۹ پاسخ

دیگه یه وقتایی چاره ای نیست باید کنار اومد جواب ندی از عواقب بدتری در امانی

والا من یه خواهر شوهر دارم هفته ای دو سه بار املت میخورن اصلا زیاد اهل غذا درست کردن نیست ولی من همیشه پای گاز هستم همیشه باید مفصل باشه خریداری خونه هم با من بود بد عادت شده بود ولی دیگه اصلا خرید نمیرم چون تو بارداری اینقدر سر این اخلاقای همسرم که بد عادتش کرده بودم اذیت شدم

خب چرااصصلا شوهرو جوری بار آوردید که تنهایی برید خرید؟؟؟اگه تا الان اینجوری بوده که بعضی خریدای خونه گردن شما بوده از الان به بعد بچه خوب بهانه ایه همه چیزو بنداز گردن خودش چهار بار که نرفتی میفهمه خودش باید همه چیز بخره و بیاد...من ی بار نون نداشتیم شوهرم گفت میرفتی میخریدی گفتم من نونوایی نمیرم گفت همه مردم میرن گفتم من همه نیستم نداریم که نداشته باشیم دیگه هیچ وقت نگفت‌.دوتایی میریم خرید اما تنهایی نمیرم هیچ وقت پرو میشن مردا

منم روز نمیگیرم
برا شوهرم افطاری و سحری درست میکنم
سحر قبلش بیدار میشم چای و غذا آماده میکنم و سفره رو ميندازم. و بیدارش میکنم.
بهش گفتم حواست باشه منم تو روزه ت شریکم خووووب روزه بگیر😄😄😄😄
میگه خودت بگیر
گفتم سحر که خواب موندی و غذا نبود بخوری چی؟
میخنده فقط
فکرشو قلقلک دادم که فکر نکنه خودش تنها میتونه

منم شوهرم روزه میگیره منتهی افطار چیزای ساده میخوریم شام درست نمیکنم جاش سحری درست میکنم

بجای روزه یکم رو اخلاقش کار کنه والا من شوهرم روزه میگیره خودش سحری میخوره منم اگر برسم برای افطار غذا درست میکنم نرسمم غذای ساده میخوریم یا یه چیزی میگیریم

همسر منم تقریبا مثل شماست چند روز پیش بچه رو برداشت برد کلی خرید کرد با بچه تو دستش بعد اومد گفت دیدی میشه با بچه رفت خرید تو خودت نمی‌خوای بری

والا من شوهرم روزه میگیره من غذاشو اماده میکنم خیلی سخته اما خودش مدام میگه فکر غذای من نباش من ولی بازم دلم میسوزه روزی دووعده میدزم داره شدم ینی

خیلی دوس‌داشتم جوابشو بدم گفتم دم افطاره همه خونن یه موقه دعوا نشه بغضم رو قورت دادم هم به فکر پسرم بود محکم کمد و درو بست پسرم میترسید تو بغلم الانم جوری رفتار میکنه انگار هیچی نشده انگار من مجبورش میکنم روزه بگیره

سوال های مرتبط

مامان لیانا🌼 مامان لیانا🌼 ۱۰ ماهگی
سلام خانوما
⛔⛔خانومای باردار و اونایی که میترسن نیان لطفا⛔⛔
من دوشب پیش خونه مامانم بودم شب که خوابیدیم دشک دخترم از خودم فاصله داشت بعد صبح بیدار شدم مامانم گفت چرا بچه رواوردی اینقد نزدیک خودت خطرناکه گفتم دیشب که بیدارم کردی گفتی بچه رو شیر بده گذاشتی بغلم بعدش اینقد خوابم میومد نزاشتمش سرجاش همینطوری خوابیدم بعد مامانم گفت نه من نیاوردم بچه رو که گفتی چرا بابا گفتی شیربده گشنشه بعد میخواستی بری گفتی فاطمه گیجی مواظب باش رو بچه نیوفتی چون دراز کشیده شیرش دادم مامانم گفت نه من نبود من اصلا نیومدم تو اتاق شما
گفتم پس حتما محمد(شوهرم) بوده من گیج بودم فکر کردم تویی مامانم گفت اره بعد شوهرم از سرکار اومد ظهر بهش گفتم تو نمیخواد بچه رو میزاری بغل من منو قشنگ از خواب بیدار کنی لیانا تا صبح بغلم بوده خطرناکه اینجوری خدای نکرده رو بچه میخوابیدم چی بعد شوهرمم گفت من؟گفتم اره تو گفت من اصلا دیشب بیدار نشدم گفتم مگه تو نذاشتی بغلم بچه رو گفت نه از اون شب یه ترس بدی دارم نمیدونم اون کی بوده اصلا نه صداش یادمه نه ظاهرش ولی حرفاشو یادمه چون هیکل و قد بلند بود به مامانم و شوهرم گفتم بابام و داداشم لاغرن دیگه از اونا نپرسیدم
این اخری مامانم دید ترسیدم گفت من بودم یادم رفته بود الان گفتی یادم اومد ولی میدونم الکی گفت برا نترسم چون اون اول خیلی محکم گفت من نبودم
حالا من چیکار کنم چی بوده به نظرشما😓
مامان آسد محمد جواد مامان آسد محمد جواد ۹ ماهگی
اولین بار تنها بردمش حموم😍😍
خیلی حال کردم که دارم میشورمش و یکم هم آب بازی کرد😍
آخر سر که میخواستیم بیایم بیرون خیلییی گریه کرد از گریه نفسش داشت میرفت و حسابی هول کرده بودم ولی سریع اومدم بیرون‌ و لباس تنش‌ کردم و از گریه زیاد خوابش برد😭😢

شوهرم که همون اول گفت خودت میبریش حموم من هیچ کمکی نمیکنم و ازت بچه رو نمیگیرم،‌منم گفتم‌ باشه‌ خودم و بچه باهم میایم بیرون و‌خودم‌ لباس تنش میکنم و همین کار رو هم کردم، ولی آدمیزاد که نیست میدید بچه‌ داره گریه میکنه حتی نیومد یه‌ پستونک یا شیشه دهنش کنه تا من بتونم راحت تر لباس تنش کنم،فقط خسته نباشه یک‌ دقیقه اومد باهام دعوا کرد که چکارش کردی تو حموم و بچه رو تو حموم اذیتش کردی که گریه کنه فقط گفتم الان داد نزن بچه بیشتر گریه میکنه😑
بچه آب بازی خیلی دوس داره و از آب خوشش میاد و مامانم هم هرسری میبردش حموم داخل حموم ساکت بود ولی وقتی حوله تنش میکرد و میخواست بیاد، بیرون شروع میکرد به گریه کردن و شوهرم هم دیده بود و هم مامانم بهش گفته بود،واقعا نمیدونم با همچنین مردی باید چجوری رفتار کنم؟
فقط دفعه آخرم بود میبرمش حموم یا وقتی رفتیم مشهد پیش مامانم اونوقت میبرمش که حدقا مامانم کمکم کنه
مامان فاطمه مامان فاطمه ۸ ماهگی