کاشکی ادم با بچه کوچیک هیییییییییچ جا نره عصابتو خورد میکنه
هرکار کردم غذا فقط ی قاشق خورد شوهرمم ک میگه من حوصله ندارم ۱۳ روز همش خونه خودمون باشیم
اومدیم روستاشون خو اینجاهم همش خونه ایم انگار اینجا مسافرت خارجه هست خو اینجا هم تو خونه ایم

من هرجا میرم باید همش مواظب دخترم باشم و یا بغلم باشه اصلا هیجا بهم خوش نمیگذره 😕

ماهم هرسال باید بریم روستا
انگار اونجا دیگه میشه مسافرت هم تو خونه تا برگردیم

هم دردیم خواهر
شوهر منم خونه باباش روستا دیروز اومدیم روستا میگه تا ۱۳ اینجا باید بمونی ولی من اصلا نمی تونم
خانوادش رو مخن بعد هم تا میخام با بچم غذا بدم هی میگن گشنش نیست اخ من مادرشم می دونم بچم کی غذا میخاد
یا اصلا اینجا نمی ایسته
شوهرم هی میگه نمی ایسته گفتم په نع په می ایسته
ولی من اگه شد حداقل یا یه هفته می مونم بعد میگم ببرم خونه بابام اگه گذاشت

به نظرم اصلا نباس سخت بگیری هرچی سخت بگیری ب خودت اصلا بهت خوش نمیگذره منو شوهرم جایی میریم نوبتی گذاشتیم یه بار من میگیرمش یه بار هم اون اینجوری سختی زیاد روی دوش تو نمیوفته باس همکاری کنین جایی میرین

منم اومدم شهرستان خونه مامانم دخترم خونه شونو ویران کرده مامانم یسره تمیز میکنه و منم میگم کاش نمیومدم، حالا میخوام برگردم خونه خودم اما پسرم که بزرگه حاضر نیست بیاد اینجا بهش خوش میگذره،

عين من

دقیقا عزیزم .
منم شوهرم گیر داده بریم روستا و من متنفرمممم

منم همین وضعیت دارم 🥺

وای یعنی من دیشب خونه مادرم ومادر شوهرم رفتیم برا عید دیدنی
یعنی هنش مثل دلقک وسط جمع بودم پسرمو مواطب بودم. داغونم کرده از بس میره میاد بالا پایین میکنه شیطنت میکنه دست به همه چی میزنه بریز و بپاش میکنه. بخدا خونه بابام هم گفتم سریع یه چایی بخوريم بریم خونمون. خستم کرد بخدا