۹ پاسخ

واي خدا ي صبري بهت بده من مادرشوهرم اينجوريه ولي خوبيش اينه هر سري مياد بيشتر از يكساعت نميمونه واي چقد روي مخمه

وای چه سخته با آدم نفهم هم کلام شدن و نشست و برخواست کردن.

به نظرم همه حرفارو بشنو ولی محل نده ،خودت تصمیم بگیر با توجه به حرفای دکترش چی براش خوبه چی بد.
اونا که همیشه پیشت نیستن،هرچی تمرکز کنی روی حرفا و رفتارشون بیشتر اذیت میشی

بگو بچمه هر کاری دلم بخواد میکنم.
مگه تو زایدی؟
هیچ کسی دلسوز تر از مادر نسبت به بچش نی.
چرا گوه میخورن😐😐

واااییی چرا با تو زندگی میکنه اون طرف
واقعا خیلیی سخته

آخ چقد حرف دل من بود این حرفای که گفتی🤦‍♀️

ما هفته پیش ازمسافرت برمیگشتیم ماشینمون توجاده خراب شد هواخیلیییی سرد بود ساعتا ۱۱ شبم بود ب زندایی شوهرم گفتم توجاده موندیم اسماعیل بگو بیاددنبالمون (چون ب شهرشون نزدیک بودیم)گف خابه نمیاد فقط بچه رو نکشین شمادوتا دیوونه😐منظورش منوشوهرم بودیم 😐اینقد ناراحت شدم هنوز ک هنوزه ن زنگش زدم و ن دیدمش

اخ گل گفتی

آخ نگو مخصوصا مادر شوهر

🤯🤯😮‍💨🙄😵‍💫

سوال های مرتبط

مامان پسرم👶🏻 مامان پسرم👶🏻 ۶ ماهگی
حس میکنم آستانه تحملم خیلی کم شد
هروقت که من این بچه رو بردم خونه مادرشوهرم اینا
رفتارهای مزخرفی از خودشون نشون میدن که ادم رغبت نمیکنه باز اونجا بره حس میکنم فقط میخوان ادمو حرف بیارن مثلا بهشون میگم بچه کوچیکه نباید بوسش کنید باز پدرشوهرم تو چشمم نگا میکنه بچه رو بوس میکنه میگه من فرق میکنم تو بچتو بوس نکن که مریض نشه یا میگه بزار بچه بزرگ تر بشه از دستت میگیرمش دیگه عمرا بزارم بچتو ببینی من کلا فقط نگاش میکنم لبخند میزنم اصلا حوصلشو ندارم یا هروقت میخوام به بچه شیر بدم میگه چرا میری تو اتاق اون سری داشت به شوهرم میگفت این چه اخلاقیه این داره چرا همینجا پیش ما به بچش شیر نمیده که چی میره یه اتاق دیگه هرچی میگم من سختمه خوشم نمیاد و اینطوری راحت ترم انگار نمیفهمه تازه میرم تو اتاق مادرشوهرمم میاد پشت سرم و تا لحظه اخر تو حلق من میشینه یا بچه رو از تو اغوشش در میارن تمام تنش درد میگیره گردن بچم شله هنوز هرچی میگم با اغوشش بردارید میگه اونجوری مزه نمیده بهمون اون سری مادرشوهرم برگشته به شوهرم میگه مگه بچتون تحفس که تو زنت اینطوری میکنید😐بخدا بخوام از کاراشون بگم زمان کم میارم اینقدر که رو اعصابن
بنظر شما من حساسم؟یا مشکل از منه؟
مامان آنیا مامان آنیا ۲ ماهگی
خانما بیابون خوب کجا سراغ دارید سر به بیابون بزارم از این خانواده شوهر اومدم خونه مادر شوهرم بعد دو ماه بچه داری میگن آروغ بگیر بلد نیستی بده ما شیر بدیم بزار پیش ما بخوابه اومدیم تو اتاق بخوابیم وقت و بی وقت شب و نصف شب یهو میاد تو اتاق بچه رو ببینه میگه یهو نیوفتی رو‌بچه خفه بشه بزار پیش من بخوابه الان خواب بودم حس کردم یکی بالاسرمه دیدم مادرشوهرمه یه مگس تو اتاقه مگس‌ کش آورده منو بیدار کرده اینو بگیر مگس رو بکش و خودش رفت 😐😐😐کجا برم اینا رو نبینم شب به بچم شیر دادم خواب خواب بود بچم گذاشتم زمین رفتم دسشویی اومدم بیرون دیدم جلو در وایستاده میگه شیرش دادی میگم آره میگه آروغ بگیر گفتم باشه ساعت ۶ بیدار شدم به دخترم دارو بدم مادرشوهرم به پدرشوهرم می‌گفت فک‌کنم پاشده به بچه شیر بده بچم‌دیشب داشت شیر میخورد هنوز ول نکرده بود هی گفت بده بغل من تا به زور ازم گرفت چرخوند آروغ زده میگه ببین آروغ زدن راحت شد زن حسابی بگیر بخواب ما رو‌ ول کن بزار به حال خودمون باشیم ببینیم چی میکنیم