منم همینطور بودم به حضورش عادت نداشتم صبا بیدار میشدم میدیدمش تعجب میکردم
منتظر بودم مامان بابای واقعیش بیان ببرنش 🤣🤣🤣
کم کم درست میشه
الانم خیلی خسته میشم دلم میخواد بسپرمش به کسی یکم تنها بخوابم
اما حتی تو تنهایی هم دل نگرانشم و کوفتم میشه
منم گاهی اوقات دوست دارم برگردم به زندگی قبلیم و از بابتش عذاب وجدان دارم البته این حس زمانی میاد سراغم ک خسته و بی خواب هستم ودخترم گریه میکنه و اذیت میشم وقتایی ک انرژی دارم دلم براش قش میره
نه عزیزم تو یه مادر خوب و قوی هستی
اینو بدون که هیچکس جای تورو نمیگیره برای اون بچه
فقط باید زمان بدی به خودت چون هنوز کسی کنارته اینجوری هستی وقتی خودت تنها بشی خیلی همچی فرق داره
من هنوزم اینجوریم
عزیزم طبیعیه به مرور درست میشه ولی من هنوز نیومده همش قربون صدقش میرم میمیرم براش کاش زودتر بدنیا بیاد بغلش کنم
خخخخخخ منم مثل خودت نمیتونستم حس مادرانه درک کنم همش میگفتم انکار آبجی کو چولومه الان که دختریم داره میره تو ۶ سال بازمم میگم آبجی کوچولوووو مه فکر کنم در صورتی حس مادرانه کنم که دوماد دار بشم و نوه دار خخخخ خدایی همه جوره هم براش میرسمو کم نمیزارمم منتها کلمه مامان هنوز به اون درک نرسیدم ..
من بلد نیستم اروغ بگیرم
بچم مدام دلدرد داره
خیلی حس ناکافی بودن دارم حس مکنم مادر بدیم. وقتی بغلش مکنم دست پام میلرزه نکنه از دستم بیفته
شبا همش نگاش مکنم شیر بالا نیاره انقد دوسش دارم ومیترسم.
چن روزی مادرشوهرم پیشمون بود انقد اروق زد تو صورت بچم همش سرفه میکرد دست کثیف دماغی به بالش پتوش میزد نزدیک بود تا مرز سکته پیش برم انقد غصه میخوردم وهمش بچمو میشستم بالش پتوش مینداختم لباسشویی تا مریض نشه.
حس میکنم مادر بی دست وپاییم
هنوز نتونستم دماغش تمیز کنم تا قطره میرزم گریه میکنه
نمیتونم😔😔
اونشب داشت سکسکه میکرد وگریه من گفتم لابد گرسنشه خاستم شیر بدم مامانم گفت نکنییی
بچه موقع سکسکه شیر نمیدن که.
هیچی بلد نیستم
چجوری باید همه چیو یاد بگیرم؟؟
وای منم هر همین میترسم🥲
حس مادرانه مخفیه چیزی نیست که بشه تعریفش کرد باز تو خوبی من الان دخترم ۱۰ سالشه انگار خواهرمه همش دعوا داریم منو اون ولی اگه یه خار تو پاش بره من میمیرم 🤣😅
منم همینطور بودم به مرور حالم بهتر شد . گاهی اوقات حتی بدم میومد. 🥲
نمیخام کسی فاز نصحیت بگیره ولی من باردارم درسته دوستش دارم ولی خوب منکه ندیدم چه شکلیه اصلا گاهی ی حص بد می گیرم میگم نمیخامش خدامنو ببخشه
عزیزم خیلی طبیعی هرچی بزرگ تر بشه وابستگی بیشتر میشه الکی جوش نزن
من تو بارداری هم همینطور بودم
این اوایلم همینطور بودم و اصلا فکر نمیکردم بتونم باهاش کنار بیام ولی الان عاشقشم ولی اینکه تو وقتی پیش مادرت نگران نیستی چون مطمئنی که جاش خوبه این دلیل نمیشه که تو بیخیال باشی
منم همینم دقیقا
تو یه مادر فوق العاده ای
یه مادر قوی
مهربون
مسئولیت پذیر
منتها الان هنوز نتونسی با شرایط جدید زندگیت کنار بیای ک این کاملا طبیعیه
به خودت زمان بده درست میشه مطمئن باش عزیزدلم
خب اینکه بهتره😂😂
چه ربطی داره عزیزم، مادری کردنتو زیر سوال نبر، حتما که نباید خودتو بکشی براش، هنوز به شرایط جدید عادت نکردی و تو هم انسانی ،بدنت احتیاج به استراحت داره،،چند وقت دیگه حست بهش بیشتر میشه
مطمئن باش هیچکس اندازه تو دوسش نداره وبهتر از تو مراقبت ازش نمیکنه
نه عزیزم خیلی ها مثل شما بودن، ولی به مرور حس شون قوی تر شده..... اصلا نگران نباش عزیزم اولین بارت هست مونده تا عاشقش بشی نتونی بقول خودت یک ثانیه ازش دل بکنی..... آدما با هم فرق دارن یکی از روز اول بارداری این حس ها داره برای یکی چند ماه طول می کشه.
عزیزم بنظر من خیلی به این چیزا فکر نکن
ینی فکرتو درگیر نکن ،حس مادرانه چیزی نیست ک بخای جستجوش کنی ، ناخودآگاه تو وجودت ریشه میکنه
فقط همینو بدون ک تو مادر اون بچه ای و یسری مسئولیتا در قبالش داری ..
منم مث شمام
به مرور درست میشه
منم الان ک نیومده گاهی وقتا دلم براش میره بیشتر وقتا انگار حسی بهش ندارم و این عذابم میده و میگم نکنه بعدم همینطور باشم🥲
کاملا حس ات طبیعیه به خاطر اینکه تو یک شرایطی قرار گرفتی که تاحالا تجربه اش نکردی به مرور برات طبیعی میشه وعادت میکنی منم اولش حالم دگرگون بود ولی الان خدارو شکر خوبم زمان حلال همه چیه
منم هنوز نیومدهولیحسمیکنم اینطورم
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.