۶ پاسخ

والا از اولش سختی بود تازه عروسی کرده بودم و یکماه بعدش باردارم شدم از خونم و وسایلم حالم بهم میخورد یسره اوغ میزدم بعدشم رفتم خونه مامانم ۲۹هفته ام تا ۳۳هفتع بیمارستان بستری بودم و ۳۳هفتع بدنیا اومد و همش استرس داشتم ک برام میمونه یانه ک ب لطف خدا با تموم سختیا برام موند🥹

تنها لحظه ی قشنگش اون روز بود ک منتظر بودم بهم بگخ دختره یا پسر
پرسیدم دختره؟دکتره گف نخیررررر آقا پسر هستننن

دوران بارداری برای من پر از لحظه‌های قشنگ بود، از اون اولش بگیر که بی بی چکم مثبت شد و نتونستم صبر کنم که ظهر شوهرم از سرکار بیاد و بهش بگم، بهش زنگ زدم و تلفنی بهش گفتم و شوهرمم میگفت تمام مدتی که سرکار بوده بغض کرده بوده، تا همین الان که دختر قشنگم کنارم خوابیده و هر بار با دیدنش هزار بار خدا رو شکر میکنم
چون بعد از ۱۲ سال انتظار به بزرگترین آرزوم که مادر شدن بود رسیدم

اون لحظه هایی ک میرفتم سونو میدیدمش دلم براش ضعف میرفت وقتی تو اتاق عمل گذاشتنش کنارم بهترین حس دنیا بود

من بارداریم همش با استرس بود بارداری سختی داشتم زایمانه سختری
الان ثمره وجودم پیشمه
قشنگترین حس همینه ک بچمو نگاه میکنم میگم خدا از عمر من کم کن ب عمر بچم اضافه کن

خاطره خوبی ندادم خواهر فقط زجر کشیدم 😆
بغیر وجود پسرم❤️

سوال های مرتبط