گذشتو من غربالگری اولو دادم و رفتم برا دومی وقتی مشکوک شد ب سندرم داون داشتم دیوونه میشدم کلی گریه کردم خدارو صدا کردم
همش میگفتم من ۴ماهه باهاش زندگی کردم چجوری میتونم ازش جدا شم😭😭😭😭😭😭😭😭
حال روحی من و همسرم افتضاح بود تقریبا دو هفتمون با گریه و زاری گذشت تا جواب ازمایش سلفری اومدو همه چیش خداروشکر اوکی بود😍😍😍😍بعد از اون بود ک فهمیدم چقد عاشقشم چقد بهش وابسته شدم چقد بدون اون نمیتونم🥹🥹🥹🥹🥹🥹
گذشت و شد ماه هشتم بارداریم رفتم پیش دکترم(واسه مریضیم)بعد ازمایشو معاینه و اینا گفت هنوزم همونه بدتر نشده ولی بهترم نشده
گفت اگه بدتر میشد ختم بارداری بهت میدادم😭😭😭😭😭😭
درسته ک بیماریم خوب نشده و هنوزم دارمش
ولی خدا بهم ی فرشته
هیچوقت یادم نمیره با وجود اینکه دکترم بهم گفت حامله نشو فعلا
وقتی بهش گفتم حامله ام گفت این کادوی خداست بهتون😭😭😭😍😍😍😍😍
شاید اگه این بچه رو بهمون نمیداد از فکر اون بیماریه تا الان من مرده بودم
نمیدونم…..
ولی همیشه و همه جا وجودشو تو زندگیم حس کردم
خدایا هزاران بار شکرت 😍😍😍❤️❤️❤️❤️❤️
دوروزه دیگه وارد هفته ی۳۴میشم
چیزی نمونده پسرم نه ماهه بشه دورش بگردم❤️💎
امید زندگیمه
حامی من🧿❤️

۴ پاسخ

مگه بیماریتون چی بود ؟

چرا نمیگی بیماریت چیه گلی؟؟؟!!!

چ بیماری عزیزم؟

ریسک غربالگری دوم چند بود گلم ؟

سوال های مرتبط

مامان حامی مامان حامی ۷ ماهگی
سریع از دستشویی اومدم بیرون زنگ زدم ب مامانم گفتم بیبی چکم مثبت شد مامانم گفت نترس شاید چون دردات خیلییی زیاده خارج از رحم باشه
زنگ زدم ب همسرم گفتم اینطوری شد انقد خوشحال بود ک مسیر نیم ساعته رو از سرکارش تا خونه پنج دیقه ای اومد دیدم داره میخنده گفتم خوشحال نباش احتمالا خارج از رحمه فس شد بنده خدا🥹🤣
گفت لباساتو بپوش بریم ازمایش رفتیم ازمایش دادم گفت دو ساعت دیگه جواب اماده میشه
همسرم طاقت نیاورد گفت بریم سونو
رفتم سونو وقتی دراز کشیدم دکتره سونو کرد گفت چرا اومدی گفتم پریود نمیشم
گفت خانوم بارداری
گفتم خارج از رحمه عصبانی شد گفت خیلی دوس داری خارج از رحم باشه؟
ولی قلبش تشکیل نشده بود اومدم بیرون داشتم میلرزیدم و میخندیدم همسرم نگران بود گفت چیشد
گفتم هیچی حامله ام دیگه باورش نمیشد چون عاشق بچه بود ولی من دوس نداشتم
منشیه صدام کرد گفت خانم اقای دکتر گفت سریع برو پیش ی دکتر کنار بچه خون هست احتمال اینکه نمونه زیاده
دوباره همسرم فس شد رفتیم دکترو شیاف داد بهم و استراحت ولی من هنوز ب کسی نگفتم ک حامله ام فقط مامانم میدونست صبر کردیم تا قلبش تشکیل شه
از دکترمم (دکترم ک مربوط ب بیماریمه)پرسیدم گفت دیگه داروهاتو استفاده نکن بهمم گفته بود مراقب باش ک باردار نشی😁
بهم گفت ماه هشتم بارداریت بیا ببینم بیماریت تو چ وضعیتیه
خلاصه قلبش تشکیل شد ب همه گفتیم همه خوشحال بودن ب غیر از خودم ی حس غریبی داشتم هم دکتر گفته بود حامله نشو هم خودم دلم نمیخواست
تو خلوتم یا هر وقت پیش مامانم بودم گریه میکردم همش میگفتم کاشکی نمونه(البته زبونم لال)
مامان میران✨💙 مامان میران✨💙 ۱ ماهگی
مامان علی.عباس.طاها مامان علی.عباس.طاها روزهای ابتدایی تولد
انگار همین دیروز بود که رفتم خبر بارداری دومیم به مادرم بگم که خبر تصادف مادرم دادن دنیا رو سرم خراب شد بعد اون چند بار بهم گفتن باید عادت کنی بدون مادر زندگی کنی گفتم خدا یعنی. حق من این بود. آنقدر گریه کردم اربابم حسین صدا کردم گفتم من راضیم مادرم رو تخت باشه تا آخر عمر نوکریشو کنم. ولی کنارم باشه. قربونت اربابم برم بعد اون مادر یکم حالش بهتر شد تا 17مرداد سال 1400دوباره عملش کردمدوباره دکترا گفتن فقط یک ماه میمونه. ومن ماه آخر بارداریم بود هر روز که زدیم شهریور میشدم ترسم بیشتر میشد. چون من 16شهریور باید میرفتم بیمارستان برای به دنیا اومدن پسردومم و بلاخره با هر سختی بود روز موعود رسید و من پسر بزرگم گذاشتم پیش خواهرم رفتم بیمارستان و زایمان کردم. ولی با اون استرسی که من داشتم. افت ضربان قلب پیدا کردم داداشم ترسیده بود اون جوری که خودش میگه وقتی جلو در اتاق عمل وقتی خبر دادن بچه سالم ولی من رو بردن مراقبت ویژه. تنها کلمه که گفته یا حضرت عباس بود گفته بود که اگه خواهر خوب بشه اسم پسرش به نیت اسمت میزایم عباس. تا بعد دو روز من حالم خوب شد. وبعد چند روز برگشتم خونه خداروشکر هم مادرم خوب بود هم. خودم از رو این موضوع سه سال میگذره و من قرار برای عشق مامان تولد بگیرم و هر سال یاد اون روزا میفتم خداروشکر مادرم امسال با پایی خودش راه می‌ره میخواستم بگم تا خدا نخواد هیچ برگی از درخت نمیفته. همیشه یادمون باشه خدا خیلی بزرگ