امروز مریض بودم سوپ گذاشتم پخته بود جا نیفتاده بود شوهرم منو برد دکتر دیگه من سرم داشتم اون با بچه برگشته خونه زیر سوپ روشن کرد زیاد کرده یادش رفت ته گرفت خراب شد اومدم خونه یه املت درست کردم گفت تو استراحت کن با من برنج خیس گذاشت گوشت چرخ کرده بی ون گذاشت ک می‌خوام بپزم گفتم باشع گفت تو با بچه بخواب هیچی گرفتیم خوابیدیم ساعت ۱۰پاشدیم اونم با ما خوابیده بدون غذا میوندیم پاشدم بپزم گفت ن خودم میپزم گرفته خوابیده غذا هم نپخت منم دارم از گشنگی میمیرم تو حال خوابیذه نمیتونم چیزی بپزم با نون این چیزا سیر نمیشم فقط برنج اینم شانس من حالا خودش مریض میشه من سه وقت سوپ غذا آب میوه دارو میدم

مردا با خانوما فرق دارن تو سلیقه به دل نگیر اونم در همون حد بلده
همین ک میفهمتت برا خوب شدنت تلاششو میکنه دکتر میبره قدرشو بدون

سیر میشی از گشنگی که بهتره

خخخ بازم دمش گرم گفته من درس میکنم تواستراحت کن😂بهش دفعه بدی بگو ازبیرون بخرخودتم کمتراذیت میشی

عزیزم همه همینیم

وا چقدر می‌خوابه مگه؟

داشتم می‌خوندم همه چی عالی بود
تارسیدم آخرش
🥴