۵ پاسخ

یعنی بدتر از حس روزیکه میرن و یهو خونه خلوت میشه وجود نداره ادم فقط دلش میخواد گریه کنه انگار کل دنیا رو سرت خراب شده من که هر وقت مامانم اینا میان و میرن اینجوری میشم چون راهمون دوره واقعا غربت خیلی سخته و هیچ وقت هیچ وقت عادی نمیشه

واقعن عزیزم حق داری من و خانواوم تو یه شهریم ۵ دقیقه فاصله داریم با ماشین ولی باز هر روز دلم میخاد پیشم باشن غربت سخته

خیلی سخته خودمم مادرمم یه شهر دیگه هست واقعا وقتی میاد خونمون یا من برم خونشون موقع رفتن گریه میکنیم

چرا در غربتی ؟ اوناکجان 😔

مامانت مگه خونشون کجای

سوال های مرتبط

مامان علی🧸 مامان علی🧸 ۱ سالگی
دیشب پریود شدم و اصلا نخوابیدم در حدی که با ژلوفن و دیکلوفناک یهخورده دردم اروم و خوابیدم
صبح با چشای پف کرده بیدار شدم از بس شب قبل گریه کرده بودم
به شوهرم گفتم مراقب علی باش یخورده من خسته م
برعکس هر روز که تا لنگ ظهر میخوابید پاشد لباساشو بپوشه بره مغازه ش که یه وقت مراقب بچه نباشه
بعد داشتم برا پسرم پنکیک درست میکردم گفتم مراقبش باش تا اماده ش کنم
بچه رو به امان خدا ول کرد پسرمم محکم رو کاشی لیز خورد افتاد بعد برگشته میگه مگه خودت مراقبش نیستی خب احمق من دارم صبحونه شو اماده میکنم
اینا به کنار وقتی بهش گفت بهش بده بخوره من دراز بکشم گفت بلد نیستم نمیدونم چطوری میخوره
کلا تو هیچکاری کمک نمیکنه هر چی ازش میخوام میگه بلد نیستم
من دیگه واقعا تنهایی از پس بچه م برنمیام خیلی شیطونه و همه کاراش با خودمه مدام هم گریه میکنه و یه چیزی میخواد
بابا فقط موقع غذا و خواب خونه س بقیهشو فراریه مبادا بچه رو بگیر
همشم تقصیر اون مادرشوهرمه وقتی بچه م کوچیک بود تا پسرش علی میگرفت زود میقاپیدش مبادا پسر نازنینش اذیت بشه
اینقدر ازش کفری ام دلم میخواد تیکه پاره ش کنم
هر یه مدت یه بار سر این موضوع دعوا داریم اصلا هم ادم نمیشه جالبه اون بود ‌که بچه میخواست اون وقت الان همش ازش فراریه
مامان طاها و همتا مامان طاها و همتا ۲ سالگی
سلام مامان قشنگاااا
روزتون بخیر

دیشب نوشتم میگم طاها رو از پستونک خوردن شبانه بگیرم و امروز اومدم از روندی که پیش رفته تا الان بهتون بگم ... تا شاید کمکی به ی مامان دیگه باشه 🧡

خب اول اینکه طاها کلا پستونک رو فقط موقع خواب میخورد و اگه نصف شب از دهنش میفتاد و خودش پیداش نمیکرد گریه میکرد تا من برم بزارم پستونک رو دهنش .
اما دیشب ...
انفاقی که افتاد روند خوابوندنش طولانی تر شد ، یعنی همیشه تا شیر میخورد ، پستونک میذاشتم دهنش میخوابید ، اما دیشب معلوم بود دنبال ی چیزیه و کلافه بود ...
با گوشه بالشش بازی کرد ، با شیشه شیرش بازی کرد ، با ملحفه اش بازی کرد و هی میکرد توی دهنش و در میاورد ، هی پا میشد بازی میکرد تا خسته شد و خوابید.
نصف شب هم ی بار بیدار شد نازش کردم خوابید ، بار دوم که بیدار شد با ناز نخوابید ، گذاشتمش روی زمین و کنارش خوابیدم تا خوابش برد ولی تا میخواستم بلندش کنم بیدار میشد ،( این اتفاق قبلنا و گاهی شبا هم میفتاد) برای همین تا صبح کنارش روی زمین خوابیدم.

امروز هم روند خوابوندنش توی ظهر طولانی تر بود ، از ساعت ۱۲:۳۰ بهونه و گریه خواب رو گرفت تا همین الان که خوابید .

خب باید بگم دیشب انقدر تحت تاثیر بودم که از اتاق اومدم بیرون خودم نشستم گریه کردم ، ولی با توجه به مشورتی که گرفته بودم ، هر چی توی سن پایین که معنیه وابستگی رو کمتر متوجه میشن ، زود فراموش میکنند ، حس مالکیت هنوز توشون تقویت نشده این کار انجام میشد بهتر بود و خداروشکر به من نیرویی داد تا استارت این کار رو بزنم. 👇👇