۱۰ پاسخ

منم همین طورم🥲

منم همینطور. همش غور میزنم. شوهرم ‌رو دیونه کروم

منم اینطوری بودم حتی شدیدتر ولی خوب میشی کم کم روالش که دستت بیاد آروم میشی اصلا وسخت هم نگیر به خودت توی بچه داری تایمی بزارش پیش مامانت برو بیرون روحیت عوض بشه ویا خودش رو ببر باهات ما که با شوهرم میریم بیرون بعضی وقتام باهامونه آسووون میگیریم امروزم بردیمش طبیعت و دشت

من دختری بودم ک شاغل بود صبح ک پامیشدم تا شب یکسره تو آرایشگاه بودم یا میرفتم تفریح با دوستام اما وقتی ک باردار شدم یهو گفتن استراحت مطلقی بعدشم ک زایمانو بچه داری ۱۸۰ درجه زندگیم تغییرکرده

عزیزدلم عذاب وجدان نداره
همه ما انسانیم و گاهی از شرایطمون خسته و ناامید میشیم
ربات که نیستیم🫠 قطعا تو بهترین مامان برای پسرتی و یکم طول میکشه تا با شرایط کنار بیای❤️🥹
اگه از یه مشاور هم کمک بگیری خیلی خوبه💕

همه همینن اولاش عزیزم
یهویی تغییر ایجاد شده تو زندگی
آسایش و خواب و خوراک راحت رفته
از اون ور بهم ریختگی هورمون ها
اصلا فرزند جدید یه بحرانه
رد میکنی به سلامتی عزیزم
کم کم همه چی اوکی میشه
خصوصا بچه دقیقا سخت ترین وقتش الانه
هی بزرگ میشه راحت تر میشه

عزیزم خودت باید حالتو خوب کنی یکم به خودت برس سعی کن حال و هواتو عوض کنی
من اول ک پسرم زردی داشت از اونور دختر ۳ سالم سرماخورده بود جوری چشماش ورم کرده بود و قرمز شده بود همش اشک میومد از چشمش جیگرم اتیش میگرفت کارم گریه بود اما کم کم سعی کردم خودم حالمو عوض کنم برای این ک بتونم بچه هارو نگهداری کنم باید قوی باشم ،رو خودم کار کردم خداروشکر خیلی خوبم و خبری از اون حالتا نیس...

منم همینطور
از درد داشتن از زندگی بیزار شدم البته که هنوزم همینم

اره گله من اوایل همینجوریه من داشتم دیونه میشدم ۱۰روز مامانم بود ۱۰ روز مادرشوهرم بعد تنها شدم هرروز گریه میکردم پسرم گریه میکرد خوابش تنظیم نبود خسته بودم کم خواب بودم حس میکردم مادر بدیم تنم دیگه جون نداشت کسیم دوروبرم نبود مامانم شهرستان زندگی میکنه خیلی عذاب کشیدم اما بعداز چهل روز اوکی میشی بچت خوابش تنظیم میشه باهاش بازی میکنی بهت میخنده مهرش تو دلت صدبرابر میشه همه چی اوکی میشه فقط صبور باش

منم همینطور😔

سوال های مرتبط

مامان 🩵امیر مهدی🩵 مامان 🩵امیر مهدی🩵 ۱ ماهگی
ی سوال دارم ازتون
خواهشا قضاوت نکنید
شما ها از بدو تولد حس مادرانه دارین؟
من الان ۱۳ روزه زایمان کردم ولی هنوز ب بچه هیچ عادت نکردم
دوسش دارم بخدا دلم میره براش برای خنده های خوابش ،شیر خوردنش
ولی چجور بگم اون حس عمیق مادرانه رو هنوز نتونستم درک کنم 😔
مثلا وقتی گریه میکنه دست و پامو گم نمیکنم
ب مادرم یا مادرشوهرم میسپارم میگم آرومش کنید من بخوابم
خیلی عذاب وجدان دارم بخاطر این کارم
ولی بخدا از زور اول زایمان همه کاراشو خودم میکنم
زیرشو همش خودم عوض میکنم لباس هاشو خودم عوض میکنم
شیرمو میدم
میدونم اینا وظیفه مادرانه س
ولی چجور بگم هنوز درکی از اون حس ندارم من
اون روز رفتم بیرون برای کشیدن بخیه ولی حسی نداشتم بهش مثلا بگم زود برگردم. فکرم پیششه
خیلی عذاب میکشم خیلی دوسش دارم ولی انگار بچه مادرمه و من خواهرش و عاشقش هستم
من ینی خیلی مادر بی مسولیت و بدی هستم؟
همیشه اینجوری میمونم یا با مرور زمان درست میشم
خیلی عذاب وجدان دارم خیلی ...
مامان دلانا مامان دلانا ۶ ماهگی
مامانا من حالم اصلا خوب نیس.. فک کنم افسردگی بعد زایمان اومده سراغم.. همش نگرانم دخترمو بد بغل کنم یا جاییش درد بگیره، همش نگرانم چیزیشش نشه یا مشکلی نداشته باشه.. رابطم با شوهرم بهم خورده البته خودشم بی تقصیر نیس کارایی کرد ک ناراحت شدمو دلم شکسته… دخترم کولیک و رفلاکس شدید داره بی خابی دارم هنوز بعد زایمان نرفتم خونه خودم ک باهاش تنها باشمو بتونم تنهایی از پسش بر بیام… فک میکنم نمیتونم مادر خوبی باشم خوب ازش نگهداری کنم فک میکنم تنهایی از پسش برنمیام ک شبا ساکتش کنم… این چند روز شبا گریه میکنه بیشتر مامانم ساکتش میکنه همش احساس میکنم مادر بدیم ک خودم نمیتونم دخترمو ساکت کنم.. اگه صبح یکی دو ساعت بخابمو مامانم ازش نگهداری کنه وقتی بیدار میشم عذاب وجدان میگیرم ک خابیدمو ولشکردم… خوب نمیتونم باهاش ارتباط بگیرم باهاش حرف بزنم… ‌همش ب این فک میکنم نکنه فک کنه مامانم مادرشه بجای من چون بیشتر بغل اونه… و هزارتا فکر و خیال و ناراحتی دیگه… شیر خودمو نمیخوره سینمو نمیگیره نوک سینم خوب نیس همش عذاب وجدان دارم ک نمیتونم بهش شیر بدم، میدوشم روزی یکی دوبار میدم.. انقد گریه میکنم میترسم شیرم خشک بشه..