من احساس میکنم دیوونه دارم میشم
هورمونام به هم ریخته
یه روزایی خیلی خسته میشم از بچه داری احساس میکنم از شوهرم و بچم متنفر هستم
فرداش خستگیم در میره دوباره حالم خوب میشه احساس خوشبختی میکنم
خلاصه زندگیم عجیب و غریب شده
کسی هم نمیتونه کمکی به من کنه 😞 از شیر دادن خسته شدم دلم میخواد یکی چند روز بچمو نگه داره من برم برا خودم
حس میکنم دیگه هیچ وقت قرار نیست ارامش داشته باشم🥲🥲
هر چند روز یه بار کلی گریه میکنم
بعضی روزا هم خیلی خوشحال و مادر خوبی میشم

خب هر چند وقت ی بار دو سه روز خونه مادر یا مادرشوهرت یا هرکی ک راحتی بمون خیلی حالت بهتر میشه کمکت میکنن و بار دوشت کم میشه

واییی منم بعضی وقتا حوصلم نمیکشە همش عذاب وژدان بچم دارم اصلن نمیتونم پیش کسی بزارمش هرچی میدم بهش ترس دارم نکن بدباشە میخوابم احساس میکنم نخوابیدم همش صدای بچم توگوشم احساس میکنم دیگە من وجودندارم فقط بچم هست هیچی برام مهم نیست نەخونە نەشوهر میگم اونای کە چندتادارن چطوری زندگی میکنن

عزیزم تنها نیستی منم این حس ها رو تجربه میکنم فقط نمیدونم راه حلش چیه به اطرافیان هم بگی جز سرزنش چیز دیگه ای نصیبمون نمیشه

منم مثل شمام یه روز خوبم یه روز افتضاح. منم حس میکنم دیگه تا آخر عمرم آرامش ندارم. حس میکنم باید از یه تراپیست کمک بگیریم