۱۲ پاسخ

الهییییی عزیزم خدا صد هزار مرتبه شکر 🥺🥺😍😍
خداروشکر که دلتون شاد شد الهی همه ی بچه‌های مریض به زودی خوب بشن😍❤️

خداروشکر انشالله هیچ بچه ای رو تخت بیمارستان نباشه این روزا خدا همه ی مریضا رو شفا بده🙏🏼

سلام مامان محیا توروخدا اگه سوالمو دیدی جواب بده من الان جواب آزمایش دخترم و گرفتم عفونت خون اش شده 51 گفتن بستری واسه دختر شما چند بود مرخص شدش

خداروشکر عزیزم
دلت شاد شد التماس دعا

اللهم صل علی محمدوال محمد والعجل الفرجهم
خداروشکر ان شالله بحق این ماه عزیز هیچکس روتخت بیمارستان نبااش

خداروشکر گلم

خداروشکر عزیزم

خداروشکر ایشالله هرچی مریضی از همه و شما دوربشه

الهیییی عزیزم. 😍😍چ خبر خوبی. انشالا از این ب بعد چشمتون دکتر و بیمارستانو نبینه. انشالا ک محیا دیگه مریض نشه

خداروشکر
همش تو پیاما دنبال شما بودم که از دخترت خبر بدی

خداروهزار مرتبه شکر عزیزدلم

یه آزمایش گرونی گرفتم که بادفترچه۱۲٠٠بودآزادتو5میلیون میشه اون خیلی دقیقه دیگه دکترچک کردگفت خیلی کم عفونت داره دوتاشربت دادمرخص کرد

سوال های مرتبط

مامان مهتا مامان مهتا ۴ سالگی
درددل......چون هیچکسی رو تواین دنیا ندارم برای شماهامینویسم که ندیدمتون اماوجود دارید...پس فرداتولدشه میشه چهارسالش چهار سال زجرشکنجه عذاب شنیدن چهار سال فحش های همسرم بهم بابت اون که چراهمش گریه می‌کنه مریضه لجبازی نق زدن نخوابیدن نخوردن یه ثانیه با خودش بازی نکردن چهار ساله نفس نکشیدیم وهشت سال عاشقانه منو همسرم زندگی کردیم قبل اون که میشه دوازده سال زندگی مشترک چهار سال تموم به پدرومادرت که زیرخروارها خاک خوابیدن فحش داد وقبرشون‌رو آتیش زد به قول خودش از دست این بچه که هرمی میبینم میگه تحمل یک دقیقشم نداریم چهار سال توجهنم زندگی کردم فکر میکردم بااومدنش بچه حرفهایی مثل شماها میزنم که چطور قبل تو زندگی میکردم نفس می‌کشیدم اما نمیتونم ازش متنفرم هرروز به یه جایی میرسونمم که هزاربارنفرین میکنمش خودمو خودشو تاالانم دارم رو میزنم یه لقمه غذا بخوره لب نمیزنه تاپیکانو بخونین ناشکری نمیکنم بردمش دکتر چکاپ کامل گفت خوبه روانپزشک بردم گفت خوبه طبیعیه وهشتم تولدشه حتی نمیتونم یه کیک بخرم برای کسی که هزاران سال پیرم کرد شوهرم میگه تولد بگیرجام کوچیکه کسی ندارم می‌خوام دم دریا یه کیک بگیرم چندتاازمامانا بعدخترشون که تو پارک دوست شدن باهاش دعوت کنم دلم نمیاداصلاازبس خسته و متنفرم از تهران بخاطرش اومدم شمال غربی گریه میکردم صدای همسایه هادراومده بود و این با شوهرم دعوامیحردن اخرسرشوهرم گفت بخوابم تهران بمونیم اخرسربایدسندبزاری سراین بچه درام بیاری نمی‌دونم توچی هستی بچه