۶ پاسخ

واقعا قدیما ما بچه بودیم بهمون آش دوغ میدادن😂😂😂😂میگم چرا معدم ضعیف شده

پنج و‌نیم ماهشه کم کن میتونه کمکی بخوره این مامانا کلا دوس دارن ی چیزی بجز شیر بدن بچه بخوره عشقشون اینه🤣مامان خودم بچم دوماهش بود دس کرد تو اب مرغ داد بهش من مونده بودم ب مامان خودم چی بگم اخه😂🤦‍♀️بنظرم بهش بگو مثلا فلان چیزا رو بده یا کم کم فرنی اینارو شروع کن خوبه حالا باز نگه میداره بچتو

همه مادرشوهرا همینن😂😂
به پسر پنج ماهم اون موقع سمنو داد شبش هم خیلی گریه کرد بچه آخر خودش دلش سوخت نگه داشت من که سخت نگرفتم درسته بچه منم رفلاکسی بود الان دیگه بهتر شده هفت ماهه هست من دیگه سخت نگرفتم بچه هم رشدش بهتر شد کلا کار هاش و شیطنت هاش بیشتر شد تازه به مادرشوهرم گفتم من برم کربلا خودت باید طاها رو نگه داری اونم که بنده خدا بچه نداره از خداشه منم با خیال راحت میرم کربلا البته اگر برم ،میرم و زیارت میکنم 🙃😊

اش دوغ 😳😳😳😳😳😳😳😳یا چای نبات 🙄🙄🙄🙄🙄🙄🙄🙄🙄🙄

دقيقا چیزایی رو هم به بچه داده که رفلاکسشو تشدید میکنه دوغ و‌ چایی😐😵‍💫

نسپارررررر اونا ب روش خودشون دوس دارن بچرو بزرگ کنن من نمدونمم شوهرامون چجوری زیر دست اینا زنده موندن.من دنیز چشمش دستش خورده بود کاسه خون عفونت داشت میگف دکترا چرت میگن قطره نریز خودش خوب میشه قطره ریختم فرداش قرمزی رفت 😐😐😐😐

سوال های مرتبط

مامان جوجه طلایی مامان جوجه طلایی ۸ ماهگی
شب همگی بخیر خداقوت
امروز ظهر خیلیاتون فهمیدین ک من ب مرز فروپاشی رسیدم
صب امروز خیلی شاد بیدارشدم و غذا یاسینو اماده کردم سوپ گوشت بهش دادم نخورد حتی یه قاشق گفتم عیب نداره با انرژی پاشدم پوره سبزیجات اماده کردم نخورد بعد یکم ناراحت شدم گفتم عیب نداره نیم ساعت بعد تو اوج گرسنگیش سرلاک دادم نخورد موز پوره کردم نخورد بسکویت مادر با شیر اینفترینی نخورد. ناراحت شدم باز تحمل کردم همسرم رفته بود براش شیرخشک بخره و خونه نبود .شیر اماده کردم تو دلم گفتم عیب نداره امروزم میلی ب غذا نداره بهش شیر میدم.همسرم اومد با کلی خوراکی مورد علاقم شیرو اماده کردم حتی یه پیمانه هم نخورد .شوهرم گفت فداسرت عیب نداره این روزاهم میگذره و اینجا دیگه منفجر شدم جیغ میزدم گریه میکردم فوش میدادم گفتم از هردوتون بدم میاد کجای خونه برم ک صداتونو نشنوم همه بچه دارن منم بچه دارم چرا هیچ دکتری فایده نداره چرا هیچ کاری نمیکنی اصلا چرا بچتو برنمیداری گم شی بری و خلاصه همه چی گفتم همسرم هیچی نگفت اهوازیا میدونن هوا ساعت دو ظهر چقد گرمه بچه رو برد تو سالن دورش داد هنوز لباساشو عوض نکرده بود گیجش کرد اورد دادش دستم هیچی نگفت ناهارو اورد تو سینی گفت بخور اگه گریه کردم فدا سرت .یاس ب سختی خوابید من تو رو همسرم نگاه نکردم هنوزم دلخور بودم از خودم از یاسین از شوهرم از خدا وووووو .پشتمو کردم بهش ک بخوابم یاسین با جیغ و گریه بیدارشد و کل خوابش یه ربع هم نشد . نخوابید ساعت دو ظهر تا الان. همسرمم عصر رفت سرکار چون شب کار بود کلی پیام داد و ب روم نیاورد ک همه چی بهش گفتم