تجربه زایمان

من ۳۹هفته و۶روزم بود بدون ذره ای درد روز قبلش رفته بودم معاینه تحریکی شدم که دکتر گفت ۱ سانت هستی
ظهر بود خوابیده بودم که یهو از شکمم صدای ترکیدن اومد تا اومدم بلند بشم یه عالمه آب ازم ریخت رفتم دستشویی دیدم آب‌رنگ سبز هست
سریع به ماما زنگ زدم گفت برو بیمارستان معاینت کنن بهم خبر بده
من هم رفتم بیمارستان وقتی رسیدم بخش تیراژ مامایی خیلی ریلکس بودن گفتم کیسه ابم ترکیده خیلی ریلکس گفت برو بخواب رو تخت یه مریض دارم بعدش معاینت میکنم
وقتی خوابیدم معاینه کرد فهمید بچه مدفوع کرده من داشتم از استرس میمردم انگاری که نکنه بچم طوریش بشه
با ویلچر بردنم بخش زایمان و گفتن بهم قراره سزارین اورژانسی بشی بهم سوند وصل کردن و بردنم اتاق عمل
از شانس خوبم دکتر شیفت دکتر خودم بود که دیدمش تو اتاق عمل یه سوزن زدن به نخاع کمرم و از کمر به پایین هیچی حس نکردم یه پرده کشیدن جلو روم دوتا پرستار خیلی‌مهربون بالای سرم بهم روحیه دادن وقتی صدای گریه بچم رو شنیدم بهترین حس دنیا بود اون لحظه برای هرکی بچه نداره دعا کردم بعداز بخیه زدن بردنم ریکاوری تا پاهام به حس بیان و بعد رفتم بخش
در کل راضی بودم الان هم درد هام قابل تحمله همین که بچم سالم هست

۹ پاسخ

عزیزم مبارکت باشه کدوم بیمارستان بودی . هزینه هاش چقد شد؟؟

بسلامتی عزیزم ولی من امروز هر لحظه درد حس میکردم
وقتی شکممو ماساژ دادن برای تخلیه خون ولی شن گذاشتن روی شکمم حتی وقتی تیغ زدن و بخیه زدن
خيلی درد داشتم و دارم امیدوارم زود بهتر بشم

خیلی ممنون عزیزم 🩷
الهی سالم و تندرست باشه 😍

سوند درد داشت؟

مبارکه گلم موندگار بشه

خداروشکر عزیزم

خداروشکر عزیزم به خیر گذشته.منم سزارین دومی ام ان شاالله همه مامانا بچه هاشونو سالم بغل بگیرن

الحمدالله
قدم نورسیده مبارک
نامدار باشه

چه مختصر و مفید
مبارک باشه

سوال های مرتبط

مامان پناه 👧🏻🦋 مامان پناه 👧🏻🦋 ۴ ماهگی
خب تجربه من از زایمان سزارینم
واقعا راضی بودم و بازم به عقب برگردم حتما سزارین رو انتخاب میکنم
سزارین اختیاری بودم بیمارستان بهمن دکتر مردی
اول که رفتم بیمارستان همسرم کارای پذیرشم رو انجام داد و رفتم بلوک زایمان یه ان اس تی ازم گرفتن بعد آنژیوکت زدن برام بعدشم سوند زد برام که با ی ژل همراش زد گفت بی حس میشی من اصلا متوجه نشدم و درد نداشتم فقط بعدش حس ادرار داشتم گفتن عادیه بعدش بردنم اتاق عمل از کمر بی حس شدم ۴ بار سوزن رو زد دردش مثل امپول عضلانی عادی بود شایدم کمتر بعدش بهم گفتن دراز بکش دراز کشیدم پاهام یهو داغ داغ شد هیچی دگ حس نمیکردم ۵ دقیقه اینا گذشته بود یهو صدای گریه دخترم‌ رو شنیدم وای بهتری حس دنیا بود بعدش اوردم نشونم دادن و صورتشو چسبوندن به صورتم و ساکت شد و بعد لباساش رو پوشیدن و وزنش کردن ۳۳۰۰ بود بعد بردنم ریکاوری یه ساعت اونجا نگهم داشتن بهم گفتن خوبی بیاریمش شیر بخوره گفتم اره دخترمو اوردن ( من گفتم حالا مگه الان شیر دارم!)دیدم اره شیر خورد🥹🥹بعدش منو بردن بخش راستی شکمم تو اتاق عمل فشار‌ دادن بی حس بودم اصلا نفهمیدم پمپ درد هم نگرفتم دردم با شیاف و مسکن هایی که زدن کنترل شد خداییش هر وقت گفتم درد دارم میومدن برای مسکن میزدن و خیلی خوب بود
هم از بیمارستان هم از دکترم واقعا راضی بودم
باز سوالی بود بپرسید جواب میدم
مامان رستا👧🏻🌼 مامان رستا👧🏻🌼 ۱۱ ماهگی
تجربه زایمان
روز هیجدهم پنج صب بیدار شدم رفتم حموم بعد آماده شدم ساعت شیش راه افتادیم منو همسرم و مامانم و آبجیم هفت رسیدیم بیمارستان کارای پذیرش و کردیم از بلوک زایمان اومدن دنبالمون رفتیم بالا با همشون روبوسی کردم رفتم داخل لباس اتاق عمل پوشیدم دراز کشیدم آنژوکت وصل کردن آمپول بتا هم بهم زدن سوند رو نذاشتم وصل کنن گفتم بعد بی حسی
ساعت یه رب به ده از اتاق عمل زنگ زدن با تخت بردنم بیرون همسرم و مامانم اینا پشت در بودن همگی با آسانسور رفتیم اتاق عمل تا ده و بیست دقیقه تو ریکاوری منتظر بودم بعد بردنم اتاق عمل اونجا چند نفر کار های بی حسیمو سوند رو انجام دادن خیلی مهربون بودن دکتر مهربونمم اومد بی حس کامل نشده بودم دکترم با یه چیزی خط میکشید ولی من حس داشتم گفتم خانم دکتر من کامل حس دارم یهو یه آمپول زدن به آنژیوکتم گفتم این چیه آقاهه گفت خواب مصنوعی یهو حس میکردم تو خوابم حس میکردم یکی از وسیله های اتاق عملم🤣 صدای دکترمو خیلی بم شنیدم گفت چه نازه صدای گریه ی دخترمم شنیدم ولی همچنان فکر میکردم یکی از وسیله های اتاق عملم😂 یهو یه صدایی میشنیدم که ناله میکرد پس دختر من کو چشممو به زور باز کردم دیدم دهن خودمه داره میگه دختر من کو🥺 دخترمو برده بودن ان آی سیو هی از پرستاری که پیشم نشسته بود میپرسیدم چه شکلی بود میگف خیلی ناز بود بعد اومدن ببرنم بخش آروم شکممو فشار دادن درد نداشت ولی نمیدونم چرا داد زدم😂 بعد بردنم بخش از ریکاوری اومدم بیرون آبجیم و مامانم اونجا بودن همسرم دسته گل دستش بود هی میبوسیدن منو بردنم بخش لباسامو عوض کردن تمیزم کردن همش نگران دخترم بودم همسرم گف الان میارنش رفته بود ازش عکس گرفته بود هی میبوسیدم عکسشو بعد نیم ساعت آوردنش بهترین لحظه زندگیم بود دیدنش😍
مامان نورا🐣🎀 مامان نورا🐣🎀 ۸ ماهگی
پارت چهارم :

دیگه بعد ک قرار شد بستری بشم گفتم پس انتقالم بدین به بخش اینجا نمیتونم از استرس یه بلایی سر بچم میاد اوناهم قبول کردن و زنگ زدن بخش ک برانکارد برام بیارن و ببرنم ۲۰ دقیقه گذشت وقتی اومدن ان اس تیو ازم باز کردن و گفتن بلند شو وقتی پاشدم دیدم تشک زیرم خونیه گفتم این خون از منه ماما گفت برو دسشویی وقتی رفتم دیدم به واژنم خون خشکیده هست گفتم خون بهم خشکیده گفت حتما لکه هس واسه اینکه معاینه کردم چیزی نیست ( حالا نگو همون موقع که احساس کردم یه چیزی اومده ازم خون بوده ) دیگه منم چیزی نگفتمو رفتم سمت برانکارد یهو دیدم یه چیز داغ داره از پام میره نگاه کردم دیدم یه عالمه خونه 😭😭 قلبم داشت وایمیستاد یهو داد زدم واییی خون ماما گف بخواب رو تخت سریع خوابیدم تا معاینه کرد پر از خون بودم یهو ماما یه اصطلاح پزشکی ک من نمیدونم چی بود گف به پرستار و سریع ان اس تی رو بهم وصل کردن و زنگ زدن دکترم دکتر گفت اتاق عملو اماده کنن واسه سزارین 😭😰 پرستاراهم زنگ زدن اتاق عمل ک اماده کنن و اومدن بهم سوند وصل کردن من گریم افتاده بود گفتم چیشده گفت احتمالا جفت جدا شده و به بچه اکسیژن نمیرسه 😨
مامان بنیامین🧸🤎🥥 مامان بنیامین🧸🤎🥥 ۴ ماهگی
سلام مامانا من دوشنبه سزارین کردم تو بیمارستان نیکان سپید،هزینه بیمارستانم ۳۵ شد،خیلی از بیمارستان و کادرش راضی بودم رسیدگیشون خوب بود خیلی اخلاقاشون خوب بود،میخوام از تجربه زایمانم بنویسم.
اول رفتم بیمارستان ان اس تی از بچه گرفتن و سرم بهم وصل کردن و انژیو کت،یک ربع مونده بود به عمل برام سوند وصل کردن،سوند وصل کردن درد نداره ولی حس بدی دست میده همون باعث میشه بقیه حس کنن درد داره،وگرنه درد نداره
با تخت منو بردن اتاق عمل امپول بی حسی رو بهم زدن،اصلا درد نداشت و سریع بی حس شدم و برش دادن شکممو و پسر قشنگمو به دنیا اوردن،رفتم تو ریکاوری بچه رو اوردن انداختن رو سینه و اغوزو به بچم دادن،و بعد منتقلمون کردن تو بخش،بهم گفتن هیچی نخور از ساعت ۲ تا ۱ شب ولی من گوش ندادم و خرما خوردم خیلی زیاد و همون بهم جون داد،شربت عسل و گلابم درست کرده بودم خوردم اونجا و وقتی بهم اجازه عذا خوردن دادن من کاچی درست کرده بودم برده بودم اونو خوردم،شکمم هم سریع کار کرد و مدفوع کردم
ادامشو تو کامنتا میزارم……
مامان 👶🏻hirad💙 مامان 👶🏻hirad💙 ۲ ماهگی
بعدش که از دکتر ناامید شدم تو راه رفتن به بیمارستان که برای طبیعی بستری بشم منشی دکتر زنگ زد گفت اگه تا نیم‌ساعت دیگه رسیدی میبرمت اتاق عمل وگرنه میمونه برا فردا..منم سریع حرکت کردیم ساعت ۹ ونیم صبح بود رسیدیم بیمارستان..چون دکتر یه عمل سخت خروج رحم داشت باید منتظر میموندم..ازم چندتا خون گرفتن و آنژیکت وصل کردن و سوند..که درد آنچنانی نداشت فقط لحظه ی فیکس کردنش یه سوزش ریز داشت که با نفس عمیق تموم شد..دراز کشیده بودم رو اتاق منتظر تا ببینم اتاق عمل که یهو کیسه آبم پاره شد و اومدن معاینه گفتن ۴ سانتی..زنگ زدن دکتر که مریض کیسه آبش پاره شد گفت سریع بیارید اتاق عمل و با ویلچر منو بردن ..رفتم تو تخت اتاق عمل دراز کشیدم و دکتر بیهوشی اومد توضیحاتی داد و گفت در حد نیش پشه هست فقط تکون نخوری ولی من تکون خوردم گفت ممنون که گوش کردی😂😂یهو پاهام داااغ شد من همچنان از دردای طبیعیم و استرسی که داشتم میلرزیدم ..بعدش پرده رو کشیدن جلوم و شروع کردن به زدن بتادین روی شکم و پاهام..گفتم حس میکنم شروع نکنین گفت آره حس میکنی دلی درد نداری..که همینجور هم بود شکمم برش دادن و ساعت ۱۲:۵۰ دقیقه پسرکم بدنیا اومد صدای گریشو شنیدم دکتر گفت مبارک باشه نشونم ندادن بردن تمیزش کنن و کاراشو انجام بدن اون لحظه فقط آیت الکرسی میخوندم و برای همه چشم انتظارا دعا میکردم..بعدش..
مامان ایلیا💙👶🏻 مامان ایلیا💙👶🏻 ۶ ماهگی
تجربه زایمان2:
خلاصه صبح شنبه با شوهرم راهی شدیم بیمارستان.. اونجا سریع برام پرونده تشکیل دادن و لباس و اینا بهم دادن بستریم کردن بردنش بخش زایمان همش خانومای باردار بودن... تا عصر نگهم داشتن دردام خیلییی کم شروع شده بود یه سانت بودم قرار بود امپول فشار بهم بزنن که زایمان کنم.. ساعت. 6 اومدن سرم زدن و امپول فشارو زدن داخلش.. نیم ساعت بعد دردای من کم کم بیشتر شد که یهو حس کردم آب ازم اومد با فشار و بدون اختیار به دکتر شیفت که. گفتم اومد معاینه کرد گفت خانوم بچت مدفوع کرده باید همین الان سزارین بشی... حالا من تو اوج درد از شانسمم گفتن اتاق عمل پره باید وایسی خالی شه... تا ساعت 9 من از درد زمینو گاز میزدم و نوار قلب بچم هم هی ضعیف تر میشد که دیگه اومدن بردنم.. منم تاحالا تو فضای اتاق عمل و این چیزا نبودم مث چییی ترسیده بودم دم و دستگاه هاشونو که دیدم دیگه بی حسی برام زدن و ساعت 9 و نیم بچم دنیا اومد ولی چون گفتن ممکنه مدفوع خورده باشه بردنش اتاق نوزادان منم ندیدمش تا 12 که از ریکاوری بردنم بخش... شب دکتر اومد چنان زخمو فشار داد که مردم و زنده شدم تا صبح هزار بار مردم و هیچ مسکنی برام نزدن الان بعد گذشت دوروز هنوز درد دارم ولی هربار که به بچم نگاه میکنم همش یادم میره....
مامان دیانا ♥️ مامان دیانا ♥️ ۱ ماهگی
خب بریم تجربه زایمانم رو بهتون بگم
دکترم گفته بود چهارشنبه بیا همه چیت اوکی بود بستریت کنم برا زایمان طبیعی. رفتم معاینه کرد گفت یه سانتی ‌. برو بستری شو . رفتم قرص زیر زبونی دادن و سروم زدن که کمر درد شدیدی گرفتم اصلا تحمل نمی‌کردم و گریه کردم 😂 بعدش نوار قلب گرفتن سه بار از بچه ولی بالا بود ضربانش
دکترم گفت بالاعه باید بری سزارین اورژانسی. خلاصه تختی آوردن منو روش گزاشتن سوند وصل کردن .بردن اتاق عمل .دوتا آمپول به نخاع زدن که احساس کردم پاهام داغ میشه که دیگه نتونستم تکون بدم کامل بی حس شده بودم .دیگه پرده ای جلو چشام زدن و دکترم شروع کرد به عمل . طی یه ربع نیم ساعت دخترم اومد دنیا نشونم دادنش😍 بعدش یه صفحه ای بود می‌تونستم ببینم دکترا چیکار میکنن ولی خب گفتم نکنه باریک نگا نکردم😂😂 انگار چیزی وصل کرده بودن که شکمم و میکشید و مک میزد ولی دردی نداشت اصلا من همین حالت عادی بودم . خلاصه بعد یه ساعت تموم شد بردنم ریکاوری . بی حسی که داشت میرف لرز گرفته بودم شدید داشتم میلرزدیم تا نیستم ساعت یه ساعتی گذشت تا بهتر شدم . بردنم تو بخش دخترمم آوردن پیشم خدارو شکر که درد طبیعی نکشیدم چون من واقعا تحملشو نداشتم😂😂 خدا بهم رحم کرد
مامان شاهان مامان شاهان ۹ ماهگی
زایمان طبیعی پارت هشتم😐
بلند شدم برم سرویس ک با ویلچر میبردن میگفتم سرم گیجه رفتم سرویس احساس کردم خیلی خون و لخته ازم در اومد و همونجا شکمم هم کار کرد بلند شدم مامانم اومد یهو دید رنگم پریده جیغ زد پرستار اومد که من از حال رفتم و پرستار بغلم کرد یهو بهوش اومدم دیدم پرستارا دورمن و سرم داره گیج می‌ره چشمام سیاهی میبینه و گوشام سنگینه کمکم کردن برم روی تخت دیدن لخته های خون قرمز روشن ازم می‌ره اومدن روی شکمم فشار میدادن که خون ها بیان متوجه شدن لخته های زیادی میاد زنگ زدن به دکتر اومد بردنم رو تخت معاینه و متوجه شدن یکی از رگ های اصلی بدنم پاره شده چون سر بچم خربزه ای بود و تقریبا درشت بود موقع زایمان سرشیر کرده بود و پاره کرده بود همونجا سوند زدن بهم زنگ زدن به دکتر خودم که رفته بود برگشت دکترم گفت وقت تلف نکنید اورژانسی برید اتاق عمل من تا یه ربع دیگه اونجام بردنم اتاق عمل متخصص بیحسی اومد از کمر به پایین بیحسم کنه می‌گفت سرورت چکارس گفتم سرورم کیه گفت دومین نفری هستی ک اینو میگی همه شغل میگن دکترم رسید گفت تایم برای بیحسی نیست بیهوش کنید داشتم بی هوش میشدم میگفتم لوسترهای اینجا رو عوض کنید خیلی زشتن داد میزدم دکتر بیهوش نشدم دست نزنی ها و .... عمل انجام شد بردنم بیرون تو بخش ریکاوری خیلی سردم بود لرز میکردم یه چیز شکل بخاری گذاشتن روم و یه پتو انداختن روم ی پرستار بود میخواست بره آلمان میگفتم دست راستتو بکش روی سر من کلی اونجا همه رو خندونده بودم بردنم بخش زنان شوهرم و مادرم اینا همه اومدن بچه رو آوردن شوهرم شیرینی خریده بود کل بیمارستان رو شیرینی داده بود گیر داده بودم شیرینی من کو....!
مامان آرتمیس💗 مامان آرتمیس💗 ۲ ماهگی
تجربه زایمان #سزارین 2

پرستارا من و آماده کردن ، یکیشون اومد گفت موهای شکمت رو زدی ژیلت هم همراهش بود😅😅 من چون پایین شکمم رو نمیتونستم ببینم درست نزده بودم که خودش تمیز کرد، بعد لباس ابی بیمارستانی هم بهم دادن پوشیدم و گفتن منتظر بمون برای وصل کردن سوند، حقیقتا سوند وصل کردن خیلی خیلی درد داشت، من دستشویی داشتم که نزاشتن برم و گفتن صبرکن میخاییم سوند وصل کنیم، سوند رو وصل کرد و موفع خالی شدن مثانه ام چنان سوزش و دردی حس کردم که فقط جیغ میزدم😐 حقیقتا خیلی درد داشت. بعدش حالا نه میشد بشینی نه بخابی هیچی، همش حس میکردم الانه که بیرون بیاد و اصلا راحت نبودم باهاش ، بعدشم که اومدن دنبالم و بردنم برای اتاق عمل، همین که در اتاق عمل باز شد و تخت رو به روم رو دیدم پاهام شل شد و لرزید. خیلی اتاق وحشتناکی بود ترس داشت، بعدش یه پرستاری بود توی اتاق عمل خیلی خیلی خوش اخلاق بود کلی باهام حرف زد روحیه داد بهم حواسش بهم بود یکم استرسم کمتر شد وقتی فهمیدم یکی هست کنارم، خلاصه رفتم روی تخت نشستم منتظر دکتر بیهوشی، دکتر اومد که آمپول بی حسی رو بزنه بهم همش میترسیدم درد داشته باشه صدبار از پرستار پرسیدم درد داره یانه🤣 که البته اصلا درد نداشت درصورتی که من خیلی از امپول میترسیدم یکم طول کشید زدن آمپول ولی زیاد درد نداشت
مامان فسقلی مامان فسقلی روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان قسمت ششم

که دکتر گفت ترشح سبز رنگ کمی توشه
اتاق رو آماده کنید سزارین اورژانسی..
دیگه تا آماده کنن تقریبا ی ساعتی شد ،بعد یکیشون اومد سوند رو وصل کرد بهم..
یکی از خدمات اونجا اومد گفت پاشو بریم برای سزارین ،دیگه بزور پاشدم چون سوند بهم وصل بود راه رفتن یجوری بود
یه تخت دیگه بود گفت دراز بکش روی این ،دراز کشیدم و پتو زد روم و پروندمم گذاشت روی تخت و بردنم بیرون از بلوک زایمان ( من طبقه ۳ بودم برای زایمان طبیعی ،اتاق عمل سزارین طبقه چهارم بود) مامانم و شوهرمم اونجا بودن اونارو دیدم و رفتیم بالا
از بالا ام جلو در ورودی اتاق عمل یه تخت دیگه آوردن گفتن آروم بیا روی این یکی تخت،اروم رفتم روی اون تخت و یه مردی بود که بردتم تو اتاق عمل و گفت حالا دوباره آروم برو روی تخت اتاق عمل
بازم آروم آروم خودمو هُل دادم روی تخت اتاق عمل
وای که چقدر سرد بود اتاق عمله،داشتم میلرزیدم گفتم خیلی سردمه یه زنه گفت کولرو خاموش میکنم الان
چند نفر اونجا بودن زن و مرد
دیگه دکتر بی حسی اومد خیلی ام خوش اخلاق بود ( کلا بجز یکیشون که دختره خیلی رو مخ بود بقیه شون خوب بودن)
مامان 💙گل پسرام💙 مامان 💙گل پسرام💙 ۶ ماهگی
تجربه زایمانم🌹🌹
ساعت تقریبا هفت بود با همسرم رفتیم بیمارستان واسه گرفتن ان اس تی..
یک درصدم احتمال نمیدادم نگهم دارن..البته انقباض بدون درد زیاد داشتم..
رسیدم بیمارستان وقتی رفتم قسمت تریاژ..فقط گفتم اومدم واسه ان اس تی..گفت برو دراز بکش واسه معاینه..درکمال ناباوری وقتی معاینه کرد گفت لباس هاتو دربیار و برو لباس بخش بپوش بستری میشی..یه ذره درد نداشتم..
وقتی رفتم تو بخش زایشگاه..شانس خوبم یه سالن بود که ده تا تخت داشت و یدونه اتاق..
منو بردن تو اتاق تنها بودم..یه مامای خیلی مهربونم شد مامای من..
اول که یدونه سرم وصل کرد و بعدش معاینه مرپ گفت سه سانتی و یدونه امپول به باسنم زد گفت این کمک میکنه به باز شدن دهانه رحمت..
بعداز زدن امپول دردام شروع شد و رفته رفته بیشتر میشد..تا یه خانمی اومد و گفت بیحسی‌ میخوای واست بزنم منم از خدا خواسته قبول کردم..بعداز تزریق بیحسی که به انژوکت دستم زد..گیج و منگ شدم..ماما اومد کیسه آبمو زد و گفت اصلا زور نزن فقط نفس عمیق بکش..
منم کل سعیمو کردم که حرفشو گوش بدم..بعد یکساعت دیدم خیلی فشار رومه و ماما رو صدا کردم..گفت فول شدی و الان وقت زور زدنه..با هر زور زدنم بچه نزدیکتر میشد تا وقتی موهاشو دید رفت ویلچر اورد و منو بردن اتاق که زایمان میکنن..اونجا چهارتا زور محکم زدم و بچم اومد.. وقتی گذاشتنش بالای شکمم بهترین حس دنیا بود..دردام به کل از بین رفت..
بعدش باز واسه جفت یه زور دیگه زدم و تموم شد
سخت ترین قسمت بخیه زدن بود🥲🥲
ولی خداروشکر بااینکه بدون درد رفتم از اول تااخر سه ساعت طول کشید زایمانم..اگه صددفعه دیگه هم به عقب برگردم بازم طبیعی انتخاب میکنم..
بیمارستان هفده شهریور بودم و اصلا دانشجویی بالای سرم نیومد..