۲۵ پاسخ

اینجور موردا طبیعیہ بعداززایمان پیش میاد ولی ھر وقت ک عصبانی میشی میشی ب این فکر کن ک اون بچہ فقط تورودارہ وبھت احتیاج دارہ

برو مشاوره حتما شاید افسردگی بخای بگیری

اینها ب خاطر هرمون ها و افسردگی بعد از زایمانه ،خودت رو سرزنش نکن و ب خودت فرصت بده ، و سعی کن زیاد بهش فک نکنی و بهش بال و پر ندی

به خاطره کمک ی نداری
همش افتاده گردن خودت
خسته ای

اصلا خودت رو سرزش نکن
منم تا ده روز اول خیلی این حسا رو داشتم به مرور کمرنگ شد
بخاطر خستگی و ضعف بدنم هس

شاید افسردگی بعد زایمان داری

سلام گلم
به خودت سخت نگیر
بنظرم بیشتر بخاطر دست تنها بودنت بهت فشار اومده و بیشتر از لحاظ روحی بهم ریختی..
اصلا اشکال نداره اگه هنوز بهش حسی نداره بالاخره کم کم این حس بوجود میاد
برا خودت سختش نکن..سعی کن آروم باشی و حالتو خوب نگه داری..

این حالتها کانلا طبیعیه
هورمونا ریخته بهم

شما پدر مادرتون جدا نشدن؟

مث من به بچع بزرگترم که۵سالشه اینطور شدم فحش میدم بهش بهش وسیله پرت میکنم گریه میکنه دردش میاد منم اولش خوشحال میشم ولی بعدش به شدت ناراحت میشم و مث شما حس میکنم بدترین موجود رو زمینم و بهتر که خفه شم خاک تو سرم نسبت به دوتا بچه بزرگارم اینطوری سدم چکا کنم

بچه اولتونه ؟

عزیزم طبیعی منم روزای اول توحالت خلسه بودم فقط نگاش میکردم از روز سومم خودم و شوهرم تنها بودیم بی خوابی و کارای بچه و... واقعا اذیت بودیم بدون کمکی از بی خوابی گریه میکردم کلا روزی یه وعده غذا میخوریم از خستگی ،همش گریه میکنم و احساس میکنم مادر کافی واسه بچم نیستم همش حس میکنم یه بلایی سرش میارم ولی طبیعیه این حسا کم کم درست میشه بنظر من همش از نداشتن کمکیه وقتی همه فشارا روت باشه نمیتونی احساس خوبی داشته باشی ایشاالله که زودی زندگیامون رو‌روال بیفته

یعنی میخواستی طبیعی زایمان کنی تا حس کنی بچته

درکت میکنم
تو تنها نیستی خیلیا همین الان این حس ها رو دارن دقیقا منم توی همین شرایطم.
چون کمکی نداری خسته ای، بچه کمی بزرگتر بشه جون بگیره دل دردا و بیداریاش کم بشه روبراه میشیم. روو مخیا رو تحویل نگیر. به خوراک خودت برس شیر و خرما و هرچی دلت میکشه بخور

منم پسرم بدنیا اومد یکی دوروز اینجوری بودم رفتم خونه پسرم زردی گرفت خیلی شدید رفتیم بیمادستان انقد گریه کردم براش چون میحاسن خونشو عوض کنن منم اعصابم بهم ریخت ولی اومد پایین زردیش عوض نکردن تا ی هفته بیمارستان بخاطرش اشک ریختم دیگ یادم رفت اون بی حسیا و افسردگی اینا😅

عزیزم کاملا طبیعی هست منم سر بچه ی اولم اینجوری بودم به خودت زمان بده ..بچه که دل درداش و خواب هاش خوب بشه همه چی درست میشه اونوقت که با اشک های بچه ات گریه کنی ..فقط تورو خدا میدونم سخته برات ولی صبوری کن و اصلا سرش داد نزن چون بعدا عذاب وجدان میگیری مثل من که الان حس میکنم در حق بچه ی اولم ظلم کردم

فقط به این فکر کن که این کوچولو جز تو و پدرش تو این دنیا تکیه گاه دیگه ای نداره اون به خواست و دعوت نامه شما اومده تو این دنیا به خاطر وجود شما حالش خوبه و حال خوبش به حال خوب شما بنده از وجود شما داره تغذیه میکنه و اگه با حال خوب بهش شیر بدی هرمون های حال خوب و شادی تو وجودش ترشح میشه پس سعی کن حالتو هرجور ک شده خوب نگهداری

عزیزم هورمونات هات بهم ریخته طبیعیه دست تنهایی خسته ای طبیعیه غذا ام ک میگی نمیخوری خب همه اینا دست در دست هم میده بدنت ضعیف شده خستس خودت باید به فکر خودت باشی عزیزم خودت سعی کن حال خودتو خوب کنی اصلا اصلا هم اطرافیان برات مهم نباشن خیلی سخته ولی شدنیه چون اونا در این لحظه درکی از حال و حس تو ندارن

عزیزم قضاوت چرا
ولی تا نری پیش دکتر اکی نمیشی به دکتر زنانت بگو برات یه سری قرص مینویسه
یکم از پولای خودت جمع کن اصلا تلفنی مشاوره بگیر

همین که خنده اش برات شیرینه کافیه
سعی کن هر وقت میخوابه سریع چیزای مقوی بخوری خودتم بخوابم
به فکر تمیزی خونه اینا نباش تا میتونی انرژیتو ذخیره کن
حتما مولتی ویتامین و قرص آهن بخور حتی شده ایرانی و معمولیش

عزیزم تو تحت فشار بودی و احساساتت درک نشده
درکت میکنم
احتمالا نیاز داشته باشی بری مشاور یا روانشناس
یادت باشه که سلامت روان خودت الویته
متاسفانه منم تا الان حسی ندارم امیدوارم بعدا حل بشه!

چقد منی ...
۳ ساله دارم با این چیزا میجنگم

نه عزیزم بخاطر هورموناته بخاطر خونی که از دست دادیه ، خوب میشی کم کم، خیلی تو فکر این موضوع نرو هرچی بهش فکر کنی بیشتر رو مخته

عزیزم کاملا حق داری همه اینا ب خاطر خستگیه اگه کسی بود ک بچه رو نگهدداره کمی استراحت کنی بهتر میشی این چیزارو سعی کن ب خودت تلقین نکنی ک بدتر میشی من سر پسر اولم اینطوری بودم تا ۲ ماه.شبا گریه میکردم از بچه بدم میومد اما کم کم بهتر شدم

چرا نتونی بری روانشناس

سوال های مرتبط

مامان ماهلین🧚👶🫀 مامان ماهلین🧚👶🫀 ۷ ماهگی
خانوما من دخترم دیگه کاملا شیرخشکی شد و انقد سینمو نگرفت که شیرم خشک شد من همه تلاشمو کردم ولی نشد😞من خیلی حس بدی دارم حس میکنم من اصلا مامان خوبی براش نیستم حس ناکافی بودن تمام روانم بهم ریخته همین الان دارم با اشک مینویسم من اصلا حالم خوب نیست و افسردگی که تو بارداری داشتم بعد از زایمان بیشتر شده همش غمگینم رو بچم بشدت حساس شدم هی نفساشو چک میکنم هی میترسم بچم خدای نکرده چیزیش بشه اصلا حال و حوصله ی هیچی رو ندارم و فقط کارم شده گریه حتی حال ندارم برم دکتر با اینکه شوهرم خیلی خوبه خیلی هوامو داره خیلی دلداریم میده و همش داره سعی میکنه از این حال درم بیاره ولی بازم من حالم خوب نمیشه و حس میکنم ن میتونم مادری خوبی برای بچم باشم ن همسر خوبی واسه شوهرم و اینکه دیگران هی نظر میدن که چرا داری ب بچت شیرخشک میدی چرا تو اینجوری میکنی مگه فقط تو مادری و بچه اوردی و.... این درک نشدن از طرف دیگران هم بیشتر کلافه م میکنه و حس بوچی میکنم ولی بخدا که دست خودم نیست کاش یکی بود درکم میکرد😔
مامان 🩵امیر مهدی🩵 مامان 🩵امیر مهدی🩵 ۱ ماهگی
ی سوال دارم ازتون
خواهشا قضاوت نکنید
شما ها از بدو تولد حس مادرانه دارین؟
من الان ۱۳ روزه زایمان کردم ولی هنوز ب بچه هیچ عادت نکردم
دوسش دارم بخدا دلم میره براش برای خنده های خوابش ،شیر خوردنش
ولی چجور بگم اون حس عمیق مادرانه رو هنوز نتونستم درک کنم 😔
مثلا وقتی گریه میکنه دست و پامو گم نمیکنم
ب مادرم یا مادرشوهرم میسپارم میگم آرومش کنید من بخوابم
خیلی عذاب وجدان دارم بخاطر این کارم
ولی بخدا از زور اول زایمان همه کاراشو خودم میکنم
زیرشو همش خودم عوض میکنم لباس هاشو خودم عوض میکنم
شیرمو میدم
میدونم اینا وظیفه مادرانه س
ولی چجور بگم هنوز درکی از اون حس ندارم من
اون روز رفتم بیرون برای کشیدن بخیه ولی حسی نداشتم بهش مثلا بگم زود برگردم. فکرم پیششه
خیلی عذاب میکشم خیلی دوسش دارم ولی انگار بچه مادرمه و من خواهرش و عاشقش هستم
من ینی خیلی مادر بی مسولیت و بدی هستم؟
همیشه اینجوری میمونم یا با مرور زمان درست میشم
خیلی عذاب وجدان دارم خیلی ...