۹ پاسخ

بله سنجاق سینه ی منه🥺😍❤️😁

پسر من اصلا اینطوری نیست عین خیالس نیست باشم نباشم😂

دقیقا منم

گلم منم این مشکلو داشتم با روان شناس حرف زدم گفت هی باید مشغولش کنی و اطمینان بدی کنارشی و هی ببری کلاس من کلاس استعداد یابی میبرم کلی رنگ و اینا هم یادش میدن

من دخترم وابسته من زیاد نیست جای بریم به خودش میگرده ولی پسرم خیلی وابسته س یه لحظه زمین نمیشینه خیلی بدم میاد حتا دسشوی میرم میاد گریه میکنه حتابعضی خودم نشستم دسشوی پسرمم توبغلم میگیریم

من یکی دارم ولی از بس سوال میپرسه و حرف میزنه حالت تهوع میگیرم مگه سوالاش تموم میشه یه جا نمیشینه تا موقع خوابش بر هر اسباب بازی یه ساعت غر میزنه میگه بگیر ولی با هیچ اسباب بازی یه ربع تا حالا بازی نکرده فقط بهانه میگیره بگیر آرزومه بشینه یه جا حرف نزنه بازی کنه وسایلشو تمیز سالم نگه داره ک فعلا نشده

وای ازمن کوجیکه چسبه خسته شدم خیلی شیطون شده

منم مثل تویم تازه فکر کن سر کار هم میرم

اره منم قبل این مشکل داشتم .دخترم اینجور بود .بد دیگه من چون ارایشگاه میرفتم تنهاش نیزاشتم پیش بابا ش چند ساعت میرفتم سالن .الان خداراشکر عادت کرده.براش زیاد مهم نیس ک من جایی برم یا ن گریه نمیکنه ک بخواد بیاد

سوال های مرتبط

مامان پریناز مامان پریناز ۳ سالگی
قبل اقدام به بارداریم با خودم فک نیکردم میگفتم وای یک بچه ناز اروم خدا بهم میده بشه سه چهارسالش بره تو اتاقش بازی کنه منم براش غذاهای خوشمزه درست کنم باهم دونفری کیف کنیم ناهار بخوریم بعد بیایم رو تخت هرروز ظهر همدیگ بغل کنیم بخوابیم عصرا کلی با هم خوش بگذرونیم با خودم ببرمش ارایشگاه موهاش دائم خشگل کنم ببافم یک سره با هم خوش بگذرونیم وای چقد بچه خوب قشنگ خلاصه این رویا بامن همراه بووووود تا الان که دقیقا رویای دختر سه چهارساله که تو رویاهام بود شکرخدا خدا براورده کرد ولی با یک سری تغییرات دخترم اصلا اروم نیس اصلا ننیره تو اتاقش بازی کنه یک سره از صبح به جونم نق میزنه یک سره جیغ داد من درحال اشپزی پریناز جیغ گریه که بیا بامن بازی کن بیا با من بازی ارایشگاه این چیزا که هیچی دسشویی باید با خواهش التماس برم تورو خدا وسط بازی بزار برم دسشویی 🤣🤣🤣🤣🤣برا خواب خودش نمیخوابه که هیچ خودمم به زور از دستش فرار کردم بدو بدو اومدم رو تخت دائم دارم میگم تورو خدا پریناز باهات کلی بازی کردم خسته شدم بزار برم یک کم استراحت کنم 🤣🤣🤣🤣همین خل ساده بودم نسبت به بچه ها زخم خورده هایی که مثل من یک رویای دیگ داشتن یک چیز دیگ شد دستا بالا
مامان هانا ✨ مامان هانا ✨ ۴ سالگی
صبحتون پنکیکی😁🥞 خوبین رفقا چه خبرااا چه میکنید با خونه تکونی؟
دیروز هانارو بردم خانه بازی،هردفه که میریم من پر از استرس میشم واسه اینده این بچه،یعنیی انقدررررررر مظلومه،انقدرررر آرومِ حد نداره واقعا نگرانم
خیلی مظلوم میرفت سمت بچه ها خیلی مودب میگفت سلام من هانا هستم🥺 (میخاست دوست شه باهاشون)
بعد میرفت با یه اسباب بازی بازی کنه یه بچه دیگه مث گرگ میومد میگفت من میخام بازی کنم،هانام خیلی راحت کنار میرفت،اول فقط نگاه کردم ببینم چیکار میکنه دیدم نههههه این بچه تا میره با یچی بازی کنه اون بچه فضولچه هه میومد ازش میگرفت هانام خیلی راحت قبول میکرد میرفت کنار.ااخر هانا رفت پیانو بزنه باز بچه هه اومد گفت پاشو من میخام با این بازی کنم هانا تا اومد پاشه گفتم برو با یچی دیگه بازی کن بازی هانا تموم شد شما بیا با این بازی کن😠
میترسم دوروز دیگه تو مهد یا مدرسه از این بچه ها باشه که بهش زور میگن
یا مثلا یه بچه دیگه جیغ بزنه یا موقع بازی داد بزنه هانا خیلی میترسه و از اون محیط فرار میکنه حتی اگه اون بچه از خودش کوچیک تر باشه
البته اینم بگم ما اطرافمون بچه کوچیک نیست واسه همین هانا خیلی تو جمع بچه ها نبوده و ارتباط نگرفته.
ولی خب نگرانی مادرانه دارم....