۲۰ پاسخ

هزززار ماشاالله خدا هر سه تون برا هم حفظ کنه

ماشالا💝💝
خدا از بلا دورش کنه🤲🤲🤲

تولدش مبارک ایشالا ۱۲۰ سالگیش سایتون مستدام

مبارکش باشه عزیزم چ دخمل گوگولی .🥰😍اسفند دود کن

ای جانم.ماشالا بهش

ای جانم تولدش مبارک باشه خوشگل خانم

مبارک باشه عزیزم

خداحفظش کنه گل دختر خوشکل رو

اخی عزیزم
دختر منم ۳۱ هفته دنیا اومد

مبارکه گلم

هزارماشاالله تولدش پرتکرار

ماشالله خدا نگهش داره

ماشالله خداحفظش کنه
تولدش مبارک

آخی عزیزم دختر قشنگ تولدت مبارکا باشه😍♥️پدر مونو در آوردن این خوشگل خانومای زود رس😄

مبارکش باشه خدا حفظش کنه صد سال زنده باشه گلم چ لباس قشنگیم پوشیده

چ‌وروجکی ماشاالله ،😘😘😘تولدش مبارک عزیزم

عزیزم چه مامان بابای ماهی داره..... بمونید براهم 🥰🥰❤️❤️❤️❤️❤️

🥰🥰🥰🥰

تولدش مبارک خدا حفظش کنه پسر منم ۳۲هفته دنیا اومد خیلی سخت بود

تولدش مبارک
خدا حفظش کنه
قدو وزنش چقدره؟

سوال های مرتبط

مامان عشق جان مامان عشق جان ۱۴ ماهگی
سلام دوستان خیلی دلگیر و ناراحتم چند روزه

خواستم علت ناراحتیم رو اینجا بنویسم ک هم بهم دلگرمی بدید

هم خودم کمی آروم بشم بتونم با شرایط کناربیام

ممکنه توی چند تا تاپیک همه رو بگم صرفا برا آروم شدن خودم می‌نویسم اگر دوست داشتید بخونید برامونم دعا کنید

خیلیاتون در جریان وزن نگرفتن بچم هستید و میدونید تمام آزمایش ها چکاپ ها بردمش ولی چیزی الهی شکر نشون نداده و سالمه

تنها مشکلی ک داره بچم تنگی دریچه ریوی قلبش هست

ک این مشکل نه تو بارداری مشخص شد نه بعد از تولد بچم، دقیقا توی ۴ماهگیش متوجه شدیم نگم بهتون ک اون روزا چ حال بدی داشتم چقد گریه میکردم خیلی غصه خوردم و فکرای جور و ناجور ب ذهنم میومد

خلاصه اینکه بعد از یه هفته این دکتر اون دکتر بردن همگی گفتن ک با یه بالن ساده مشکل برطرف میشه

و من هم دلخوش اینکه بچم خیلی زود با ی بالن کاملا سلامتیش رو بدست میاره

تقریبا دوماه بعد از اینکه فهمیدیم بردمش دکتر برا بالن ک نوبت گرفتیم توی بیمارستان خصوصی ک بالن بشه

نگم ک چقد سخته بچه رو گرسنه نگهداشتن اونم بچه من ک نه شیر خشک میخوره نه غذا فقط چسبیده ب سینم هست شیرمم کم با بدبختی شب رو صبح کردیم بردمش برا بالن

وای ک باهر خونگیری از بچه هزار بار میمردمو جیغ میزدم خودم بچه ضعیف بود وزن نگرفته بود گرسنه هم ک بود رگاش بد پیدا میشد با هزار جگر خونی خون رو گرفتن آمادش کردم برا بالن وقتی صدامون زد دیگه خوشحال بودم ک قراره روزهای خوبی بیاد از این به بعد

گذاشتمش رو تخت تو اتاق عمل خواستن بیهوشش کنن بچم ی جوری دنبال بغلم بود و گریه میکرد و اشک می‌ریخت ک نمیتونستم برم از اتاق عمل بیرون اما زوری بیرونم کردن گفتن نمیشه بمونی دیگه

ادامه توی تاپیک بعد