تجربه زایمان پارت دوم
شنیده بودم زیر۵ ختم بارداریه اما مطمئن نبودم خیلی غافلگیر شدم و گفتم باید برم بیمارستان ...
زنگ زدم به دکترم که کل بارداریمو تحت نظرش بودم (دکتر صفا ) وگفتم خانم دکتر من الان سونو بودم و آب بچه ۳ونیم شده گفت برو یه بیمارستان دولتی زایمان کن 😐 گفتم خانم دکتر شما گفتی جراحی هاتو محب کوثر انجام میدی خودت گفتی نامه بگیرم الان من به هفته۳۴ هم نرسیدم وضعم اورژانسیه توروخدا کمک کن بیا منو جراحی کن پروندم دست شماست تواین موقعیت تنهام نزارید من حساب کردم رو حرفاتون ؛ گفت نامه دیگه به درد نمیخوره و تو هرچقدر اورژانسی باشی که الان هستی بازم معلوم نیست چیکار باهات بکنن .. د‌کترکه بهم اهمیت نداد و از سر باز کرد . گفت برو آرش برو هرجا . دلم خیلی بابت اعتمادی که بهش کرده بودم شکست . من هفته قبل پیش دکتر هاشمی جم رفته بودم . بهشون پیام دادم و شرایطو گفتم درحالی تو راه بیمارستان صارم بودم . ایشون بامحبت جواب داد و گفت هرچه زودتر برو بیمارستان صارم من میام بالا سرت نگران نباش . انگار جون گرفته بودم .. انگار از آسمون اومدم زمین . رسیدم صارم و دیدن ضربان قلب بچه داره کند ترمیشه و آب اطرافش چیزی نمونده بود . خداحفظش کنه خانم هاشمی جم خودشو زود رسوند و سریع اتاق عمل آماده شد ؛ شرایط جوری بود که خیلی سریع عمل سزارین رو انجام دادن حتی داخل اتاق تند تند راه میرفتن شرایط وابسته به ساعت و دقیقه شده بود

۱۴ پاسخ

عزیززززم خداروشکر
اولو اخر خدا
بعدم دکتر هاشمی جم ک واقعا اون لحظه ادم دنبال ی دلگرمیه

عزیزم خدارو شکر که هم کوچولوت و هم خودت خوبین
خدا نگذره از این دکترایی که وجدان ندارن و با مریضشون این کار رو میکنن منم سر پسرم این بلا سرم اومد و دکتر جدیدم پیچوند و نیومد اما دکتر قبلیم که از اول تحت نظرش بودم تا ۱ شب جواب تلفنم رو میداد و راهنماییم میکرد اسمشون سید مصطفی میرپور بود واقعا عالین و دلسوز

خداروشکر بسلامتی فارغ شدی

خداروشکر که سالمین

اخی خداروشکر به خیر گذشت عزیزم❤️

چرا دکتر خودت نیومد سزارینت کنه؟؟؟؟!!!

الهی خدا حفظ کن دکترای خوب رو

خداروشکر که سالمین بچه دستگاه نرفت ؟؟چند هفته بودی دقیق؟

اشکم درومد
عزیییزم چه ها کشیدی

راستی عزیزم شما از کجا متوجه شدی اب جنین کم شده؟ من سونوی قبلیم ۳۰ هفته و بعدی ۳۴ هفته ست. تا اوت موقع نمیتونم صبر کنم استرس گرفتم نکنه کم شه و من نفهمم

دکتر من با گرفتن دستمزد جداگانه، قبول میکنه سزارین کنه و اورژانسی‌هم‌ خودشو میرسونه ، ولی بازم الان بهش شک کردم !

چقدر اون لحظه که دکتر خودت قبول نکرده بیاد بالا سرت ، سخت گذشته بهت ، تو دل ادم خالی میشه 😓

این دکترا چوبشو میخورن ،خداروشکر بسلامتی فارغ شدی عزیزم

خداروشکر

سوال های مرتبط

مامان روشا گلی😋 مامان روشا گلی😋 ۳ ماهگی
#پارت اول
سلام مامانا من بعد از ۲۸ روز که یه کم سر و سامان گرفتم اومدم تجربه زایمانم و بگم
با توجه به تاپیک های قبلی که به خاطر سنگ کلیه بستری بودم و مشخص شد سنگ دارم دکترم هر دردی و میچسبوند به سنگ کلیه
دکترم عظیمی نژاد بود و تو بیمارستان قدس بود اما من شرایط زایمان تو قدس و نداشتم اول بارداری گفت که بهت نامه میدم برای بیمارستان
۳۶ هفته رفتم گفت قرار دادم تموم شده میخای جای به غیر از قدس زایمان کنی برو دکتر پیدا کن
خلاصه کنیم هفته می‌گشتم تا دکتر پیدا کنم اما چون هفتم بالا بود و سزارین اجباری بود . کسی پرونده مو قبول نمی‌کرد اومدم رفتم بهداشت
دکتر بهداشت بهم نامه داد
رفتم پیش دکتر بیمارستان سینا آشتیانی. خانم دکتر صدری تا نامه رو دید قبولم کرد معاینم کردو قرار شد ۳۷ هفته برم بهم نامه بده
دوشنبه بعد که میخاستمب رم از دوشبه قبلش کمر درد شدید داشتم و شکمم سنگ بود ولی نی نی تکونای خودش و داشت
صبح زود رفتم کلینیک نوبت گرفتم تا ساعت۱۲ که سیستم باز شد
نوبت سیستمی ثبت شد . خانم دکتر اومد ده نفر جلوم بود
کم کم داشت دردم بیشتر میشد
رفتم داخل گفت احتمالا سنگت تکون خورده نامه میدم برو یه سونو گرافی بده صدای قلب بچه رو دیگه گوش نکرد خیلی درد داشتم
تک و تنها ساعت ۲ پاشدم رفتم بیمارستان سینا اشتیانی
#تحربه سزارین
مامان دخملی مامان دخملی ۳ ماهگی
سلام به همه‌ی مامانا بالاخره منم اومدم تجربه زایمان سزارینم رو براتون بگم
اولین روز ۳۸ هفته نوبت دکتر داشتم و دکترم هفته قبلش گفته بود این روز بیام و ببینه اگه دخترم هنوزم بریچه تاریخ بده برای سز
وقتی رفتم هنوز دکترم نیومده بود و ماما ضربان قلب جنین رو چک کرد و گفت زیاد خوب نیست برو بیمارستان nst بده و بیا تا خانوم دکتر بیاد
منم رفتم و گفتن ضربان قلب خوبه دوباره اومدم مطب و دکترم بازم چک کرد و گفت نه ضعیفه ریسک نمیکنم بخوام منتظر بمونم همین الان برو بستری شو تا کارای بستری رو انجام بدی ساعت سه شده و منم میام بیمارستان
حقیقتش اون لحظه شوکه شدم و زانوهام خالی کرده بود
گفتم نمیشه یه سر برم خونه؟(واقعا نمیدونم خونه میخواستم چیکار کنم😂) گفت نه خانوم دیر میشه برو بستری شو
زنگ زدم به شوهرم که تو پارکینگ منتظرم بود گفتم به مامان زنگ بزن کیف و وسایلو برام بیاره
انقدر که سر به سرش گذاشته بودم باور نمیکرد🤦🏻‍♀️
بعدشم که به مامانم گفتم اونم باور نمیکرد شده بودم چوپان دروغگو😂
خلاصه رفتم بیمارستان و لباس بیمارستان بهم دادن و بقیه وسایلمو تحویل همسرم دادم

ادامه پارت بعد
مامان مهران مامان مهران ۱ ماهگی
تجربه زایمان

من ۳۹هفته و۶روزم بود بدون ذره ای درد روز قبلش رفته بودم معاینه تحریکی شدم که دکتر گفت ۱ سانت هستی
ظهر بود خوابیده بودم که یهو از شکمم صدای ترکیدن اومد تا اومدم بلند بشم یه عالمه آب ازم ریخت رفتم دستشویی دیدم آب‌رنگ سبز هست
سریع به ماما زنگ زدم گفت برو بیمارستان معاینت کنن بهم خبر بده
من هم رفتم بیمارستان وقتی رسیدم بخش تیراژ مامایی خیلی ریلکس بودن گفتم کیسه ابم ترکیده خیلی ریلکس گفت برو بخواب رو تخت یه مریض دارم بعدش معاینت میکنم
وقتی خوابیدم معاینه کرد فهمید بچه مدفوع کرده من داشتم از استرس میمردم انگاری که نکنه بچم طوریش بشه
با ویلچر بردنم بخش زایمان و گفتن بهم قراره سزارین اورژانسی بشی بهم سوند وصل کردن و بردنم اتاق عمل
از شانس خوبم دکتر شیفت دکتر خودم بود که دیدمش تو اتاق عمل یه سوزن زدن به نخاع کمرم و از کمر به پایین هیچی حس نکردم یه پرده کشیدن جلو روم دوتا پرستار خیلی‌مهربون بالای سرم بهم روحیه دادن وقتی صدای گریه بچم رو شنیدم بهترین حس دنیا بود اون لحظه برای هرکی بچه نداره دعا کردم بعداز بخیه زدن بردنم ریکاوری تا پاهام به حس بیان و بعد رفتم بخش
در کل راضی بودم الان هم درد هام قابل تحمله همین که بچم سالم هست
مامان هیلدا مامان هیلدا ۳ ماهگی
تجربه زایمان پارت دوم
سی و هشت هفته و سه روز بودم. باید سزارین میشدم . به درخواست دکترم رفتم نوار قلب جنین دادم نشونش دادم گفت خیلی جالب نیست. گفت پس فردا بیا عملت میکنم . بهش گفتم خانم دکتر تورو خدا نمیشه همین امروز عملم کنی خسته شدم . چون توی درمانگاه بیمارستان دیده بودم دکتر ی لحظه فکر‌کرد و به دستارش ک ماما بود گفت سریع ز بزن زایشگاه بگو مورد اورژانسیه تا یک ساعت دیگه باید عمل بشه . بمن گفت زودی برو پذیرش کارای عملتو بکن تا بیام عملت کنم ک جای دیگم باید برم عمل دارم😣
منی ک هیچ استرسی نداشتم تا فهمیدم قراره یک ساعت دیگه عمل بشم شدم سرشار از ترس و استرس
هر دقیقه ک میگذشت ب ترسام اضافه مشد . حس میکردم باید بشینم گریه کنم. ز زدم ب همسرم ک نزدیک بیمارستان بود اومد ک‌کارای پذیرش رو انجام بده. هر لحظه حالم بدتر میشد . هم شوق دیدن بچمو داشتم هم استرس عمل. شوهرم هی میگفت آروم باش مگه‌همینو نمیخاستی اما من نمیتونستم آروم بشم.
پایان پارت دوم
مامان حلما و حامی❤️ مامان حلما و حامی❤️ ۳ ماهگی
پارت اول
خب من اومدم با تجربه سزارین بیمارستان تریتا دکتر ترانه قدس
من نامه عمل رو برای روز ۱۳ آذر ماه گرفته بودم صبح ساعت ۸ و نیم به همراه همسر و دختر گلم رفتیم بیمارستان تو پذیرش بودیم و همسرم داشت کارهای بستری رو انجام می‌داد که دیدم مامان و بابام و خواهرم اومدن و من قافل گیر شدم چون گفته بودم نیاید اذیت میشید
خلاصه ساعت ۱۰ و نیم بود که گفتن بفرمایید بریم بخش زنان و من با همه خداحافظی کردم و دخترم و بوسیدم و با مامانم رفتیم البته مامانم پشت در منتظر موند و من رفتم داخل.. مدارک و گرفتن و فرم دادن امضا کردم و بعد گفتن لباس هاتو عوض کن لباس اتاق عمل پوشیدم و رفتم روی تخت دراز کشیدم چون تجربه سند رو داشتم و بدم میومد به پرستار گفتم میشه تو اتاق عمل بعد از سر شدن سند بزاری گفت باید دکتر دستور بده نا کاره ای نیستیم تماس گرفت و به دکتر گفت اونم گفت ایراد نداره هر طور بیمار راحته منم خوشحال شدم اومدن انژیوکت و وصل کردن و سرم و امپولا رو تزریق کردن و منتظر بودم که بیان دنبالم و بریم تو اتاق عمل حالا تو این شرایط نمیدونم چرا من هی تند تند دستشویی ام می‌گرفت هی میرفتم و میومدم🤣
مامان پناه مامان پناه ۳ ماهگی
#تجربه _زایمان ۲
چندساعتی تو نوبت سونو بودم و دیگ ظهر شده بود به شوهرم گفتم از وقتش گذشت عمرا دیگ بستری کنن برا زایمان و از شب قبلش ناشتا بود وقتی رفتم سونو ب دکترش گفتم دارن اذیتم میکنن و اگ میشه آب دور بچه رو کم بزن😂که گفت من اصلا چنین کاری نمیکنم و وقتی چک کرد گفت نیاز نیس من کم بزنم چون آب دور بچت هفته همین الان بااین‌سونو برو بیمارستان واای که من چقدر ذوق کردم از اینک آب دورش کم شده 😍😂سونو رو نشون دکتر دادم ولی باهام لج کرده بود میگفت من عمل نمیکنم و تا دو سه روز دیگ مشکلی پیش نمیاد برو خونه سه روز دیگه بیا تا بستریت کنم😑منم همونجا جلو دکتر زنگ زدم به شوهرم و گفتم اینجوری میگه شوهرمم عصبانی شد گفت بهشون بگو ما نه ماه صبرکردیم سه روزم صبرمیکنیم ولی اگ اتفاقی برا بچم افتاد همون بیمارستان رو سر تک تکتون خراب میکنم و چون صدا گوشیم بلند بود دکتر شنید و گفت صبرکن زنگ زد چندجا و بعدم زایشگاه سفارش کرد که اورژانسی بستریش کنید ساعت دو بستری شدم و ساعت پنج و نیم آماده شدم برای اتاق عمل اول سوند گذاشتن که خیلی خیلی میسوخت و سوزشش غیرقابل تحمل بود چندبار اومدن چک کردن ولی مشکلی نداشت ساعت پنج و ربع راهی اتاق عمل شدم استرس و ترس عجیبی داشتم و بیشتر نگران دختراولم بودم که اگ برام اتفاقی بیوفته بچم چیکار کنه🥺دکتر اومد چندتا سوال ازم‌پرسید و گفت بیهوشی میخوای یا بی‌حسی که گفتم‌بی‌حسی چون بیهوشی رو میگفتن روی شیر و بچه تاثیر میزاره سوزن رو که زدن پاهام‌گرم شد و دراز کشیدم پرده رو وصل کردن