کن من بیام ببینمت بعد برو تو تا شوهرم اومد ۱۱ و نیم شد و بعد رفتم اتاق تریاژ
که متاسفانه شیفت تغییر کرده بود و مامای این شیفت یه خانم بد اخلاق نصیبم شد بهش گفتم سر شب اومدم معاینه شدم ۳ سانت بودم همکارتون‌ گفت برو پیادروی بیا بستری شو گفت برو بخواب معاینه کنم
معاینه کرد گفت هنوز همون ۳ سانتی پاشو برو 😐 گفتم یعنی چی من اومدم بستری شم گفت مگه خونه خاله باید ۴,۵ سانت بشی گفتم همکارتون اینطوری گفت و من ترشح دیدم و حرکات بچه هم خیلی کم بود امروز و فلان گفت نه همکارم فکر کرده شاید باز بشی برو خبری از بستری نیست حالا اگه میخوای بیا ۲۰ دقیقه نوار قلب بگیرم...
دیگه با باد خالی شده دراز کشیدم رو تخت برای نوار قلب... حالا شوهرم پشت در یه دست کیف بچه یه دست وسایل من🤣 خجالت می‌کشیدم برگردم بگم خبری نیست هنوز
مامان یگانه وامیرمهدی مامان یگانه وامیرمهدی ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
طبق سونوانتی:۳۸هفته۳روز
طبق۳۹:lMPهفته ۳روز
دوشنبه: ۱۴۰۳/۷/۹
بیمارستان: فرقانی
ساعت :۲۰:۳۵دنیااومدپسرم
وزن پسرم: ۳کیلو۳۹۰
اسم پسرم :آقاامیرمهدی


یکشنبه بودروی دستمالم همراه با یه کم خون دیدم مثل خون آبه بودچندباربداین جریان رفتم دستشویی خبری نبود
دوشنبه صبح مجددتکرارشداتفاق روزقبل
به همسرم گفتم جریان روگفت بریم بیمارستان گفتم دردندارم و۰۰گفت ن بریم گفتم بذاریگانه ازمدرسه بیادناهار بخوریم بد گفت باشه دخترم اومدمن نتونستم ناهاربخورم دلتون نخواد۱۰انجیر تازه خوردم دیگه هیچی نخوردم وقتی ناهارخوردن آماده شدیم به سمت بیمارستان چون محیط بیمارستان کثیف بود همسرم دخترموبردخونه مادرشوهرم من رفتم پیش ماما و۰۰ اول صدای قلب بچه رو گوش دادن فشارموگرفتن که ۱۴ بودبدفرستادن پیش پزشک بهشون گفتم علائم رو گفتن بروآماده شو برای معاینه گفتم قبلش برم دستشویی گفتش ن من آماده شدم اومدمعاینه گفت خانم بروپذیرش پرونده تشکیل بده گفتم چراگفت دردنداری گفتم ن گفت خانم ۳سانت بازه گفتم خانم دکترخونه ام نزدیکه برم یه دوش بگیرم بدبیام گفت ن خانم خطرناکه و۰۰گفتم آرایشگاه حداقل برم زودی میام گفتن ن و۰۰هیچی من رفتم کارای بستری انجام دادم همسرم اومد نوارقلب گرفتن لباس پوشیدم منوبردن بالااونجامنومجددمعاینه کردن گفتن ۵سانته گفتم ماماهمراه دارم گفتن زنگ بزن بیادزنگ زدم به ماماهمراه باکلی معطلی خودشورسوند یه لیبرزایمان تمیز و۰۰نمیدونستم چی درانتظارمنه تحویل شیفت بود مجددشیفت جدیدمامامنومعاینه کرد گفتش ۷سانته دردهام تازع کمی شروع شده بود علت اینکه من دردکم بودچون سربچه بالابود ماماهمراه منو ماساژدادورزش بهم گفت انجام دادم یکی اومد گفت خانم بخوادکیسه آب توپاره کنم انجام دادرفت
مامان samyar مامان samyar ۷ ماهگی
تجربه زایمان پارت دوم
شنیده بودم زیر۵ ختم بارداریه اما مطمئن نبودم خیلی غافلگیر شدم و گفتم باید برم بیمارستان ...
زنگ زدم به دکترم که کل بارداریمو تحت نظرش بودم (دکتر صفا ) وگفتم خانم دکتر من الان سونو بودم و آب بچه ۳ونیم شده گفت برو یه بیمارستان دولتی زایمان کن 😐 گفتم خانم دکتر شما گفتی جراحی هاتو محب کوثر انجام میدی خودت گفتی نامه بگیرم الان من به هفته۳۴ هم نرسیدم وضعم اورژانسیه توروخدا کمک کن بیا منو جراحی کن پروندم دست شماست تواین موقعیت تنهام نزارید من حساب کردم رو حرفاتون ؛ گفت نامه دیگه به درد نمیخوره و تو هرچقدر اورژانسی باشی که الان هستی بازم معلوم نیست چیکار باهات بکنن .. د‌کترکه بهم اهمیت نداد و از سر باز کرد . گفت برو آرش برو هرجا . دلم خیلی بابت اعتمادی که بهش کرده بودم شکست . من هفته قبل پیش دکتر هاشمی جم رفته بودم . بهشون پیام دادم و شرایطو گفتم درحالی تو راه بیمارستان صارم بودم . ایشون بامحبت جواب داد و گفت هرچه زودتر برو بیمارستان صارم من میام بالا سرت نگران نباش . انگار جون گرفته بودم .. انگار از آسمون اومدم زمین . رسیدم صارم و دیدن ضربان قلب بچه داره کند ترمیشه و آب اطرافش چیزی نمونده بود . خداحفظش کنه خانم هاشمی جم خودشو زود رسوند و سریع اتاق عمل آماده شد ؛ شرایط جوری بود که خیلی سریع عمل سزارین رو انجام دادن حتی داخل اتاق تند تند راه میرفتن شرایط وابسته به ساعت و دقیقه شده بود