۱۰ پاسخ

منم مادرم خیلی ازم دوووره و شرایطم مث شماست، بچه اولمه و تو شهر غریب زندگی میکنم،اما خدا روشکر همسرم خیلی همراهمه و کمکم میکنه
برای زایمانم گفتم ک مادرم بیاد خونمون
یک ماه پیشم موند و رفتش،واقعا سخته خصوصا برای مادری ک تازه زایمان کرده
همسرت باید خیلی مراقبت باشه چون هورمونها هنوز ب حالت نرمال برنگشتن و روحیه ات خیلی حساس

من ک اصلا مامانم نبود پس چی بگم🥹
آسمونیه

خیلی سخته تازه برای شما سخت تره من بعد ده روز رفتم خونه خودم
ببین انقدر رفتم خونه خودم گریه کردم گریه کردم ک نگو
تازه اون موقعدمیگفتم یعنی چی یعنی من باید بشورم این بچه رو پوشکشو عوض کنم اگه اذیت شه چی اگه نتونم براش مادری کنم چی بعد دلم برای مامانم تنگ شده بود همش میگفتم من مامانم و میخوام🤣🤣🤣تازه من فاصله ای با مامانم ندارم .اما چیزی ک خیلی برام سخت بود این بود ک تا اومدم خونه خودم پدر مادر همسرم اومدن خونمون فکر کن من هنوز بخیه هامو نکشیده بودم اینا بلند شدن اومدن تازه دورهمیم گرفتن خواهرا و برادرا جمع شده بودن دور هم🥺منم تو اتاق خواب با دخترم هی گریه میکردم قشنگ مرز افسردگی و دیدم

خیلی سخته من بهش فکر میکنم ک بعد از چند روز مامانم میره خونه خودش دیوونه میشم یاد روزای اول ازدواجم میوفتم ک هر موقع از خونشون برمیگشتم زار زار گریه میکردم🥺🥺🥺🥺

دقیقا منم فردا قراره برم خونم همین حس و دارم😭

منم راهم دور بود و چهار ساعت با خونه مامانم فاصله داریم منم موقع برگشت غصه دار بودم یکی دوروز اول خیلی سخته ولی بعدش عادت میکنی عزیزم

من بعد۴ماه اومدم خونه‌ام
خیلی سخت بود خیلی

واااای نگوکه من قلبمم به مادرم بنده🥹

خب دگ باید روزی برگردی خونه خودت باز 40 روز بودی من ک بعد زایمان باید بیام خونه خودم جای دگ راحت نیستم

دقیقا شبیه اون روزای من

سوال های مرتبط