امروووز یه روز خیلی سختی رو گذروندم یعنی الان نه ماهه از وقتی که ماهلین به دنیا اومده تمام روزام سخت شده اما امروز خیلی پرتنش بود سه بار محمد ماهلین رو هل داد یه بار سرش خورد به میز و غش رفت دوباره با سه چرخه اش زد بهش بچه افتاد سرش خورد به ماشین اسباب بازی و کلا نفس بچه رفت انقد جییغ کشیدم میگفتم یا ابلفضل یا خدااا بچم انقد محکم پشتشو فشار میدادم که نفسش برگرده وای مردم فقط
حالا اینجاش جالبه همون لحظه همسرم زنگید از همه جا بی‌خبر گفت فاطی کجایی چخبر گفتم هیییس هیچی نگوو فقط هرجایی که هستی هرموقع اومدی خونه من از تو این خونه میرمممم من دیگه اینجا نمیمونم من مردم نگاه نکن دارم حرف میزنم ولی از داخل مردم دیگه نه قلب دارم نه جگر ،جگرم پاره پاره اس و گریه میکردم حالا تو گریه میگفتم من روزی صدباار در کون ماهلینو فشار میدم نفسش در نره چرا انقد محمد این بچه رو عذاب میده
اونم حرف نمیزد پشت گوشی فقط میگفت فاطمه گریه نکن
خخخخخخ ای خدا

۱۹ پاسخ

پسرمنم همینه انگار ببخشید مرضی توخونه باید خالی بشه تا نزنن خالی نمیشه

عزیزززززم حق داری واقعا سخته خدا بهشون سلامتی بده الان سخته ولی بزرگ شن همبازی میشن رفیق میشن🥰

سلام اینکاری که میگمو حتمااااا انجامممم بده خوراکی بخر ،خوراکی خوشمزه
بذار زیر تشک ماهیلن به محمد بگو اجی برات خریده اگه باهاش مهربون باشی فردام باز برات میخره
اگه اجیو دوست داشته باشی اجی هرروز برات خوراکی میخره
رد خور نداره😎اینکار

خداروشکر من همین یه مشکل رو ندارم
ولی دخترم خیلی غرغرو هست
یعنی همه چیزش هم اوکی باشه باشه باز غر میزنه
بهش میگیم جیرجیرک

ولی این 20 روز خیلی برام عذاب بود
چون خانوادگی کرونا گرفتیم
تازه داریم خوب میشیم که دیدم پسرم سرماخورده 😔خداکنه ازش نگیریم
طاقتشو ندارم

اینجاس ک همه میگن بچه شیره به شیره بیاریدباهم بزرگ میشن واقعاجای تاسف داره زندگی سه نفرداغون کردی خودت محمد ماهلین

بعد میگن بچه با اختلاف دوسال عالیه

میفهمم خیلی سخته ،😔😔😔😔😔😔

وای خیلی سخته بهت حق میدم، من با اینکه یدونه دارم بعضی وقتا زنگ میزنم شوهرم میگم دیگه نمیکشم فقط بیاااااا

عزیزم🥹اولین باره میبینم تایپیکت ناراحته😔خداروشکر به خیر گذشته .اگه گوش میده به محمد بگو توی اتاق بازی کنه یا ماهلین رو با خودت ببر هرجا هستی بذار روروک یا نمی‌دونم والا .درکل خدا بهت کمک کنه عزیزم

منم دقیقا همینن دخترام ولی من چرا میخندم بشون؟؟

عزیزم همیشه بچهای شیر ب شیر همینجوربودن و هستن محمد هم از روی بچگی اینکارو انجام میده بهتره واسش توضیح بدی ک این کارش بده و آبجیش آسیب میبینه و اینکه مدام خودتون حواستون باشه

پسر اولم کلا مظلومه کسی رو نمیزنه کسی هم بزنه دفاع نمیکنه فقط گریه میکنه چند بار اتفاقی کوچیکه که چهارماهشه رو زده چیزی پرت کرده تا گریه کرده خودش بدتر ترسیده گریه کرده البته بگم از روز اول جوری رفتار کردم فکر کنه نی نی برا اونه کاراشو انجام میده پوشک میاره شیشه میاره دوتا شیشه شیر میریزم میاره برا دوتاشون بازم میگم بچه ها فرق دارن پسر من جز محبت کاری بلد نیست وقتی با داداشش تنهاس یواشکی نگاه میکنم میبینم پتو میکشه روش بوسش میکنه من تا الان جرات نکرده قربون صدقه کوچیکه برم چون حواسش هست نگاه میکنه مامانم میگه تو دیگه زیادی در حق کوچیکه ظلم میکنی خب چه کنم

واي خدا من اين چقد خندم گرفت خودمو جاي همسرتون گذاشتم از همه جا بي خبر اخه
خدا توان شما رو مضاعف كنه و هميشه تنتون رو سالم نگه داره كه از كوچولوهاتون محافظت كنيد

واسه همیناس ک گفتی بچه دوم نمیخوام تا وقتی دلارا بزرگ شه و مستقل شه

بچه اگ خدایی نکرده نفسش رفت دوتا فوت کن تو صورتش برمگیرده نفسش

خدا رو شکر بخیر گذشت
انشالله دیگه پیش نیاد
ولی اگه خدایی نکرده بچه نفسش رفت سریع انگشتت بزار دم مقعدش نفسش برمیگرده

ی تکه اخرش خیلی خندیدم ببخشید😂😂😂🤣

آخی عزیزدلم خیلی سخته🥺چون هم بچه ی کوچیک عذاب میکشه هم بزرگه متوجه نیست که کارش اشتباهه...دیگه باید همه وقت و تمرکزتو بذاری تا یکم بزرگتر بشن ولی مطمئن باش این روزا زود میگذره از پسش برمیای...

الهی عزیزم غصه نخوربه محمدبیشترتوجه کن معلومه بچه توسن اون که چیزی نمیفهمه فقط حسودی میکنن

سوال های مرتبط

مامان ava مامان ava ۳ سالگی
سلام دوستان .
میخواستم تجربه خودم از پوشک گرفتن رو بگم
خب همین جور که میدونین فامیل فوضول انقد گفتن براچی نمیگیری من بچمو ۶ ماهه از جیش گرفتم ۱ سال شده شروع کن تا ۱سال و نیم شروع کردم چند روز باز کردم و فقط خستگیش و نجسیش و کاراش برام موند چون واقعا میفهمیدم بچه درکی نداره چرا از قبل براش قصه میگفتم میرفتم جیش میکردم با خودم میبردمش دسشویی ببینه ولی واقعا میفهمیدم هیچی نمیفهمه و بستمش تا یک سال و یازده ماهش شد شروع کردم سر سه روز یاد گرفت فقط دوتا مشکل بود این که خواهرم همسایمه و وسواسی میومد دو . سه ساعت میبردش و پوشکش میکردم یا دخترش میومد خونم میگفتم حواسش پرت میشه خونه نجس میشه میبستمش .میدونست هم من دوست ندارم بچم بره خونش و دخترش بیاد خونم سر دخالتا و فوضولیاشون ولی به زور میومد میبرد و این که آخر هفته شوهرم مجبورم میکرد یه روزه بریم شهرستان خونه مادرش . مادرشون هم وسواسی . تا سه هفته همین قضیه ادامه داشت تا بعد سه هفته هم ول کردو یکسره جیش میکرد و سه ماه خونه من فرش نداشت و باز بستمش چون دیگه نه کمر موند نه اعصاب . این مدت فقط حرف اطرافیان منجمله خواهرم که ها سه ماهه زندگی برا شوهرت نذاشتی سه ماهه نمیتونه تو خونش راه بره سه ماهه نتونسته دراز بکشه یا ناهار و شام حسابی بهش ندادی و .......