یعنی از زندگی سیرم کرده این بچه با خابش. همه فکر و ذکرم همینه خودم ده سال پیر شدم از بی خابی از ریخت افتادم
الان اومدم بخابونمش کلی هم نق میزد و چشماش می‌مالید معلوم بود خابش میومد انقد تو ننو جیغ زد و گریه کرد و نخابید ب سرفه افتاد اشک از چشاش میریخت شوهر عزیزمم چون بد خاب شد پاشد کلی ب من بد و بیراه گفتن

هممون همینیم نگران نباش اینم میگذره عزیزم
مادر شدن ک الکی نیست
من خودم خیلی شبا حالم بد میشه و عصبانی میشم ولی وقتی بهش فکر میکنم بعدش پشیمون میشم و خیلی ناراحت میشم
باید صبور باشیم ایشالا تا چشم بهم بزنیم بزرگ شدن

کاملا درکت میکنم عزیزم پسر من اوایل پدرمو درآورد جدو آبادمو آورد جلو چشام هم رفلاکس داشت هم کولیک شوهرمم چون ابدا بچه ندیده بود چون تک فرزنده من باز بچه های خواهرامو دیدم میدونستم بچه اوایلش اذیت میکنه کلا بیدار میشد منو سرزنش میکرد اما بعدا درست شد خداروشکر بچمم خوب شد ولی تقصیر بچه نیس چون ماییم که خواستیم اونا به دنیا بیان گلم

وای نگو
بگم یک ساعته روی پامه
میخابه تا میذارم زمین بیدار میشه و هی غلت میزنه و گریه میکنه
دیوونه شدم
یک ماهه بدتر شده این اوضاع

منم دقیقا پسرم اصلا خواب نداره هر داروی خواب آوری بوده امتحان کردم الانم قطره بای بای سفارش دادم اینم امتحان کنم خیلی تعریفشو کردن،ولی همسرم خدا خیرش بده خیلی کمک میکنه از سر کار میرسه ازم میگیره واقعا کمک همسرم نبود من نمیتونستم ادامه بدم
ولی دوست عزیز حتما همسرتون ی مشکلی دارن که نسبت ب بچه خودش بی تفاوت هست انشاالله که دلش به رحم بیاد و کمک حالت بشه

خوابش کلاااا بدهههه اگر کلا بده از چیزی هست مثلا گرمشه سردشه یا دندونه هزاران دلیل دیگه شاید اصلا ننو رو نمیخواد میخواد تو بغلت باشه راهش ببری

منم بخدا خسته شدم دیگه جونی ندارم همینطوری عادیش گریه میکرد الان شرما خورده شدید دارم دیوونه میشم

عزیزم دارو بده تا بخابه ایرادی هم نداره

میفهمم خسته ای کمبود خواب داری ولی بخدا من هیشکی کمکم نبود روز دوم زایمان بچه تو بغلم داشتم آرومش میکردم خودم نگهش داشتم از اول اولش خوبیش اینه آدم قوی بار میاد

منم حکایتم الان دقیقا همینه بچم مریض هم شده اسهال و استفراغ الانم که سرفه بهش اضافه شده از بی خابی حال ندارم حتی وقت غذا خوردنم ندارم چن روزه یه غذای درست و حسابی نخوردم خیلی پسرم شیطونه همش دارم دنبالش میدوئم شوهرمم که هیچی کلن بیخیال رفت گرفت خوابید انگار من این بچه رو از خونه بابام اووردم

فقط خوابشون کی میخاددرست بشه خدامیدونه ازقیافه افتادم دیگه حوصله ندارم ب خودم برسم فقط میگم خدایااین بچه کی درست میشه بعضی وقتااطرافیان اصلادرک نمیکنن همش میگن صبرنداری اینجوری گفتنی دلم میخادخفشون کنم

وااای منم همینطوریم بچم اصلاخواب نداره نه توننومیخابه ن تخت فقط روپاازپابزارمزمین بیدارمیشه پدرمودراورده ولی بااین تفاوت ک شوهرم خیلی همکاری میکنه ینی اگه نبودمن میمردم

خب لابد سیره خوابه...

واسهدمنم همین شده